دفاع پرس گزارش می دهد؛

دیداری از آسمان و ساکنانش

فکر می کنم حالا که شهدای گمنام مدفون در تپه نورالشهدای عظیمیه تا نزدیک عرش بالا رفته اند، من برای زیارتشان تا کجا می توانم بالا بروم... هنوز نمی دانم.
کد خبر: ۲۱۹۰۷۸
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 26December 2016

به گزارش دفاع پرس از البرز، سینه کش کوه را که بالا می روم فکر می کنم چرا این همه بالا ...

نور خورشید چشمانم را می زند. عینک دودی ام را می زنم. پله ها که تمام می شود باید مقداری از مسیر را که هنوز پله هایش در دست ساخت است از سینه کش کوه بالا بروم.

شنیده ام هشت عاشق آسمانی آن بالا جایی نزدیک به آسمان آرام گرفته اند و نظاره گر شهرکرج هستند.

فکر می کنم حالا که شهدای گمنام مدفون در تپه نورالشهدای عظیمیه تا نزدیک عرش بالا رفته اند، من برای زیارتشان تا کجا می توانم بالا بروم... هنوز نمی دانم. 

تجربه ی جدیدی پیش رو دارم. نسیم خنکی چادرم را در هم می پیچد و افکارم را خیلی نرم به سمتی می برد...

شاید برادران گمنامی که در دامان کوه  آرمیده اند و مرا تا اوج آسمان ها می برند، می خواهند به من نشان دهند که می شود در اوج خدایی بودن " گمنام " بود، مثل مادرشان... و بگویند آدمی هرچه ارزشمندتر باشد، گمنام تر است و زهرا ارزشمندترین گل تاریخ خلقت است.

کوه همیشه مرا به یاد صلابت و عظمت می اندازد و شاید گاهی صبر زینب ...

دیداری از آسمان و ساکنانش 

همیشه وقتی از هیاهوی شهر خسته می شوم به سنگری که ملجا آخرین پیامبر الهی و دروازه ارتباط با خداست پناه می برم. برای دیدن قله گردن می کشم. این کوه عجیب سربلندتر به نظر می آید. شاید این هشت اسطوره آن را بلندتر کرده اند...

زائران این هشت قهرمان رنج سفر را به جان می خرند و از کوه بالا می آیند تا شاید ما در این جا دور از خراسان یاد امام مهربانی ها بیفتیم واز این بالا سلامی بفرستیم برای آن دوست مهربان ...

می رسم. چه زیباست...

موج آبی اطراف این هشت پیکر آرام گرفته در این نقطه نزدیک آسمان حال غریب و خوبی به انسان می دهد.

دستانم را از دو طرف باز می کنم. می خواهم هر هشت نفر را یک جا در آغوش بگیرم.

باد چادرم را به نشانه پاکدامنی زنانی که این مردان باغیرت برای دفاع از ناموسشان به نبرد رفته اند به اهتزاز در می آورد...

بین دو مزار از گمنامان زمین که نامداران آسمانند می نشینم.

خدای من! فقط  هفده سال دارند...

تا فکر می کنم که اینجا سکوت بلند ترین نواست، صدای برش سنگ آرامش محیط را برهم می زند. استادکاری مشغول به برش سنگ می شود برای تکمیل دیواره های حرم.

دیداری از آسمان و ساکنانش 

آقایی کنارش می ایستد و از روی نقشه توضیحاتی می دهد. حدس می زنم مهندس مسئول ساخت این بنای زیبا باشد. مثل همیشه کنجکاوی ام تحریک می شود. ضبط صوت را روشن می کنم و آهسته کنارش می روم. سلام می کنم. آقای مهندس که خود را هاشمیان معرفی می کند، به گرمی پاسخم را می دهد. چهره اش رنگی از سال های نبرد را با خود دارد و نوای آرام بخش سپیدی موهایش مرا به یاد همرزمان این بزرگ مردان کوچک می اندازد...

