مادر 2 شهید دفاع مقدس:

دی ماه 65 سخت‌ترين ماه تمام عمرم بود

مادر شهیدان الیاس و اسماعیل جلالی گفت: ما در فاصله زمانی يك هفته دو تشييع جنازه داشتيم. اسماعيل كه ديرتر شهيد شده بود زودتر از برادر شهيدش تشييع و تدفين شد. بعد از هفتم اسماعيل، خبر تفحص پيكر الياس را هم برايمان آوردند و مراسم تشييع او را هم برگزار كرديم. دی ماه 65 سخت‌ترين ماه تمام عمرم بود.
کد خبر: ۲۱۹۳۹۲
تاریخ انتشار: ۰۷ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۸ - 27December 2016
دی ماه 65 سخت‌ترين ماه تمام عمرم بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، پيروزي در كربلاي 5 مديون خون صدها شهيد در كربلاي 4 است كه توانستند با خط‌شكني و نفوذ به اعماق دشمن خصوصا در مرز شلمچه، راه را براي انجام عمليات كربلاي 5 هموار سازند. عمليات های كربلاي 4 و 5 از مهم‌ترين عمليات های 10ساله دفاع مقدس به شمار مي‌روند كه سعي داشتند سرنوشت جنگ را يكسره سازند اما آنچه در عمليات كربلاي 4 در اذهان متبادر مي‌شود حرف و حديث‌ها از لو رفتن آن و اتمامش طي تنها 36 ساعت است. هرچند عدم الفتح در كربلاي 4 منجر به پيروزي در كربلاي 5 شد. دي ماه يادآور انجام اين دو عمليات بزرگ است. همين مناسبت را فرصتي دانستيم تا به سراغ خانواده جلالي‌ برويم كه دو پسرشان در عملياتهای كربلاي 4 و 5 به شهادت رسيدند. زهرا شعني مادر شهيدان الياس و اسماعيل جلالي است كه اين روزها توان جسمي خود را از دست داده است. در بستر بيماري به عيادتش رفتيم. زهرا شعني غير از الياس و اسماعيل، مادر دو جانباز به نام‌هاي اسكندر و احمد جلالي نيز است.
 
دنبال نان حلال

مادر شهيدان ابتداي گفت‌وگوي مان را به توصيف وضعيت خانواده‌اي اختصاص مي‌دهد كه دو شهيد و دو جانباز در دامان خود پرورش داده است. وي مي‌گويد: شغل همسرم حاج علي جمعه جلالي اين بود كه محصولات كشاورزي را با اسب و الاغ به روستاها و شهرهاي دور و نزديك مي‌برد و آنها را به فروش مي‌رساند. در اين مدت وضعيت زندگي خيلي سختي داشتيم و بچه‌ها را به سختي بزرگ كرديم. تأكيد پدر بچه‌ها بر رزق حلال بود. بعد‌ها همسرم در معدن ذغال سنگ البرز شرقي مشغول به كار شد. كمي بعد بچه‌ها كه بزرگ‌تر شدند، توانستيم سرپناهي براي خودمان در روستا دست و پا كنيم. آن زمان اسكندر و الياس هم در همان معدن در كنار پدرشان مشغول كار شدند. مادر شهيدان مي‌افزايد: ما يك خانواده مذهبي بوديم. همسرم اهل قرآن و عبادت بود. من هم همين طور. در ايام محرم و صفر، 10 روز مراسم روضه خواني و عزاداري حضرت اباعبدالله را برگزار مي‌كرديم كه هنوز هم بعد از گذر سال‌ها ادامه دارد. طبيعتا در چنين خانواده‌اي فرزندانمان هم در مكتب حسيني تربيت شدند و پرورش يافتند. با قرآن كريم مأنوس بودند و محبت اهل بيت در سينه داشتند.

