به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیئت قرآنی به دیدار خانواده شهید ابوالقاسم سلیمانی رفتند.
حضور در محافل و جلسات قرآن از نوجوانیدر این دیدار برادر شهید طی سخنانی به بیان خصوصیات اخلاقی برادرش پرداخت و گفت: این شهید عزیز دو سال از من بزرگتر بود و این فاصله کم سنی سبب شده بود که با هم بسیار مأنوس باشیم. حدود سالهای 52 و 53 برادر بزرگتر ما باعث گرایش من و شهید به مجامع و محافل قرآنی شد، البته خانواده ما بسیار مذهبی بودند و مرحوم پدرم در ایام عزاداری دهه محرم هیئتی در منزل برپا میکرد و با اهالی محل عزاداری میپرداخت. اما به جزء این هیئت، دو هیئت دیگر در روزهای دوشنبه و سهشنبه هرهفته برگزار میشد که پایه و اساس این هیئات قرائت قرآن بود.
مبارزه با رژیم ستم شاهی همگام با اعضای هیئتاز دیگر برنامههای ما حضور در جلسه مرحوم کافی بود که شبهای جمعه ما را به مهدیه تهران میکشاند و گاهی تا صبح در مهدیه میماندیم و صبح جمعه به جلسه قرآن مرحوم مولایی میرفتیم. این فعالیتها ادامه داشت تا اینکه از حوالی سال 56 رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت و این شهید عزیز به همراه دیگر اعضای هیئت در مبارزات با رژیم ستمشاهی فعال بودند.
حضور در جبهه از روزهای نخست جنگبعد از پیروزی انقلاب اسلامی برادرم بلافاصله لباس پاسداری بر تن کرد و در کمیته انقلاب مشغول فعالیت شد، با آغاز جنگ بلافاصله به دوره آموزشی رفت و با عزیمت به جنوب کشور در ستاد جنگهای نامنظم مشغول خدمت شد. این شهید عزیز در گروه شهید حسن آبشناسان فعالیت میکرد و در کنار مبارزه با دشمن در عرصه فرهنگ هم در منطقه فعالیت داشت و به عنوان مربی قرآن در کمیته انقلاب اسلامی برنامههایی اجرا میکرد، سرانجام برادرم در روز 7 مرداد 1367 همزمان با عملیات مرصاد که در غرب کشور برگزار میشد، در یکی از پاتکهای دشمن در جبهه جنوب و در شلمچه به شهادت رسید.
تازه ماندن پیکر شهید بعد از چند روز در گرمای تابستاناز نکات جالب درخصوص شهادت ابوالفضل باید بگویم این شهید عزیز در روز 7 مرداد در اوج گرمای خوزستان به شهادت رسید و پیکرش قطعه قطعه شد و چند روز بعد این پیکر به تهران منتقل شد، شرایط پیکر شهید به گونهای بود که نمیتوانستیم به پدر و مادر نشان دهیم و برای خاکسپاری هم با مشکل مواجه بودیم، از این رو تصمیم گرفتیم پیکر را کمی آماده کنیم تا بتوان آن را به خاک سپرد.
جالب است در اوج گرمای تابستان و با وجود گذشت چند روز از شهادت ابوالفضل هنگامی که به سراغ پیکر قطعهقطعهاش رفتیم، کاملاً تازه مانده بود و ذرهای هم بو نگرفته بود. نهایتاً پیکر شهید ابوالقاسم سلیمانی در امامزاده علیاکبر(ع) چیذر به خاک سپرده شد.
در ادامه فرزند این شهید عزیز، به بیان نکاتی درخصوص دوران کودکی و نوجوانیاش که بدون پدر سپری شده بود، پرداخت و گفت: من تنها دو سال داشتم که پدرم به شهادت رسید و هیچ خاطرهای از وی به یاد ندارم، البته خاطراتی از خصوصیات اخلاقی و رشادتهای پدر از طرف دوستان و عموهایم برایم نقل شده اما به جز این نکات جمله «شهیدان زندهاند» را به معنی واقعی کلمه درک و حضور پدر را کنارم احساس میکنم، البته این احساس در 5 سال اخیر به شدت بیشتر شده و احساس میکنم پدر همواره در کنارم حضور دارد.
موتورسیکلتی که شهید به فرزندش اهدا کردمن از نوجوانی به موتورسیکلت بسیار علاقه داشتم و در منزل هم به خرید موتور بسیار پافشاری میکردم اما هیچکس مرا تحویل نمیگرفت تا اینکه یک روز به مزار پدر رفتم و از او خواستم برایم موتور بخرد. درست همان شب پدر را در خواب دیدم که من را به یک فروشگاه موتورسیکلت برد و برایم موتوری خریداری کرد و یک فقره چک به مبلغ یک میلیون و 380 هزار تومان نوشت و به مغازهدار داد.
بنیاد شهید برای خانوادههای شهدا سهامهایی خریداری میکرد و هنگامی که فرزندان شهدا بزرگ میشدند سود این سهامها را به آنها میداد. درست فردای شبی که خواب پدر را دیدم پاکتی از بنیاد شهید به منزل ما آمده بود و این پاکت متعلق به من بود، هنگامی که پاکت را باز کردم دیدم یک فقره چک به مبلغ یک میلیون و 380 هزار تومان در این پاکت بود که به من تعلق گرفته بود. این هدیه ارزشمندی بود که از طرف پدر دریافت کردم.