به گزارش دفاع پرس از تبریز، ابراهیم شهروز 8 خردادماه سال 1337 در خانوادهای مذهبی در کهنمو (از روستاهای شهرستان اسکو در20 كيلومتري تبريز) چشم به جهان گشود. بعد از مدت کوتاهی با خانوادهاش به اسکو عزیمت نموده، آنجا ساکن شد.
از همان دوران کودکی علاقه زیادی به قرآن و تلاش برای یادگیری آن به عمل آورده و در کنار آن به تحصیلات خود نیز ادامه داد.
سال 1354 در رشته طبیعی از دبیرستان دانش اسکو، فارغالتحصیل شد. بعد از مدتی به خدمت سربازی رفت و با آغاز انقلاب شکوهمند اسلامی، مبارزات خود را در پادگان با تکثیر، توزیع اعلامیهها و نوارهای امام آغاز کرد. آنجا توسط فرماندهان پادگان به مرگ تهدید شد ولی او به پیروی از فرامین گهربار امامخمینی و پیوستن ارتش به مردم لبیک گفته و از پادگان فرار کرد.
با پيروزي انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران در اسکو و آغاز جنگ تحمیلی جزو اولین افراد، وارد سپاه شده و به جبهههای حق علیه باطل اعزام و در آزادسازي سوسنگرد و در عملیات «المهدی» شرکت کرد و از ناحيه دو پا مجروح شد.
او در عملیات رمضان بی سيم چی گردان بود. به اتفاق تعدادی از برادران سپاهی از جمله شهید علی تجلایی در پادگان منجیل آموزش يكماهه تکاوری را گذراند.
بعد از بازگشت از جبهه به فرماندهی سپاه اسکو و ايلخچي منصوب شد و بعد از مدتی بهعنوان قائممقام سپاه عجبشیر تعیین و مشغول خدمت گردید.
بعد از مراجعت از جبهه در سال 1361، تشکیل خانواده داده. اسفندماه 1362 خداوند به ایشان پسری عطا نمود که وی با نوشتن نامه و مکالمه تلفنی نام فرزندش را اسماعیل گذاشت به امید اینکه فرزندش تداوم بخش راه امامحسین (ع) باشد.
عملیات خیبر را در گردان علی اصغر (ع) تجربه كرد و از زمان شناسایی منطقه زید به اطلاعات لشکر 31 عاشورا ملحق شد و در دو عملیات کربلای 4 و کربلای 5 شركت كرد. ابراهیم شهروز عاقبت در عملیات کربلای 5 (منطقه عملیاتی شلمچه) بيستم دیماه 1365، به شهادت رسید و ظهر 25 دیماه، پیکر مطهرش کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.
نقلی از مادر شهید
به قرآن علاقه زیادی داشت و همیشه در مجالس قرآن شرکت میکرد. درسش را که تمام کرد با سپاه دانش (زمان طاغوت) به مراغه رفت و انقلاب که شروع شد او را به تبریز منتقل کردند تا جلوی فعاليت¬هاي انقلابی او را بگیرند. ابراهيم از دستورات مافوق خود تمرد و به خانه برگشته بود.
پرسيديم چه شده؟ گفت: هیچی چند روز به ما مرخصی دادند، نگران نباشید. نگو که به پدرش گفته؛ چون ما جلوی فعاليت هاي افراد انقلابی را نگرفتیم، بنابراين ما را برگرداندند. برای سيصد نفر از متمردین حکم اعدام صادر کرده بودند.
روز تاسوعا با پدرش بیخبر از خانه بیرون رفتند. دلم شور مي زد. روز عاشورا همه در اسکو لباس سفید (كفن) پوشیده و در راهپیمایی شرکت کردند. به دلم افتاده بود که ابراهیم را اعدام مي كنند. به من گفتند که ناراحت نباش. آن سيصد نفر را نگه داشته و اجازه نداده اند بیرون بیایند. فردای آنروز به پادگان ها حمله کردند و این سيصد نفر آزاد شدند.
روایتی از همسر شهید
مدت کمی در حدود 5 سال با هم بودیم. من واقعاً در آن مدت درس زندگی گرفتم.
در خانه بسیار خوش اخلاق بود و بد اخلاقی بلد نبود. به مسائل دینی اش پای بند بود مثلاً حجاب داشته باشیم خيلي تأکید می کرد. چون مطالعه زیادی داشت در هر مجلس مطالبی می گفت که مجلس، حالت معنوي به خود می گرفت.
دو روز قبل از رفتنش به جبهه، شب را در سپاه بود. وقتی برگشت، گفت: خواب خوبی دیدهام.
ادامه داد: در خواب دیدم، روحم از جسمم جدا شده و در آسمان است ولی جسمم روی زمین بود. روحم در آسمان شروع به اذان گفتن کرد. در هر فراز اذان، نور، آسمان را فرا میگرفت. زمانیکه به لاالهالاالله رسیدم بهطور کامل آسمان را نور فرا گرفت. بعد دیدم کمکم روحم، وارد جسمم شد. از خواب که بیدار شدم، داشتند اذان صبح را میگفتند.
انتهای پیام/