در مورد روند ساخت حرم سوالاتی دارم که با آرامش ذاتی اش پاسخ می دهد: در سال 1385 این کوه مفتخر به میزبانی هشت شهید گمنام سال های حماسه شده و حدود هفت سال است که ساخت حرم تپه نورالشهدا را آغاز کرده ایم. راهی پرفراز و نشیب را برای عبور از این هفت سال طی کرده ایم. مسیر حرم صعب العبور است و این هزینه ها را افزایش می دهد. در فضایی معادل 1200 مترمربع مشغول کاریم که شامل حسینیه، حرم شهدا، پشت بام، فضاسازی اطراف، پله ها و مسیر عبور کوهنوردان و زائران است.

تقریبا چهل درصد سازه فلزی گنبد دولایه نصب شده و تا یک ماه آینده بتون ریزی و سپس کار با پوشش استیل طلایی آغاز می شود.

دیداری از آسمان و ساکنانش 

با تعجب می پرسم واقعا چرا هفت سال طول کشیده؟

می گوید: طرح اولیه حرم مناسب منطقه کوهستانی نبود. مجبور شدیم طرح را با تغییراتی متناسب با محیط اجرا کنیم. در طول این هفت سال فقط یک بار اعتبار از بنیاد مرکزی به این طرح اختصاص یافت. باید از شورای شهر و شهرداری سپاسگزاری کنم که در مدت این هفت سال پس از هربار درخواست ما اعتباراتی را به این حرم اختصاص داده اند. البته غیراز مسائل مالی سرمای کوه هم باعث کاهش سرعت فعالیت ما می شود.

سوالی که از ابتدای سفر ذهنم را به خود مشغول کرده است را می پرسم.

با لبخندی اطمینان بخش می گوید: نگران نباشید. جهت دسترسی آسان زوار پیر و جوان از انتهای بلوار طالقانی عظیمیه تا کنار حرم شهدا مسیر پیاده روی همواری را با شیب بسیار ملایم طراحی کرده ایم که انشاالله به زودی آماده خواهد شد. برای تردد با ماشین هم مذاکراتی جهت آماده سازی مسیر از حسن آباد و عظیمیه با شهرداری داشته ایم که مورد موافقت اولیه قرارگرفته است.

خیلی وقتش را گرفته ام.

 با کمی خجالت می گویم اجازه دارم سوال آخرم را بپرسم.

در حالی که هنوز ته مانده همان لبخند اطمینان بخش گوشه لب هایش جاخوش کرده می گوید: بفرمایید.

می پرسم: شب ها چی؟ این حرم زیبا و گنبد طلایی مطمئنا شب ها دیده نخواهد شد.

دیداری از آسمان و ساکنانش 

پاسخم را می دهد: برای اطراف گنبد و تمام محوطه نورپردازی طراحی شده است که انشاالله همراه با تکمیل حرم چراغ ها نصب خواهند شد و حرم شهدای گمنام از تمام سطح شهر در طول شب قابل رویت خواهد بود.

با خوشحالی می گویم: انشاالله پایان کار چه زمانی است؟

می گوید: به امید خدا پیش بینی می کنیم تا پایان سال 95 حرم شهدا به پایان برسد و فضاسازی اطراف تا پایان سال 96 قابل بهره برداری است. اگر سوالاتتان تمام شده من از خدمتتان مرخص بشوم. باید به ساخت گنبد هم سری بزنم.

از او تشکر می کنم. او آرام از پله های سپید پشت بام بالا می رود و چند لحظه بعد از محدوده نگاهم ناپدید می شود .

به کنار شهدا می روم. سرما تا مغز استخوان نفوذ می کند. حسینیه آماده بهره برداری است. اما کنار مزار شهدا بودن طعم بهتری از گرما دارد.

کمی قرآن می خوانم و با این که دلم نمی خواهد از آن ها جدا شوم مسیر آمده را به آرامی برمی گردم. حال خوشی دارم و در طول راه دعا می کنم که به زودی دوباره سری به آسمان و ساکنانش بزنم ...

گزارش از معصومه توفیق فر

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها