فرمانده گردان مسلم از لشکر قدس گیلان:

نگه داشتن تنگه چذابه با 5 گلوله آر.پی.جی

فرمانده گردان مسلم لشکر 16 قدس با بیان خاطره ای از عملیات کربلای 4 گفت: کربلای 4 که شروع شد اوضاع یک خورده به هم خورد، سردار شهید حسین همدانی من را صدا کرد و گفت که یک خطّی داریم در تنگه ی چذّابه دست ارتش است، شما باید بروید آنجا را تحویل بگیرید.
کد خبر: ۲۱۹۰۲۴
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۴ - 25December 2016

به گزارش دفاع پرس از رشت، محمدرضا جوانی فرمانده گردان مسلم لشکر 16 قدس با بیان خاطره ای از عملیات کربلای 4، اظهار داشت: کربلای 4 که شروع شد اوضاع یک مقدار به هم خورد، سردار شهید حسین همدانی من را صدا کرد و گفت که یک خطّی داریم در تنگه چذّابه دست ارتش است، شما باید بروید آنجا را تحویل بگیرید.

وی ادامه داد: گفتم «کی» گفت«همین امروز» . امشب باید گردان آنجا باشد. آن زمان من در پادگان شوشتر بودم. من رفتم قرارگاه خاتم دستور گرفتم برای گردانی که در خط بود. رسیدم به گردان، شام خورده بودند. رفتم سنگر فرمانده گردان. گفتم یا علی مدد، جمع کنید.

جوانی بیان داشت: فرمانده گردان گفت «الان که نمی شه، الان شب است». گفتم نمی شه نداریم. گردان در  راه است. منطقه چون خیلی حسّاس بود، فیوز ماشین ها را در آورده بودند. ماشین ها با چراغ خاموش باید می آمدند. آیفای ما که مهمات داشت مسیر را پیدا نکرده بود. نتوانست بیاید. ما رفتیم مستقر شدیم. ماندیم بدون مهمات. آن شب خطّ تنگه ی چذّابه را با 5 تا گلوله آرپیجی نگه داشتیم. بچه ها هم هر کدام یک خشاب داشتند.

فرمانده گردان مسلم لشگر 16 قدس در ادامه گفت: 5 تا گلوله آرپیجی را دادم به بچه ها. یک تیم درست کردم فرستادم جلو. فرستادم جلوی میدان. این ها تا صبح آنجا ماندند. روز دوم، بچه ها را تجهیز کردیم و نسبت به خط توجیه شدند. من آمدم شروع کردم پشت همان خاکریز برای خودم سنگر ساختن، چون سنگرهای آنجا به تعداد نیروها بود و سنگر اضافی دیگر نبود. بیل آوردیم و شروع کردیم، من کیسه را نگه داشتم، یک روحانی داشتیم بچه فومن بود. این با بیل، با همان لباس، عبا و عمّامه، خاک می ریخت در گونی، مشغول سنگر درست کردن بودیم.

وی ادامه داد: دیدیم فرمانده گردان آمد و پیاده شد با یک دسیپلین خاصّی . جلو رفتیم روبوسی و فلان، گفت که آقای جوانی بچه های ما آمدند تانکها را ببرند، تانکهای شما نیامد؟ گفتم که آمدند، گفت شوخی می کنی من الان از این مسیر می آمدم چیزی ندیدم، چه جوری آمدند. گفتم:آخه بنده ی خدا تانکمون کجا بود؟ اشاره کردم به آن برادر روحانی گفتم توپ دوربرد ما این است، یعنی از این دوربردتر نداریم، بردش می رسد تا آن طرف دنیا. دیدم اشک از صورت این سرهنگ ارتشی جاری شد. در آن منطقه تانک فرسوده مال عراقی ها زیاد بود، منطقه عملیاتی طریق القدس  بود. به بچه ها گفتم بروید لوله این تانک های منهدم شده را برگردانید سمت عراقی ها. آنها از دور که نگاه می کردند فکر می کردند تانک های ایرانی است. دیگر دست از پا خطا نمی کردند. من سه ماه آنجا ماندم. همان شب دومی که آنجا مستقر شدیم عملیات کربلای 5 شروع شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها