سردار حسن استوارآذر فرمانده توپخانهی لشکر عاشورا در عملیات کربلای 5 در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس اظهار داشت: توپخانه لشکر عاشورا با لشکر 27 سنندج در کنار هم کار میکردند. معاون با معاون، فرمانده با فرمانده، مسئول دیدهبانی با مسئول دیدهبانی همکاری نزدیکی داشتند. انصافاً از شگفتیهای جنگ بود که به برکت نفس مسیحایی حضرت امام (ره) ایجاد شده بود و روحیهی خودباوری و کار گروهی در اولویت امورمان قرار داشت.
وی افزود: در چند روز اول چون اطلاعاتمان از منطقه بسیار کم بود نسبت به تکمیل دادههایمان اقداماتی را انجام دادیم. در کنار آن، آرام آرام جای قبضهها و مواضع هم، آماده میشد. مواضع ابتدا بیشتر بهصورت آنتن خطّی از جاده خاکریزی زده میشد یا از دژ استفاده میشد تا در عکس هوایی گزارشات دیدهبانی دشمن محسوس نشود. بعد از اینکه توپها آورده شد سریع مواضع نعلی شکل هم زده میشد. ما آرام آرام و به مرور، قبضهها را انتقال میدادیم. 130 و 155 و 105 را منتقل کردیم.
استوارآذر خاطرنشان کرد: فکر کنم اولین عملیاتی بود که از 122 استفاده میکردیم. یادم میآید در عملیات خیبر بود که رفتم به تعمیرگاه توپها که نزدیکی گلف اهواز بود. یکی از توپهایمان خراب شده بود، داده بودیم تا تعمیر شود. همانجا توپ 122 را دیدم که سه سهم داشت. توپهایی که ما تا به آنروز دیده بودیم، همگی 2 سهم داشتند. سهم به پایههایی گفته میشود که در خاک دفن شده، ضربهی توپ را میگیرد. وقتی ماجرا را به بچهها گفتم همه زدند زیر خنده. مسخرهام میکردند که حتماً اشتباهی دیدهام. مگر میشود توپی سه سهم داشته باشد. تا اینکه بعدها خودشان به چشم خود دیدند و باور کردند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس بیان کرد: توپخانهی لشکر عاشورا همواره در طول جنگ نقش مهمی را ایفا میکرد. همیشه جزء توپخانههایی بود که در ردیف اول قرار داشت و این بهخاطر همت و تعصب شهید شفیعزاده و شهید آقامهدی باکری بود. فرماندهان همواره روی توپخانهی لشکر عاشورا حساب جداگانهای باز میکردند.
وی افزود: قبل از کربلای 5 یادم میآید، شب معارفه بنده که میخواستیم بخوابیم سه چهار تا از بچهها دور و برم را گرفته بودند و میخواستند تا معاونم را معرفی کنم. یکی سرش را این طرف بالشم گذاشته بود و دیگری آن طرف بالش. میخواستند از زیر زبانم حرف بکشند. همانجا صراحتاً گفتم که آقای خدادوست به این سمت معرفی شده و بعداً به جمع ما ملحق خواهد شد. حق مسلم آقای خدادوست بود که به این سمت انتخاب شود. قبل از اینکه ما به توپخانه بیاییم و توپچی بشویم، آقای خدادوست خودش در عملیات رمضان به عنوان توپچی حضور داشت و با قبضههای غنیمتی، به آموزش رفته بود. خلاصه اینکه هم به دلیل تخصصاش و هم مقبولیت و مشروعیتاش حقاش بود در این سمت مشغول خدمت شود.
فرمانده توپخانه لشکر عاشورا در عملیات کربلای 5 اظهار داشت: همچنین اواسط طرحریزی برای عملیات کربلای 5 بهخاطر استفاده بیشتر از توانایی افراد مجبور شدیم، مسئول عملیات را عوض کنیم. آقای داداشی را که مسئول دیدهبانی بود آوردیم و بهعنوان مسئول عملیات به کارگیری کردیم. آقای مهدی مقدم هم معاون ایشان و کمک میکرد برای تطبیق، طراحی و طرحریزی. آقای حدادزاده هم مسئول دیدهبانی شد.
استوارآذر خاطرنشان کرد: همچنین از فرماندهان آتشبارها افرادی چون آقایان حیدری، غفاری، آلویی و نقیسار را آوردیم تا کمکمان کنند. آنها که از خط برمیگشتند با اوضاعی خسته و خراب و لباسهای درب و داغان وارد سنگر میشدند و میدیدند که با کاغذ و قلم کار میکنیم. با مدادپاکن پاک میکنیم و خط و خطوط رنگی میکشیم، همه میخندیدند. ولی بعدها به اهمیت موضوع پی بردند و به تاثیر این طراحیها و خط و خطوط اذعان کردند.
وی خاطرنشان کرد: یادم هست حین شروع عملیات کربلای 5 هوا بدجوری گرد و غباری بود. وسعت دید بیشتر از دو سه متر نبود و این از معجزات خداوند بود. اگر نبود الطاف خفیه الهی مطمئناً بیشتر جاها به مشکل برمیخوردیم. شب عملیات گردانها آشکارا در طول جاده حرکت میکردند. چون دید کافی وجود نداشت با خیالی آسوده به راهشان ادامه میدادند و نگران این نبودند که دشمن آنها را ببیند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس تصریح کرد: علیایحال در این مدت کم توپخانه خوب از عهدهی کارهای اطلاعاتی برآمد. شب تا ساعت دو و سه نصف شب کار میکردند. چند ساعتی میخوابیدند و دوباره برای نماز صبح بیدار میشدند. دیدهبانها هم خیلی فعال بودند. میرفتند برای دیدهبانی و هر بار با دست پر برمیگشتند و اطلاعات خوبی از منطقه میآوردند. مهدی رحیمی، رحیم قاسمزاده، جمشید صفاری. اگر اشتباه نکنم یارمحمدی هم از دیدهبانهای این عملیات بودند. رسول خودش هم که مسئول دیدهبانی بود.
استوارآذر در ادامه گفت: سی، چهل دقیقه پشت خاکریز با فانوس مینشستند و دیدهبانی میکردند ما هم توی سنگر موتور برق داشتیم. اگر برق نبود، نمیشد کارها و محاسبات ظریف را انجام داد. سوزن تهگرد اگر یک کوچولو اینور و آنور میشد روی زمین فرق معامله 5000 متری میشد. درسته که اکثراً در کسوت بسیجی رفته بودیم یا به عنوان پاسدار، ولی از تجهیزات مهندسی استفاده میکردیم. سوزنهای تهگردی داشتیم که همهشان تهشان رنگی بود. قرمز، سبز و یا آبی. امکانات تخصصیمان در حد و اندازهی توپخانهی ارتش بود. کاملاً از آئیننامههای آموزشی اعلانشده سود میجستیم. مخصوصاً از اواسط جنگ به بعد اطلاعاتمان و همچنین امکانات استفاده شده در حد ایدهآل و خوبی بود. خیلی تخصصیتر و بهتر عمل میکردیم. اطلاعات را از منطقه کسب کرده روی نقشه پیادهسازی میکردیم و بعد کارهای علمی تطبیق را انجام میدادیم. واحد تطبیق و پشتیبانی آتش را که اختصاراً به آن مهپا میگفتیم، خوب فعال کرده بودیم.
وی خاطرنشان کرد: از آلودگی هوا استفاده کرده، آتشبارها را وارد منطقه کردیم. 4 قبضه آتشبار 122، سه قبضه آتشبار 155 بود.بالا رفتن شماره توپها درست برعکس برد آن عمل میکرد. مثلاً از توپ 105 به عنوان کلت توپخانه یاد میکنند. چون برد آن بسیار کم است. نزدیک 10 کیلومتر. با بالا رفتن کالیبر توپ، نواخت تیر آن بیشتر میشود. اگر کالیبر سبک باشد، نواخت تیر آن بیشتر میشود. توپهای رایج ما در آنزمان 105 میلیمتری بود. البته 100 هم داشتیم که اکثراً ساحل به دریا بود. فقط هم تیر مستقیم میزد. زیاد از آن استفاده نکردیم. بیشتر در جبهههای غرب و ارتفاعات از این نوع توپها بهره میجستند. ما 105 داشتیم. 122 میلیمتری، 130میلیمتری، 155 میلیمتری، 175 میلیمتری و 203 میلیمتری. از فرماندهان قبضهها میتوانم به برات رزاقی، محمدعلی بخشعلیپور، کریم نقیسار و رحیم علیزاده اشاره کنم.
استوارآذر اظهار داشت: آنزمان ما در قرارگاه فرعی حضور داشتم. روزی حسنآقا شفیعزاده توی بیسیم مرا خواست. گفتند بروم قرارگاه مرکزی. رفتم. پس از احوالپرسی حسنآقا دست مرا گرفت و برد به سنگر بزرگ قرارگاه. دیدم آقامحسن هم آنجاست. آقای شفیعزاده گفت: آقای رضایی فرمانده تطبیق فرعی منطقه را آوردهام خدمتتان.
آقا محسن گفت: الان چی کار میکنید؟
گفتم: انبوه آتشها الان متمرکز به نقطهای در میان نونیها است.
گفت: سریعاً آتش واحد خود را آماده کرده بریزید روی ستون عراقیها که دارند میآیند. از شهرت و قدرت زیادی برخوردارند. سریع تمام آتشبارها را آماده کنید. به کل گروه هم گفتهام هر کاری برای تقویت شما لازم باشد، انجام بدهند.
سوار موتور شده، خواستم تا برگردم به قرارگاه خودمان که نزدیک قرارگاه مرکزی بود. حین برگشت، کنار سنگر فرماندهی قرارگاه امینآقا را دیدم. مرا دید و با هم سلام و احوالپرسی کردیم. گفت: بایست اینجا، باهات کار واجبی دارم.
جوانی کردم و تا خواست بگوید؛ پاتک، جواب دادم: خودم میدانم. آقامحسن گفته.
گفت: بس برو اقدامت را بکن.
بعدها فهمیدم که برخورد درستی نکردهام.
برگشتم. انصافاً آتش شدیدی ریختیم. محمد آقایی که توی گروه مسئولیت داشت، توی بیسیم از ما تشکر میکرد. هم از طرف خود قرارگاه و هم حسنآقا مورد قدردانی قرار میگرفتم.
وی خاطرنشان کرد: در مقطعی که عراق پاتک زد و کمی آمد داخل، انصافاً بعضی از برادران رشادتهای زیادی از خود نشان دادند که یکی از آنها جمشید نظمی بود. فرمانده تیپ بود ولی آمده بود میان نونیها کنار گردانش جنگ میکرد. داخل نونیشکلها از هر دو طرف نیرو بود. هم نیروهای جمشید نظمی و هم عراقیها. امینآقا از ما آتش میخواست. برای توپخانه این کار بسیار سخت و تخصصی است. واقعاً ما 50 متر به 50 متر میکشیدیم داخل نونی تا آسیبی به بچههای خودمان نرسد. با آتش ما عراقیها از آنجا کشیدند عقب. بعدها آقای نظمی از ما تشکر میکرد به خاطر دقت در آتشمان.بعضاً هم پیش میآمد که نیروهایمان 270 درجه وارد منطقهی دشمن میشدند. عراقیها هم که غافلگیر میشدند از توپخانهی خودی تقاضای آتش میکردند. در این حین نیروهای خودی احساس میکرد ما آنها را از پشت میزنیم. در حالیکه اینچنین نبود و آنها مورد حملهی آتش توپخانهی دشمن قرار میگرفتند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس با اشاره به اینکه آنموقع بیسیمهای پیشرفتهای نبود و مجبور بودیم از چهار یا پنج دکلprc استفاده کنیم، افزود: این برای قرارگاه لشکر خطرناک بود و باعث لو رفتن و مشخص شدن موقعیتشان میشد. بنابراین سعی میشد قرارگاه توپخانه با فاصله از قرارگاه مرکزی باشد تا خطری از جانب ما تهدیدشان نکند. علاوه بر ارتباط بیسیم، تلفنهای باسیم نیز به منطقه میکشیدیم تا نحوهی ارتباطمان امنتر شود و امکان شنود را به حداقل برسانیم و همچنین در مواقع حساس با قطع ارتباط و پارازیت روبرو نشویم.ما هم متقابلاً این ارتباط را به آتشبارها برقرار کرده بودیم. تا جایی که امکان داشت ارتباط باسیمی را وصل کرده بودیم.
وی افزود: بحث بعدی استفاده از نقشههای گویا بود که جرقهی آن از عملیات بدر زده شد. تمامی گردانها و دیدهبانها که جلو میرفتند، نقشهای از قبل آماده داشتند که روی آن آماجبندی شده بود. در تاریکی شب و زیر آتش دشمن فرصت آن نبود تا مختصات جغرافیایی را بخوانند. ولی با آماجبندی که روی نقشه کاملاً مشخص بود به راحتی شمارهای را میگفتند و یا میخواستند تا از شماره مورد نظر کم کرده یا به آن اضافه کنیم. در طول جنگ زیاد داشتیم از این نوع ابتکارات و خلاقیتها.
فرمانده توپخانه لشکر عاشورا در عملیات کربلای 5 خاطرنشان کرد: شهید شفیعزاده در کارهایش کاملاً جدی بود. با وجود اینکه موسس توپخانهی سپاه بود زیر آتش میآمد و همراه معاونش آقای زهدی بازدیدهای تخصصی را انجام میداد.
یک دفعه هم حوالی عملیات کربلای پنج درست زمان ناهار آمد برای سرکشی. گفت: برویم خط.
گفتم: وقت نماز است. نماز را بخوانیم. ناهارتان را بخورید، بعداً.
گفت: نماز را بخوانیم ولی ناهار نه.
رفتیم تا وضو بگیریم. آستیناش را که بالا زد، دیدم دستش باندپیچی شده است. زنگنه یکی از بچههای توپخانه نیز همراهش بود. گفتم: آنجا چی شده؟
گفت: زنبور نیش زده.
ترکش خورده بود به دستاش ولی اصلاً بروز نمیداد و در همان حال به کارهایش نیز میرسید.
انتهای پیام/