یادداشت/ احمد دواتگر

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان

در بخشی از یادداشت رزمنده مازندرانی آمده است: حماسه عاشورایی کربلای ۵ یعنی مقاومت فرزندان آقا روح الله تا پای جان.
کد خبر: ۲۲۰۷۳۹
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰ - 19January 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، به بهانه سالروز عملیات کربلای پنج خاطره ای از احمد دواتگر رزمنده مازندرانی اهل آمل در ادامه می آید:

اگر تاریخ کشورمان را ورق بزنیم به روزی می رسیم که آن روز یادآور حماسه عاشورایی فرزندان خمینی کبیر می باشد. شاید در کشورمان خیلی ها ندانند ۱۹ دی ۱۳۶۵ مصادف با چه مناسبتی می باشد اما بر و بچه های دوران جنگ آن روز را خوب به یاد دارند روزی که مصادف با آغاز عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای جان برکف سپاه و بسیج و با پشتیبانی نیروی هوایی و هوانیروز ارتش همیشه قهرمان جمهوری اسلامی ایران می باشد. اگر بخواهیم این عملیات را در یک جمله خلاصه  کنیم بایستی آن را اینگونه تعریف کرد: «حماسه عاشورایی کربلای ۵ یعنی مقاومت فرزندان آقا روح الله تا پای جان.»

تنها کسانی می توانند از عظمت عملیات کربلای ۵ سخن به میان آورند که آتش سنگین توپخانه؛ هواپیماها و همچنین هلی کوپترهای ارتش عراق در کانال پرورش ماهی، شهرک دوییجی، بوارین؛ نهرجاسم و... را لمس کرده باشند.

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

آتش سنگینی که جز ایمان نمی توانست در مقابلش ایستادگی و مقاومت نماید.

شاید سخن گفتن از عملیات نفس گیر و خسته کننده کربلای ۵ به زعم بعضی ها راحت باشد، اما آن هایی که در برابر پاتک های سنگین گارد همیشه خشمگین ریاست جمهوری عراق مردانه ایستادند و مقاومت کردند می دانند منظور از پاتک های سنگین گارد ریاست جمهوری عراق یعنی چه؟

کربلای ۵ یعنی نشان دهنده غیرت بچه بسیجی های در سخت ترین شرایط جنگ. سختی این عملیات را بایستی از سه راه مرگ در کانال پرورش ماهی پرسید سه راهی که مقاومت بچه های لشکر ویژه ۲۵ کربلا، ۲۷ محمد رسوال الله(ص) و ۴۱ ثارالله(ع) را خوب به یاد دارد. مقاومتی از جنس ایمان به خدا، غیرت و مردانگی.

در خاطرم هست با هر کلکی که بود از بیمارستان ۱۷ شهریور شهرستان آمل فرار کرده و خودم را به هفت تپه رسانده بودم. برق چادر فرماندهی گردان روشن بود. سلام کردم و رفتم داخل. دیدم شهید اردشیر رحمانی جانشین گردان؛ مرحوم مهندس علی حسین زاده و .... مشغول جمع آوری وسایل خود هستند. از چهره آن ها می توانستی تشخیص دهی که از دیدنم تعجب کردند. پس از سلام و روبوسی پرسیدند دوستان آدرس شما را بیمارستان داده بودند! از احوال حاج آقا مقدس فرمانده گردانمان که او نیز در کربلای ۴ مجروح شده بود پرسیدند و..... کل ماجرا را برایشان توضیح دادم. از آن ها پرسیدم چه خبر؟  جواب دادند: داریم می رویم شلمچه. چون امشب عملیات  است. اولش باورم نشد اما وقتی جدیت آن ها را در این باره دیدم متوجه شدم حرف هایشان جدی  است. عرض کردم پس یا علی، بنده هم با شما خواهم آمد. این در حالی بود که به دلیل پاره شدن یکی از بخیه ها که روی پای راستم قرار داشت شلوارم خونی شده بود حاج علی و اردشیر عزیز با دیدن این صحنه با تعجب گفتند: تو که هنوز زخم هایت خوب نشده، کجا می خواهی بیایی؟ بگذریم که آن لحظات چه صحبت هایی بین ما رد و بدل شد.

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

 نماز را خواندیم و پس از خوردن صبحانه ای مختصر به سمت شلمچه حرکت کردیم. وقتی به اهواز رسیدیم و از سه راه سوسنگرد به سمت جاده اهواز خرمشهر مسیرمان را دنبال کردیم، شکم به یقین مبدل شد. چون تا آن لحظه همچنان فکر می کردم دارند با من شوخی می کنند. احتمال می دادم که نیروهای گردان در خط پدافندی حضور داشته باشند و ما هم داریم به آن مکان می رویم. اما شلوغی جاده اهواز خرمشهر نشان می داد که عملیات بزرگی در پیش است. در اولین پست ایست و بازرسی جاده اهواز خرمشهر که پس از کارخانه نورد اهواز قرار داشت توانستیم با حکم  مأموریتی که شهید رحمانی نشانشان داده بود، عبور نمائیم. اما این بار مهندس حسین زاده به دلیل کمر دردی که اردشیر عزیز را همواره اذیت می کرد، پشت فرمان نشست. حاج علی هم در رانندگی سرعتش کمتر از اردشیر نبود تا جائیکه آدم احساس می کرد درون هواپیما نشسته است.

مسیر را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم تا اینکه وارد جاده ای شدیم که دژ مستحکمی به عرض تقریبا ۳ متر و به ارتفاع ۲/۷۰ تا ۳ متر و به طول چند کیلومتر امتدادش بود. جاده ای که به جاده شلمچه معروف بود و تا خرمشهر نیز فاصله چندانی نداشت. جنب و جوش زیادی در این جاده وجود داشت. نیروهایی با تمام تجهیزات نظامی  که نشان می داد برای عملیات آماده می شوند. جاده خاکی که زیر دژ آن سنگرهای انفرادی وجود داشت و در کنار آن سنگرها که برای صاحبانش به تمامی کاخ ها و هتل های لوکس دنیا می ارزید بچه بسیجی های باصفایی حضور داشتند که مشخص نبود کدامشان تا ساعتی دیگر زنده خواهند بود.

خوب یادم است با خودم چند بار کلنجار رفته بودم که نکند خدای ناکرده بار دیگر سرنوشت کربلای ۴ در انتطارمان باشد و ...

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

 اما هر بار در دلم می گفتم به دلت بد راه نده. انشاالله خدا هوای همه را خواهد داشت.  در حال و هوای خودم بودم که به مقرمان که زیر همان دژ قرار داشت، رسیدیم. اولین کسی را که در آن لحظه دیدم سعدی تقوی پور بود.

از خودرو پائین آمد و با ایشان مشغول سلام و احوالپرسی شدم. سراغ حاج آقا مقدس، قنبر عبدی نژاد عمران، شهید مصطفی قنبری( در عملیات کربلای ۸ به شهادت رسید) و اسماعیل حیدری را که در عملیات کربلای ۴ مجروح شده بود، را گرفت. داشتم توضیح می دادم که به یک باره یحیی کثیری، شهید ناصر صادقی؛ شهید محمود اریحی را دیدم که از دیدنم خوشحال به نظر می رسیدند. لحظاتی سرگرم احوالپرسی و روبوسی با  دوستانمان بودم.

 آن ها نیز در اولین سوالشان از حال و روز حاج آقا مقدس و دیگر مجروحین گردان پرسیدند داستان را برایشان توضیح دادم و ...

داخل سنگر شدم اما هنوز دقایقی از نگذشته بود که شهید رحمانی گفت: احمد جان! برو مخابرات لشکر و رمز و کد بی سیم را تحویل بگیر. نمی دانم با کدام یک از بچه ها با تویوتا رفتم و کد و رمز را تحویل گرفتم اما خیلی سریع برگشتم. اگر چه برای دقایقی با دوستان مخابرات لشکر مشغول صحبت شدم.

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

به دستور شهید رحمانی تمام بی سیم چی های نفربر و بچه هایی که در مخابرات گردان کار می کردند به سنگر ایشان فراخوانده شدند و قرار شد کد و رمز بی سیم را تحویل آن ها داده و توجیه لازم را در خصوص رعایت مسائل امنیتی در استفاده از بی سیم را به هنگام عملیات یادآوری نمایم.

شاید گفتن از آن لحظات خیلی راحت باشد، اما بیان خاطراتش آن هم با گذشت ۳۰ سال از آن عملیات و لحظات تلخ و شیرنش کار آسانی نخواهد بود. یادم است غروب آن روز به همراه حاج علی آقا حسین زاده، سعدی تقوی پور؛ شهید اردشیر رحمانی و .... به نقطه ای که قرار بود عملیات از آنجا آغاز شود، رفتیم. مأموریت گردان توسط آقا مرتصی قربانی ( فرمانده لشکر ۲۵ کربلا) و شهید طوسی فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر به ما ابلاغ گردید

تا قبل از آغاز عملیات سکوت سنگینی در خط حاکم بود و هیچ خبری از آن آتش سنگینی که در قبل از عملیات کربلای ۴ دیده بودیم، نبود.

قرار بود به محض شکسته شدن خطوط اولیه دشمن ۳ دستگاه از نفربرهای ما وارد آب شده و خودشان را خیلی سریع به سنگرهای دشمن برسانند مسئولیت این گروه نیز با مرحوم علی آقا حسین زاده بود.

عملیات آغاز شد. اگر چه خط به راحتی شکسته نشد. اما در نهایت ارتش بعث عراق در مقابل عزم پولادین رزمندگان اسلام شکست را پذیرا شد. از ۳ نفربر ما بچه های دو نفربر توانستند خودشان را به بالای سنگر عراقی ها برسانند و آنجا بود که از پشت بی سیم خبر شکسته شدن خط اول دشمن را مطلع شدیم. اما صدای تیراندازی های پی در پی نشان می داد که عراقی ها به راحتی قصد تسلیم شدن نداشته و بنای کار خود را در مقاومت دیوانه وار تنظیم کردند. اما در نهایت دشمن نتوانست به مقاومت خود ادامه دهد و سرانجام مجبور شد تا شرایط موجود را بپذیرد.

هر چه به صبح نزدیک تر می شدیم، آتش سنگین دشمن نیز کل منطقه عملیاتی را زیر پوشش خود قرار داده بود. لحظه ای از حجم بی شمار آتش دشمن قطع نمی شد وجب به وجب خطوط شلمچه زیر آتش توپخانه، کاتیوشا و خمپاره اندازها قرار داشت. به قول بچه ها عراقی ها مثل دیوانه ها به هر سو آتش می ریختند.

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

حتی تمام جاده های مواصلاتی پشت سر ما هم که در تیررس دشمن قرار داشت، از این حجم سنگین آتش دشمن بی بهره نبود.

قرار شد قبل از طلوع آفتاب به اتفاق شهید محمود کریمی که در نبود حاج آقا مقدس فرماندهی گردان را در اختیار داشت و  شهید رحمانی جانشین گردان به جلو برویم. بی سیم را برداشته و به سمت خط اولی که شب قبل شکسته شد، حرکت کردیم تا چشم کار می کرد درون آب سیم خاردارهای حلقوی شکل با تله و میله های خورشیدی که نزدیکی خطوط دشمن را احاطه کرده بود خطوطی که شکستن آن به راحتی نبوده و جز عنایت خداوند و ایمان بچه ها در شکستن آن خطوط نمی توان چیز دیگری برای آن تصور نمود.

به هر طریقی بود توانستیم خودمان را به خط برسانیم. در حالیکه یک لحظه آتش دشمن نیز قطع نمی شد، تازه سر و کله ی هواپیماهای دشمن نیز در منطقه پیدا شده، و آنها نیز در حال بمباران وسیع تمامی منطقه عملیاتی بودند، همزمان هلی کوپترهای توپدار دشمن نیز فعالیت خود را آغاز کردندو آتش وسیعی که دشمن در خط ایحاد کرده بود، بیننده را به این مهم سوق می داد که انگار در یک منطقه کشاورزی قرار گرفته، اما این بار به جای تراکتور برای شخم زدن با حجم وسیعی از آتش توپخانه و .... روبرو می کرد. فکر می کردیم گلوله ها در فضای منطقه با همدیگر برخورد خواهند کرد. یادم است تا به آن لحظه حجم آتش دشمن را به آن گستردگی ندیده بودم. حتی از حجم آتش عملیات والفجر ۸ نیز بیشتر بود. بارها شد وقتی هواپیماها و یا هلی کوپترهای خودی برای حمایت و پشتیبانی در آسمان منطقه پرواز می کردند، به همدیگر می گفتیم خدا کند این گلوله های توپ و یا خمپاره به آن ها برخورد نکند.

تا آنجا که در خاطرم باقی مانده است انصافا نیروی هوایی و هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران مثل عملیات های دیگر، در این عملیات کاری کردند، کارستان که در تقویت روحیه بچه ها تاثیر بسیار زیادی داشت.

بگذریم. تازه در خط مستقر شدیم که دیدم  در آن آتش سنگین دشمن فردی در حال آمدن به خط  است، تعجب کردم و با خودم گفتم این دیگر چه کسی است؟ ..... وقتی کمی جلوتر آمد به نظرم آشنا می آمد تا آنکه چهره ی او بیشتر نمایان شد. دیدم دکتر یزدان پناه خودمان است که در بیمارستان ۱۷ شهریور آمل به بنده گفته بود دارم می روم عملیات و جواب دادم، زودتر از شما در خط خواهم بود!

سلام کردم. از دیدنم تعجب کرده و گفت: مگر تو دیوانه ای؟ اینجا چه می کنی؟ گفتم: یادت هست گفته بودم زودتر از شما در خط خواهم بود؟  گفت: زخم های پایت را چه کرده ای؟ گفتم: ببین چه شد؟ شلوارم را بالا زدم او نیز باندی که روی  زخمی که چند بخیه آنجا را احاطه کرده بودند، باز نمود.

حماسه عاشورایی کربلای پنج یعنی مقاومت فرزندان روح الله تا پای جان 

بی درنگ گفت: باید بروی عقب. اینجا پایت عفونی خواهد شد. عرض کردم شما فقط بخیه ها را در بیاور. مابقی آن را خودم حل خواهم کرد. با نگاهی تعجب آمیز به زبان آملی گفت: ریکا مگه ته گِجی، خلی؟ مثل اینکه ته حال خار نیه؟ منظورش این بود که باید بروم عقب هرچه اصرار کرد قبول نکردم تا آنکه در نهایت تسلیم حرف هایم شد. داشت با بتادین زخم ها را ضدعفونی می کرد که سر و کله هواپیمای پی سی هفت عراقی روی سرمان پیدا شد که ....

شاید اغراق نباشد اگر بگویم بچه های گردان مکانیزه  در این عملیات سنگ تمام گذاشتند جلوی دشمن با موشک ضد زره همانند یک نیروی واحد موشکی کار کردند در کنارش با خشایار و پی ام پی کار حمل شهدا، مجروحین را در قالب بهداری و تعاون و همچنین کار رساندن آذوقه و مهمات که بخشی از وظایف واحد تسلیحات و یا تدارکات بود را نیز انجام دادند. حتی در برخی موارد وقتی فرماندهان یگان های پیاده شهید و یا مجروح می شدند، باز این بچه های مکانیزه بودند که کار هدایت بچه های پیاده را در پاتک های کمر شکن ارتش عراق به عهده داشتند.

نمی دانم چه اسمی را برای این بچه های پرتلاش اما بی ریا انتخاب کنم. بچه هایی که در بینشان بودند کسانی که تا آخر عملیات اگر چه مجروح هم شده بودند اما در خط ماندند. ولی حاضر نشدند به عقب بروند. ای به فدای شهدای گردان مکانیزه شهدایی که از هر کدامشان خاطرات زیادی در ذهن تک تک همسنگرانشان باقی مانده است.

آری! نزدیک به ۷۰ روز نیروهای گردان مکانیزه در خط کانال پرورش ماهی شبانه روز جنگیدند و با تقدیم نزدیک به ۳۰ شهید و ۶۰ مجروح از اقتدار جمهوری اسلامی ایران دفاع نمودند.

بایستی یقین داشت که به هیچ عنوان نمی توان حماسه ی عزیزان گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا در این عملیات را در چند جمله خلاصه نمود. اما جا دارد یادی کنیم از حماسه سازان عاشورایی این گردان در کربلای ۵ که برای همیشه آسمانی شدند.

 شهیدان اردشیر رحمانی جانشین گردان، مجید شمس فرمانده گروهان پی ام پی، ناصر صادقی، خلیل طهماسبی، محمود طاهری، بهرام فلاح، محمود اریحی، سید مهدی موسوی، حسین رضائیان، علی گرائیلی، علی میربخشی، حسن کارآمد، مرتضی هوشیاران، عباس خانجانزاده، صادق شکری، جواد صوفی، مصطفی قنبری، احمد خوشحال، اسماعیل مهاجر، عبدالله قره چماقلو، محمود سرگزی، تقی احمدی و.....

یاد و نام همه شهدای عملیات کربلای ۵ خصوصا شهدای گردان مکانیزه لشگر ۲۵ کربلا همواره گرامی باد.

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار