دلنوشته فرزند شهید «علیرضا عاصمی» در سالروز شهادت پدر؛
پرهای سوخته ات هم به ما نرسید، تو در آسمان معروف تر از اینهایی!
تمام بمبهای جهان را، الا یکی که آن هم روی پل بازگشت خودت بود. پل پشت سرت را خراب کردی و به جلو پرواز کردی، طوری که حتی پرهای سوختهات هم به ما نرسید.
به گزارش
خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، عصر 13 دی ماه سال 1365 «علیرضا عاصمی» به همراه
«محسن گردن صراحی»، «داوود پاکنژاد» و «احسان کشاورز» در حال خنثی کردن یکی از بمب
هایی که ناتو به تازگی به صدام اهدا کرده بود، در باختران به شهادت رسید.
علیرضا
عاصمی آن زمان 24 ساله و عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه
پاسداران بود که پر پروازش را برای دیدن معبود گشود. 72 ماه از دوران جوانی اش را در قالب رزمنده، فرمانده و خط شکن در
عملیات های مختلف حضور داشت و با تخصص در بحث تخریب، کتاب هایی را در این زمینه به چاپ
رسانده بود. وی همچنین مدتی فرماندهی تخریب قرارگاه های خاتم کربلا و نجف را نیز
برعهده داشت و وصیت کرده بود، پیکرش را در کنار برادرش در شهر کاشمر به خاک بسپارند.
«رسول
عاصمی» فرزند شهید علیرضا عاصمی در سالروز شهادت پدر در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
«امروز
سیزدهمین روز زمستان است، زمستانی که هیچ وقت سرد نمیشود. امروز به تقویم من آخرین
روز دنیاست، روزی که تو آسمان را به زمین ترجیح دادی.
از آن روز شبها به سمت در میخوابم. آخرین چیزی که میبینم در است و صبحها که
بیدار میشوم در را میبینم. پدر، انتظار ندارم که برگردی، اما انتظار، فصل مشترک
تمام خواهران و برادران هم خون من است.
من انتظار دارم یک شب توی خوابهایم بمبی را خنثی کنی که صدای تیک تاک تایمرش
اعصاب برایم نگذاشته.
پدر، تو توی همه عکسها لبخند میزنی، مثل من که هر صبح به عکسات لبخند میزنم.
تو تمام مین هایی که راه آسمان را بسته بودند خنثی کردی، تمام بمبهای جهان را،
الا یکی که آن هم روی پل بازگشت خودت بود، پل پشت سرت را خراب کردی و به جلو پرواز
کردی، طوری که حتی پرهای سوختهات هم به ما نرسید.
فرشتهها چطور تو را قسمت کردند که سهم خاک یک مچ دست شد و سهم ما یک قاب عکس دیواری؟!
این انصاف نیست، من از پدرم حتی خاطره هم ندارم!
از تو به زمین چند اختراع رسید که جان خیلیها را نجات داد، نام تو را روی چند
خط تولید بزرگ گذاشتند، نام تو را توی کتابها نوشتند، هرچند، تو در آسمان معروفتر
از اینهایی!
این باغ هنوز میتوانست بار بدهد، اگر آتش، دامن تو و هم خونهای تو را نگرفته
بود، حالا شاید روزگار بهتری داشتیم. میشد که شهر از این
آبادتر باشد، میتوانستیم، نشد.
پدر اگر خدا تو را اینگونه می خواست حرفی نیست، الهی خشنودا به رضائک! لبخندت
برای من بس است.
پی نوشت:
علی عاصمی سه روز بعد از اینکه جنازه برادر شهیدش را -درست در روز تولد برادر کوچکترش-
به مشهد آوردند به جبهه برگشت و در جواب اعتراض خانواده پرسید: مگر جنگ سهمیه دارد که ما سهم
خود را ادا کرده باشیم؟!
نام برادر شهید را روی نوزاد خانواده گذاشت و رفت تا بالاخره در چنین روزی
مردی که هیچ خانه ای پشت جبهه نداشت آرام گرفت.
گفت مرا کنار برادرم خاک کنید و روی قبرم بنویسید الهی رضا به رضائک.»