به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، داستان اعزام بسیاری از مردان مرد سرزمینمان به سوریه و برای دفاع از حرم اهل بیت(ع)، قصه جدیدی نیست که بهتازگی بر زبانها افتاده باشد؛ ولی در میان همین دلاورانی که از دنیا میگذرند، مهر و علاقه همسری، فرزندی و پدری را از دل بر میکنند و راهی دیار غربت میشوند تا از سلاله حضرت زهرا(س) دفاع کنند و نگذارند که فرزندان رسول خدا(ص) بار دیگر به اسارت دشمنان تکفیری درآینده و آماج کینهورزی آنان قرار گیرند؛ زنانی هستند که با وجود علاقهای که به تنها امید زندگیشان، همسرشان دارند، آنان را رهسپار دیار عشق میکنند تا در دفاع از حریم امامت و ولایت سهمی ناچیز داشته باشند.
سیدرضا طاهر از شهدای مدافع حرم است که در 18 فروردینماه سال 95 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد. هاجر رستمزاده گنج افروزی، همسر شهید سیدرضا طاهر است که کارشناسی علوم قرآن و حدیث خوانده و هشت سال از زندگی خود را در کنار این شهید مدافع حرم سپری کرده، گفت: سال 87 با رضا ازدواج کردم و تنها یادگارش سیدمحمد برایم باقی مانده است.
وی ادامه داد: روزی که سیدرضا به خواستگاری من آمد، اصل و اساس گفتههایمان تقید داشتن به مسائل مذهبی بود. اخلاق برای من خیلی اهمیت داشت و در این باره خیلی با هم صحبت کردیم. سیدرضا بهتازگی در سپاه مشغول به فعالیت شده بود و از سختیهای شغلیاش میگفت که باید به ماموریتهای زیادی برود. در همین راستا و صحبتهایی که با من کرده بود، همان آغاز و پس از عقدمان، مدت 9 ماه برای آموزش به ماموریت رفت.
همسر این شهید با اشاره به اینکه سیدرضا، حضرت زینب(س) را از صمیم قلب دوست داشت و همیشه به من میگفت که تو عروس حضرت زهرا(س) هستی، عنوان کرد: رضا درباره اموری کاری خود چندان با من صحبت نمیکرد و به همین دلیل خیلی از کارهایش اطلاع نداشتم. اما این موضوع باعث نمیشد که در سختی باشم. پدرم همیشه به من گوشزد میکرد که فرزند انقلاب هستم؛ زیرا هفت روزه بوده که همراه با خانوادهام در شرایطی سخت به کردستان رفتیم. پدرم در آن شهر به برپایی کلاسهای تبلیغاتی اشتغال داشت و دبیر بود.
وی از یادگار رضا در طول هشت سال زندگیاش یاد کرد که پسری 4 ساله به نام سیدمحمد است و گفت: سیدمحمد شبیه به پدرش است. دو سال بعد از ازدواجمان بود که خدا او را به ما داد. نام محمد، اسمی بود که هر دو ما به آن علاقهمند بودیم. سیدرضا پسرمان را خیلی دوست داشت و از زمانی که فهمیده بود فرزندمان پسر است، در عین حالی که دختر را هم دوست داشت، ولی خیلی خوشحال شده بود. رضا دوست داشت نخستین فرزندمان پسر باشد تا بتواند در سختیهایی که پیشرو داریم پشتوانه من باشد و من مشکلی در نبود او نداشته باشم. تربیت سیدمحمد هم به همین شکل بود و در اخلاق و کردار نظیر پدرش است. سیدرضا صبور بود و این ویژگی از خصلتهایی بود که همه کسانی که او را میشناختند به آن اذعان داشتند. به طوری که هر گاه من و سید مشاجره میکردیم، این او بود که از خود صبوری نشان میداد. همیشه او بود که در گلایههایی که میکردم از خود آرامش نشان میداد تا من به آرامش برسم و بعد من را نیز آرام میکرد. گاه پیش میآمد که از این همه صبوری که نشان میداد به هم میریختم و او در قبال این عصبانیت من سکوت میکرد.
