به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید روحانی «علی زنگی آبادی» از شهدای عملیات کربلای 5 در زنگی آباد از توابع کرمان به دنیا آمد. در مدرسه محمودیه قم درس خواند، سپس به جبهه آمد و در گردان 408 غواص لشکر 41 ثارالله مشغول به فعالیت شد و دوره های آموزشی رزمی، شنا و غواصی را گذراند. شیخ علی بیسیمچی گردان نیز بود.
در ادامه به مرور خاطراتی از زبان همرزم شهید زنگی آبادی میپردازیم:
شبها در چادر بچه ها کلاس های قرآن، دعا و اخلاق برقرار بود. بچه ها بدون خواندن سوره واقعه نمی خوابیدند و شیخ علی از کسانی بود که این مباحث را برای بچه ها دنبال می کرد. بقدری وارسته و با فضیلت بود که به عنوان پیش نماز گردان نیز انتخاب شد.
خوشحالم مسئولیت بزرگی از گردن من برداشته شد
یک روز یک روحانی 60 ساله از سیرجان به جبهه آمد و قصد داشت دو ماه درگردان بماند. شیخ علی خیلی خوشحال شد. از او پرسیدم چی شده؟ گفت: "خوشحالم از اینکه این روحانی آمده و مسئولیت بزرگی از گردن من برداشته شده، او پیشنماز می شود و من از این مسئولیت رها می شوم. به همین جهت خیلی خندان و شاد بود. شیخ علی، مسئولیت پیشنمازی را به اصرار پذیرفته بود و از موقعیت بدست آمده خوشحال بود.
ظهر که برای اقامه نماز رفتیم، بعد از نماز جماعت ظهر، آن روحانی 60 ساله، بین دو نماز از بچه ها تشکر کرد و گفت: شما که در گردان غواص خدمت می کنید مسئولیت مهم و خطرناکی را به عهده گرفته اید. او بین سخنان خود یک فحشی هم به صدام داد. همانطور که حرف می زد شیخ علی از وسط جمع بلند شد و گفت: «حاج آقا ببخشید! فحش ممنوعه.» آن روحانی گفت: من خطاب به صدام گفتم، او دشمن دین خداست، هزاران انسان بیگناه را کشته است. شیخ علی گفت: به هرحال ما حق نداریم فحش بدهیم. ما مسلمانیم از نظر اخلاقی باید رعایت کنیم و اضافه کرد که اگرما فحش بدهیم از جهاتی شبیه صدام می شویم. شیخ علی از این ماجرا، نگران و ناراحت شد.
شما گردان سرمایه داری دارید
بعد از نماز عصر، آن روحانی آمد پیش من و گفت:"با وجود چنین طلبه هایی، من ضرورتی نمی بینم که در گردان شما بمانم و گفت:"شما گردان سرمایه داری هستید. البته منظورش وجود طلبه هایی مثل شیخ علی بود، اینها را سرمایه های گرانبهایی می دانست. خلاصه او رفت و من به شیخ علی گفتم: چرا در جمع بچه ها، این کار، را کردید؟ شیخ علی گفت: "اگر صبر می کردم ممکن بود فحش دوم را هم بدهد و خدای نکرده روی صداقت و پاکی بچه ها، تاثیر بگذارد. او تا این حد حساس بود و همه مسائل را رعایت می کرد.
برای عملیات کربلای 4 آماده می شدیم، بچه ها باید آرپی جی زدن را در آب هم یاد می گرفتند و در حالیکه پا دوچرخه می زدند، شلیک هم می کردند. برای کسب این آمادگی، 18 ساعت در شبانه روز کار می کردیم و کار با عشق و علاقه زیادی ادامه داشت. یازده نفر طلبه در گردان داشتیم که با آن همه کار، شبها در آب، نماز شب می خواندند. وجودشان گردان را نورانی کرده بود.
بالای سر مجروحی از گردان 410 که در حال شهادت بود، رفتیم. شیخ علی کنارش نشست و به او گفت: شهادتین را بگو و سلام مرا به آقا امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) برسان. من ناراحت شدم و گفتم:" شیخ با این حرفهای تضعیف کننده، زودتر او را می کُشی!
جواب داد:" کاش من جای او بودم."
آن بسیجی در همان حال به شهادت رسید.
عصر روز نوزدهم دی ماه 65 به منطقه عملیاتی کربلای 5 یعنی شلمچه و شرق دجله و فرات رفتیم. در محوری که ما بودیم آقای عبدالهی و ایرانمنش در کانال دشمن به شهادت رسیدند. حمید ضیاء پشت موانع دست به دعا، به شهادت رسید. صبح که او را بیرون آوردیم همانطور دست به دعا مانده بود. علی رضا رفسنجانی با خنده شهید شده بود و شیخ علی زنگی آبادی هم با نگاه قشنگی به شهادت رسیده بود.
انتهای پیام/