به گزارش دفاع پرس از یزد، سید محمود حسینی مقدم که خود را از اهالی روستای رشکوئیه تفت معرفی می کند، در یادداشتی در وبلاگ «دیار رشکوئیه» ناگفته هایی را از حال و هوای خود در دفاع از حرم، بازگشت از سوریه و شهدای حرم منتشر کرده است.
در این یادداشت آمده است: تازه از دمشق رسیده بودم و خیلی خسته بودم. برای اولین بار بعد از چهل روز موبایل خودم رو روشن کردم و کانال تلگرام رشکوییه رو باز کردم و سلامی خدمت تمامی هم ولایتی های خودم عرض کردم.
چقدر مردم با صفا و مهربانی داریم ما، بسیاری ارادت خودشون رو به این حقیر عرضه داشتند و من شرمنده همگی اوناشدم ولی یک لحظه یک نفر حرفی زد که پیش خودم دعا کردم که خدا کند او اهل رشکوییه نباشد؛ سؤالی پرسید که واقعا دلم گرفت. خستگی چهل روز سختی در تنم باقی ماند، اصلا دیگه حوصله نداشتم بقیه مطالب رو بخونم، سوالش این بود دقیقا سوالش این بود، که خوب بگو ببینم چقد پول بهت دادند؟ صرف میکنه ما هم بریم، نمیدونم شاید اونم منظوری نداشت از این سوال.
به هر حال سعی کردم به خاطرات زیبای دفاع از حرم فکر کنم، سوار اتوبوس خط واحد شدم. خواستم برم راه آهن تا از اونجا با قطار راهی یزد شوم. توی مسیر که می رفتم چند تا بیلبورد از تصاویر شهدای مدافع حرم بود، تصاویری که انگاری می خواستند چیزی به ما بگویند، فشار جمعیت هرلحظه زیاد زیادتر می شد و همچنان حس حال غریب صبحگاه همراهم بود و دوست نداشتم از آن حس وحال خارج شوم، اما سخنانی از لابه لای ازدحام جمعیت آن حس و حالم را برهم زد، یهویی انگار من را برق گرفت آیا درست می شنوم؟
دوباره همون حرفا و همون سؤالات. اول خودم را به بی خیالی زدم، اما مگر می شد؟ هر لحظه که می گذشت؛ صداها بیشتر می شد و افراد بیشتری وارد آن بحث می شدند.
اتوبوس پشت چراغ قرمز ایستاد؛ کنار چهار راه تصویری از شهد ادوباره به من حس خوبی می داد، کلاً یاد و نام و تصویر شهدا توی این دنیای پر از رنگ و ریا، مثل اکسیژن است.
آن حرف های مسافران نمی گذاشت آرامش داشته باشم! یکی از لای جمعیت گفت: خدا می داند چقدر از بودجه مملکت خرج این ماجراجویی این آقایان می شود!
دیگری گفت: به هر کدامشان ۳۰ میلیون می دهند! آن دیگری بلافاصله گفت: بابا به دلار می دهند!! خانمی که کنار من بود گفت: اصلاً به ما چه و به اینها چه که می روند! فکر کنم اجبارشان می کنند!! جوانی با لبخند گفت:این شهدا پولکی اند! پیرمردی گفت:شاید هم ماهانه یک مبلغ به خانواده هاشان می دهند!!
و… هر کلامی که از دهانشان خارج می شد انگار تیری برقلبم می زدند، حرف هایی ازجنس بی عدالتی و در اوج ناسپاسی ازاین مدافعان مظلوم حرم، جنس این حرفها، جنس تبلیغات غرض آلود دشمن از طریق ماهواره ها بود و من همچنان مات ومبهوت شده بودم و بغضی راه گلویم را گرفت، یاد وصیت یکی از شهدای مدافع حرم افتادم که نوشته بود:«اگر در کربلا نبودیم،اگر سالهاست که حسین حسین ویا زینب می گوییم، امروز وقتش رسیده است،نباید بگذاریم دوباره زینب به اسیری برود»
یا شهیدی که گفت:«خدا کند در این راه قطعه قطعه شوم تا رو سفید باشم، یا آن شهید افغانی که گفت: مادرم فوت کرده است،آمدم سوریه تا مادرم جلوی حضرت زینب و حضرت زهرا روسفید شود.
با خودم گفتم ای شهیدان از کجای سرزمینتان بگویم!!برخیزید ای سرفرازان سرزمینم، چگونه شماتاب آورده اید! از این همه حرف های اندوه ناک.
نکند این حرف های بی محتوا تفکر نسل جوان ونسل های آینده راخدشه دارکند. برخیزید!
دوباره به تصویر کنار چهارراه نگاه کردم. چهره خندان شهید حاجیوند به من انرژی می داد، انگار شهید داشت به این حرفهای مفت می خندید.
چراغ سبز شد و اتوبوس راه افتاد، دوست داشتم فریاد بزنم و به آنها بگویم : چقدر ذهنتان دنیایی و کثیف است، آخر قیمت نگاه منتظر مادر سید مجتبی و علیرضا چقدر است؟ دل تنگی های«یسنا» دختر سه ساله شهید هیودی برای پدر، با چه مبلغی قابل معامله است؟
شما که آدمهای مادی هستید پس چرا برای گرفتن این پول پا پیش نمی گذارید؟! آدم چقدر باید حقیر باشد تا در مورد افرادی که جانشان را برای امنیت آنان داده اند اینگونه سخن بگویند.
! برخیز ای شهید. تو چه صبوری و من چه سردرگم. دراین اتوبوس یک لحظه از همهمه ی درون اتوبوس به خودم آمدم که به راه آهن رسیدم.
بگذاریدآخراین قضیه را این طور به اتمام برسانم. ای مادران شهید ابوالقاسمی، قیاسی و همسر شهیدهیودی و... بگذارید هرچه دلشان خواست در این روزهایی که فضای شهر پر از هیاهو و پر از حرف هایی از جنس دل سوختن شده است بگویند.
بگذارید بگویند همسرشما برای پول رفته است.بگذارید بگویند؛ مردم پشت سرخدا هم حرف می زنند!نمی دانند زندگی یعنی همان هیودی که از یسنایش برای دفاع وآرامش ماگذشت.
زندگی یعنی قیاسی که وقتی وصیت نامه اش را می خواندم نوشته بود دوست دارم بدنم پاره پاره شود و فقط قطعه ای کوچک برگردد تامردم زیر جنازه من خسته نشوند.
بگذارید بگویند؛ شما هم مثل شهدایتان صبور باشید.
اتوبوس به ایستگاه رسید… و با خود گفتم :آنها درست می گویند این شهدا پول گرفته اند. شهدا اجرت کار خود را خواهند گرفت اما نه اُجرتی دنیایی؛ بل اُجرتی آسمانی است!
این شهیدان پول های کلانی از حسین فاطمه (س) می گیرند و ماهیانه بی بی عالم و دخترش زینب کبری(س)سود این پول های میلیونی ر ا به حساب خانواده هایشان واریزمی کند.بگذارید بگویند.
در آخر لازم میدونم تشکری کنم از همه مردمان مهربان دیارم. البته دلگیرم از عده ای اندک که خود یادگار دفاع مقدسند ،خود نشانی از معرکه ی سخت جنگ دارند ،خود غربت ولایت را درک می کنند ،حرفشان و حرکتشان اثر گذار است ولی هرگز حاضر نشدند یادی کنند از شجاعت و سلحشوری آنان و در راه روشن شدن این مسیر قلمی بزنند یا سخنی به زبان جاری کنند تا شبهات این مسیر نورانی بر طرف شود ... دعاگوی همه مردم بودم در کنار حرم سه ساله ابی عبد الله و زینب کبری (س)، ان شاء الله عاقبت همگی ما ختم به خیر و شهادت در رکاب حجت بن الحسن شود.
انتهای پیام /