رستمزاده درباره اعزام سیدرضا به سوریه اظهار کرد: راضی به رفتن سید نبودم. پیش از بار اولی که به سوریه رفت، موضوع را با من در میان گذاشت، ولی قرار شد که خانوادههای ما چیزی از این موضوع نفهمند تا اسباب نگرانی و ناراحتی آنان فراهم نشود. البته این طور نبود که یک باره بیاید و بگوید که میخواهد به سوریه برود، مدتها پیش از اعزامش من را برای رفتن آماده کرده بود و حرف رفتن به سوریه را میزد. قبول این موضوع نیازمند استقامت و آمادگی بسیاری بود چون میدانستم که اگر برود، دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود و من باید با استقامت پای این تصمیم بایستم. سید که این وضعیت را میدید خیلی با من صحبت میکرد و سعی داشت که من را قانع کند تا از صمیم قلب به رفتنش راضی باشم. من نیز هیچ گاه مانع از رفتن او به سوریه نشدم.
همسر شهید طاهر درباره آخرین تماس سیدرضا صحبت کرد و گفت: 15 اردیبهشتماه بود که سید با من تماس گرفت. این آخرین تماسی بود که رضا با من داشت و بعد از آن به شهادت رسید. شاید تنها آرزویی که سیدرضا داشت و به آن نرسید این بود که دوست داشتن سوار شدن پسرمان بر دوچرخهای که برای سالگرد تولدش خریدیم را ببیند. هر بار که تماس میگرفت از من میپرسید که آیا سیدمحمد سوار دوچرخه شده است یا نه؟ هر بار که تماس میگرفت میگفت که حالش خوب است و فقط تماس گرفته است تا صدایم را بشنود و آرام شود. گاهی میشنوم که برخی افراد از بیعلاقگی و بریدن شهدای مدافع حرم از خانوادههایشان صحبت میکنند، در حالی که این طور نیست و سیدرضا به خانوادهاش علاقه زیادی داشت. گاهی اوقات میشد که سید میگفت ناخودآگاه به سمت تلفن میآیم و دوستان از من سوال میکنند که کجا میروم؟ و من در جوابشان میگویم که باید صدای همسر، مادر و خواهرم را بشنوم تا به آرامش برسم و توان انجام کارهایم را داشته باشم.
وی ادامه داد: 15 اردیبهشت، چهارشنبه بود. روز پنجشنبه و جمعه خیلی منتظر تماس همسرم ماندم، ولی خبری نشد. ترس و اضطراب بسیاری داشتم و هنگامی که صفحات تلگرام را چک میکردم، به سراغ سایتهای خبری و خبرگزاریها نمیرفتم که مبادا خبر بدی را ببینم. خیلی اوقات میشد که تصور میکردم به دلیل ماموریتهای بسیاری که سید میرود، ممکن است که من همسر شهید شوم. البته حال و هوای سید معلوم بود که این اتفاق برایش میافتد، ولی من هیچگاه نخواستم که این موضوع را باور کنم.
رستمزاده اظهار کرد: روز شنبه بود که تلگرام را چک میکردم و در همین اثنی در یکی از کانالها دیدم که نوشتهاند، لشکر 25 کربلا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته است. همین که این نوشته را خواندم بیقرار و بیتاب شدم و دیگر نتوانستم در منزل بمانم به سوی منزل مادرم رفتم. حدود دو، سه ساعت بعد بود که دوباره همان کانال را بررسی کردم. این بار عکس سید را دیدم که در میان شهدایی که نامشان در این کانال خورده بود، از او نیز به عنوان شهید نام برده بودند. کم مانده بود سکته کنم. باورم نمیشد. مادرم را در آغوش گرفته بودم و فریاد میزدم و میگفتم دروغ است. سید شهید نشده است.
همسر این شهید همچنین درباره کذب بودن حقوقی که به مدافعان حرم نسبت داده میشود اشاره کرد و افزود: سید در گردان صابرین و جزء تکاوران بود و ماموریتهای بسیار سختی داشت، ولی در عین حال حقوقی معمولی میگرفت و سخنانی که درباره مدافعان حرم گفته میشود کذب محض است.
منبع:ایکنا