كارگر معدن ذغال سنگ

از اولين شهيد خانواده الياس سؤال مي‌پرسم كه در كربلاي4 آسماني شده است. مادر پاسخ مي‌دهد: الياس جلالي پسر دوم خانواده بود كه در سال 1337 به دنيا آمد. تا ششم ابتدايي در روستاي محل زندگي‌مان تحصيل كرد و بعد از آن به دليل نبود مدرسه در روستا، به كارگري پرداخت و بعدها در معدن ذغال سنگ مشغول به كار شد. مدتي گذشت تا اينكه براي خدمت سربازي به نيروي هوايي اصفهان رفت. با اوجگيري انقلاب او هم مثل ديگر سربازان ولايت به فرمان امام خميني، پادگان‌ها را ترك كرد. بعد از ورود امام به وطن همراه پرسنل نيروي هوايي به ديدار امام رفت و با پيوستن نيروي هوايي به انقلاب، ايشان هم به پادگان بازگشت و با بخشيده شدن باقيمانده سربازي دوباره مشغول كار شد و ازدواج كرد. با توجه به شرايط موجود دوران جنگ، ما مراسم عروسي الياسم را بسيار ساده برگزار كرديم تا نكند مادر شهيد و جانبازي دلش بگيرد و غمناك شود. پسرم يك سال بعد از ازدواج به جبهه اعزام شد و حاصل ازدواجش دو فرزند به نام‌هاي فاطمه و روح الله است.

4 فرزند رزمنده

زهرا شعني درباره اعزام و حضور فرزندانش به جبهه هم مي‌گويد: بچه‌ها مخير بودند هر موقع جبهه به وجودشان نياز دارد اعزام شوند. نه من مانع آنها مي‌شدم و نه پدرشان. گاهي همزمان چهار تا از پسرانمان در جبهه حضور داشتند. خوب به ياد دارم در زمان شهادت الياس، احمد و اسماعيل هم در جبهه بودند.

 الياس شهيد كربلاي 4

الياس در آخرين مرحله حضورش در جبهه در اواخر شهريور 65 همزمان با اسماعيل در جبهه حاضر مي‌شود و در اعزام مجدد به شهادت مي‌رسد. مادرش مي‌گويد: آن زمان خيلي از بچه‌هاي روستاي مان در جبهه بودند. پسرم الياس پس از دو ماه حضور در جبهه، با صلاحديد فرماندهان براي تجديد قوا به مرخصي مي‌آيد. وقتي الياس به مرخصي آمد احمد و اسماعيل در جبهه بودند. به الياس گفتم شما كه دو ماه در جبهه بودي و الان دو تا از برادرهايت در جبهه هستند، زن و بچه هم داري، ديگر نمي‌خواهد به جبهه برگردي. در جواب گفت: نه مادر الان جبهه به من نياز دارد و بايد برگردم و دوباره راهي شد و رفت. يكي دو هفته بعد بود كه شنيدم عمليات شده است و تعدادي شهيد و مجروح آوردند. آن موقع دست اسماعيل دچار در رفتگي شد و از منطقه آمده بود كه تنها سه روز بعد از استراحت و به محض شروع عمليات، ايشان هم به منطقه رفت.

مادر از زبان يكي از همرزمان شهيد الياس مي‌گويد: سال 1365 در تيپ 12 قائم، با جمعي از گردان قمر بني هاشم مدتي در جاده خندق مستقر بوديم. الياس فرمانده دسته بود و در پيشاني جاده جايي كه تنها 60 متر با دشمن فاصله داشت مستقر شديم. من با سه چهار نفر ديگر در جناح راست جاده در سنگر تيربار مستقر بودم. الياس كه فرمانده دسته بود، هر يك روز در ميان آتش تهيه اجرا مي‌كرد. يك روز آمد سنگر ما گفت، فردا ساعت 7 صبح آتش تهيه داريم شما هم اگر مايليد بياييد. من همراه يكي از بچه‌ها رفتيم به محلي كه از آنجا روي خط دشمن آتش تهيه اجرا مي‌شد. آنجا بيش از حد به خط دشمن نزديك بود و دشمن بر آن اشراف داشت، حق بالا آوردن سرمان را نداشتيم. بالاخره به دستور شهيد الياس تيربار را فشنگ گذاري كرديم و رفتيم در سنگر و الياس دستور آتش داد. يك نوار را تمام كرديم. شنيدم الياس فرياد مي‌زند بس است برويد توي سنگر. يك سنگر تجمعي داشتيم كه در مقابل گلوله توپ و خمپاره مقاوم بود. قرار بود بعد از آتش تهيه همه آنجا جمع شويم تا از آتش سنگين دشمن كه بلافاصله بعد از قطع آتش نيروهاي خودي شروع مي‌شد در امان باشيم. وقتي تيربار را رها كردم و از سنگر بيرون زدم، ديدم كمك تيربارچي با تركش انفجار خمپاره مجروح شده است. شهيد الياس او را به سنگر منتقل كرد. سيد رجب يكي از همرزمان شهيد درباره نحوه شهادت الياس مي‌گويد: وقتي عمليات لو رفت و ما در حال پيشروي به سمت جزيره بوارين بوديم جاده منتهي به اين جزيره از سه طرف زير آتش بود. ما به موانع ميدان مين و سنگرهاي كمين برخورديم و تعداي از بچه‌ها روي مين رفتند و برخي شهيد و بعضي هم مجروح شدند. دم دماي صبح كه دستور عقب‌نشيني داده شد من الياس را در ميدان مين ديدم. رفتم او را بر دوشم گرفتم و بلندش كردم. الياس هنوز زنده بود. مي‌خواستم او را با خودم به عقب بياورم‌ كه ناگهان از پشت سر مورد هدف قرار گرفت. به طوري كه حرارت آن گلوله يا تركش را من از پشتم احساس كردم. در همين حين الياس از دوش من ولو شد و بر زمين افتاد و همانجا به شهادت رسيد. شهيد الياس جلالي در روز پنج شنبه چهارم دي ماه 65 در عمليات كربلاي 4 به شهادت رسيد، اما پيكري از او به دست ما نرسيد.

سنگر به سنگر به دنبال گمگشته

عمليات كربلاي 4 در تاريخ سوم دي ماه 65 با رمز يا محمد رسول الله در جبهه جنوبي، شلمچه آغاز شد و به علت لو رفتن طرح عمليات، فقط تا پنجم دي ماه ادامه يافت. ولي پيكر‌هاي شهداي اين عمليات در منطقه جا مانده بودند. مادر شهيدان الياس و اسماعيل در اينباره مي‌گويد: من و همسرم حاج علي نزديك 20 روز دنبال الياس بوديم. هر روز به سپاه سر مي‌زديم و بيمارستان‌هاي تهران، مشهد و... را مي‌گشتيم. حتي پسر بزرگم حاج اسكندر و پدر خانم الياس به اهواز و شلمچه رفتند ولي ردي از الياس پيدا نكردند. اما پسر كوچكم اسماعيل را در منطقه ديده و گفته بودند حالا كه از الياس خبري نيست تو بيا برگرد عقب شايد مرهمي بر آلام پدر و مادرمان شود ولي اسماعيل گفته بود من در منطقه مي‌مانم تا برادرم را پيدا كنم.

اسماعيل براي تفحص پيكر برادر در منطقه ماندگار مي‌شود. اما تجسس خانواده هم همچنان ادامه مي‌يابد. آنها همچنان بيمارستان‌ها و مراكز اعزام نيرو را به دنبال الياس مي‌گردند. در همين ايام عمليات كربلاي 5 به فاصله دو هفته بعد از عمليات كربلاي 4 در تاريخ 19 دي ماه 65 آغاز مي‌شود.

زهرا شعني مادر شهيدان بيان مي‌كند در حالي كه عمليات جديدي آغاز شده بود، فرزندم احمد براي پيگيري وضعيت الياس به شهر رفته بود تا از سپاه جوياي احوال برادرش الياس شود. بعدازظهر شد و احمد برگشت، اما چند نفر از بزرگان و بستگان همراهش بودند. ما در انتظار خبر جديدي از الياس بوديم ولي احمد كه گريه امانش نمي‌داد، گفت، اسماعيل شهيد شده است و پيكرش را همراه با پيكر شهيد غلامحسين سفيديان آوردند و قرار است فردا تشييع شود.

اسماعيل شهيد كربلای 5

مادر ادامه مي‌دهد: من منتظر شنيدن خبر پيدا شدن پيكر شهيد اول خانواده الياس بودم كه خبر شهادت اسماعيلم زودتر از پيكر برادرش به من رسيد. اسماعيل متولد سال 1345 بود. پسرم جزو ياران در قنداق معمار كبير انقلاب اسلامي بود. در كودكي تحصيلات ابتدايي‌اش را در روستا سپري كرد و تحصيلات دوره راهنمايي او همزمان با آغاز جنگ تحميلي شد. در زمستان 1361 در حالي كه تنها 14 سال بيشتر نداشت پس از گذراندن دوره آموزشي به جبهه اعزام شد و حدود دو سه ماه در منطقه پاسگاه زيد انجام وظيفه كرد. اسماعيل در نيمه دوم سال 1363 به همراه دو تن از دوستانش از طرف سپاه به عنوان پاسدار وظيفه به خدمت اعزام شد. پسرم تمام خدمتش را در جبهه گذراند. فقط 40 روز مأموريت گرفت كه در سپاه دامغان خدمت كند تا وقتي برادرهايش به جبهه مي‌روند او به ما نزديك‌تر باشد، اما وقتي همسن و سال‌هايش را مي‌ديد كه گروه گروه به جبهه اعزام مي‌شوند صبر و طاقتش تمام شد و تصميم گرفت به منطقه برگردد. در آنجا به خدمتش ادامه داد. 19 ساله كه شد به اسماعيل گفتم پسرم همه دوستان و رفقايت ازدواج كردند، شما كه خدمتت به زودي تمام مي‌شود دختري را انتخاب كن تا برايت نشان كنيم. او در جواب گفت تا خدمتم تمام نشود، ازدواج نمي‌كنم.

وي مي‌افزايد: بعد از مفقود شدن الياس، خوب مي‌دانستم كه اسماعيل نگران برادرش است. خدمت سربازي‌اش هم تمام شده بود ولي در منطقه ماند تا وضعيت الياس مشخص شود. حاج رضا سفيديان جانشين مهندسي تيپ شان در خصوص وضعيت آن روزهاي اسماعيل برايمان تعريف كرد: من از مفقود شدن الياس اطلاع داشتم به خاطر همين به اسماعيل اجازه دادم وارد خط شود. تا زماني كه حين عمليات كربلاي 5 شديدا مجروح شدم و به پشت خط منتقل شدم. بعد ديگر از اسماعيل خبر نداشتم.

اسماعيل در منطقه عملياتي حضور داشت و منتظر وضعيتي بود كه بتواند وارد خط شود، بعد از مجروحيت فرمانده‌اش او هم وارد خط مي‌شود. ولي با مخالفت مسئول مهندسي مواجه مي‌‌گردد. در همين گيرو‌دار بود كه گلوله خمپاره زوزه‌كشان به سمتشان مي‌آيد و ميان اين دو نفر به زمين مي‌خورد. اسماعيل به يك طرف و علي شاكري به طرف ديگر پرتاب مي‌شود. تركش خمپاره كار خودش را مي‌كند و اسماعيلم هم به شهادت مي‌رسد.

اسماعيل جلالي روز يك‌شنبه 21 دي ماه 65 در شلمچه به شهادت رسيد و پيكر مطهرش روز پنج‌شنبه دوم بهمن ماه 65 تشييع و در جوار امامزاده محمد ديباج به خاك سپرده شد. مادر در ادامه از پيدا شدن پيكر الياس مي‌گويد: ما در فاصله زماني يك هفته دو تشييع جنازه داشتيم. اسماعيل كه ديرتر شهيد شده بود زودتر از برادر شهيدش الياس تشييع و تدفين شد. مراسم ختم سوم و هفتمش را برگزار كرديم و بعد از هفتم اسماعيل، خبر تفحص پيكر الياس را هم برايمان آوردند و مراسم تشييع او را هم برگزار كرديم. دي ماه 65 سخت‌ترين ماه تمام عمرم بود.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها