، مرتضی سرهنگی از نزدیکترین دوستان و همکاران هدایتالله بهبودی است. این دو نویسنده باسابقه انقلاب و دفاع مقدس، سالها در کنار هم به فعالیت در حوزه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس مشغول بودهاند و از صفحه جبهه و جنگ روزنامه جمهوری اسلامی تا نشریه کمان و دفتر ادبیات و هنر مقاومت و ادبیات انقلاب با یکدیگر همکاری داشتهاند.
سرهنگی و بهبودی در سفر کربلا
ما در صفحه جبهه و جنگ ترکیب این دو را داشتیم. شما می توانید ادبیات آقای بهبودی را ببینید که ترکیبی از این دو بود. جنگ خیلی حادثه بزرگی است یعنی میتواند یک کشور را تبدیل به چند کشورکند و سرنوشت ملتها در جنگ تغییر کند. ما انقدر آن موقع به این داستانها عقلمان قد نمیداد. ولی خب ما درباره دستور زبان تبلیغی و تعقلی صحبت کردیم که آقای بهبودی ترکیب این دو را در زمان جنگ داشت؛ یعنی هم حماسی و هم شورانگیز بود. ضمن اینکه عقل و تعقل هم بود در کار، اینها را آقای بهبودی در صفحه جبهه و جنگ پیاده میکرد با کمک آقای سعید علامیان و دوستانی که آنجا بودند و این ادامه پیدا کرد.
سال ۶۵ بود به نظرم که طرحی را با بهبودی آماده کردیم تا سازمانی باشد بتواند ادبیات دفاع مقدس را جمع کند، چون ارتباط داشتیم با بچهها؛ هم خودمان میرفتیم و هم بچهها میآمدند. رفتیم خانه آقای بهبودی شب نشستیم یک طرحی نوشتیم به نام دفتر ادبیات و هنر مقاومت.
خب چرا در روزنامه جمهوری شروع نکردید؟روزنامه کارش روزنامهنگاری است، آنهم آنقدر نمیتوانست وسعت داشته باشد که این کارها را انجام بدهد، ما حتی مثلاً گفتیم ویژهنامه دربیاوریم یا یک کارهای دیگری بکنیم.
گویا با آقای بهبودی یک سری سفرها را بهاتفاق انجام میدادید به مناطق جنگی در زمانی که در روزنامه جمهوری بودید؟ خروجی این سفرها چه بود؟اینجا هم من گزارشنویسی را از آقای بهبودی یاد گرفتم انقدر نگاهش به اطرافش به طبیعت قشنگ بود که شاید به نظر من بهترین گزارشهای جنگی را آقای بهبودی نوشت. خب من هم کنار دستش بودم، مینشستیم مینوشتیم، بعدها انقدر این نوشتههای ما به هم نزدیک شد که یکوقتی آقای بهبودی چهار پنجخط مینوشت و میگفت:"من کاردارم، دارم میرم مرتضی تو اینرا تمامش کن". بعد من مینشستم تمامش میکردم، اینرا هیچکس متوجه نمیشد که نویسنده عوضشده و این ها دو نفرند.
قصه صدرا و ریحانه همینجا بود؟صدرا اسم پسر آقای بهبودی است و ریحانه اسم دختر من است. این را ما به یک امضاء تبدیل کردیم. پایهگذارش آقای بهبودی بود. بعد آمدیم این اسم را پای این یادداشتها گذاشتیم.
حاصل آن گزارشها شد دو کتاب که «پا بهپای باران» و «سفر به قلهها» بود. همین دو تا شد که در هرکدام چند گزارش بود، «مدال مرخصی» هم بود کار یک عراقی سرباز که این سرباز به نظر من نابغه بود، ادبیات عجیبی داشت درست نگاهش شبیه به نگاه ما بود.
جنگ تمامشده بود و شما دست از سر جنگ برنمیداشتید؟نه. اصلاً تازهکار شروع میشد و تنها کسی که این وسط میدانست چه اتفاقی افتاده و این کتابها چیست فقط خود شخص حضرت آقا بودند. سال ۷۰ آقای زند تلفن کرد به من گفت فلانی آب و آتشدستت هست، بگذار بیا اتاق من کارت دارم، رفتم دیدم یک فکس دارد که ظاهراً از دفتر آقا آمده بود بیستوچهار –پنجتا کتاب ما را اسم نوشته بودند و از نویسنده ها دعوت کرده بودند.
که شما و هدایتالله بهبودی هم جزوشان بودید؟بله. آنجا ایشان فرمودند این جنگ یک گنج است. از ۷۰ تا الآن کسی دیگر این حرف را نزده است. یعنی مسئولین، چه فرهنگی چه سیاسی این حرف را نزده و هیچکس نفهمید این یعنی چه؟ ایشان فرمودند که به قول ما خراسانیها این ادبیات جَستی زده. جَست یعنی جوانه، اینرا شما نباید رها کنید.
البته ما از قول آقای بهبودی شنیدیم که همزمان با پایان جنگ که حالا بهسرعت فضا داشت تغییر میکرد و در آن شرایط که خیلیها فکر میکردند همهچیزتمام شده دیگر کار باید رها شود از هوشمندی شما برای ما گفتن و شما گفتید که امروز که تفنگها رو زمین گذاشتهایم باید قلمها را برداریم. این فاصله ۶۷ تا ۷۰ خروجیاش منجر به این میشود که رهبر انقلاب کار را میبیند؟بله. یکی از مصادیقش مدال مرخصی هست که سرکشی شما به اردوگاه اسرای عراقی بود. ما یک تعداد خاطرات جمع کردیم بعد یک تعداد نقاشی جمع کردیم، یک تعداد هم شعر جمع کردیم که اینها را دادیم بررسی کردند. اینهایی که اهلش بودند و عربی میدانستند. تعدادی را انتخاب کردند و گفتند اینها عالی است. ترجمه کردند. ما در اینها یک نفر را پیدا کردیم. هدایت گفت مرتضی این عجب ادبیاتی دارد اصلاً چه نگاهی به جنگ دارد و چقدر عالی است.
آقای بهبودی با این ارتباط برقرار کرد. و حتی ما برای اسیرها جایزه میخریدیم، مدال مرخصی را آقای بهبودی از توی یادداشتهای این سرباز جمع کرد، اینها را و تدوین کرد و این کتاب درآمد. کتاب بسیار خواندنی هست.
چه شد که سراغ راه انداختن یک نشریه رفتید و اسم کمان را هم برایش انتخاب کردید؟ هدفتان چه بود؟ببینید خلا وجود داشت اما ما آدم انقدر بزرگ نیستیم که بگوییم ما باید یک جای خالی را پر بکنیم. هدف این بود که کتاب یک مخاطبهای محدودی دارد، اگر ما بتوانیم یک نشریهای دربیاوریم مخاطبهای بیشتری را در برمیگیرد. چون ما ایمان داشتیم به کاری که میکردیم. این ادبیات یکی از داراییهای این ملت است. هزینهاش را هم خودش داده، در صحبتهای آقا بود. ایشان فرمودند: این کتابها( نه شما) این کتابها ما را از ادبیات وارداتی بینیاز کرده است. چه قدرتی در کتابهای جنگ نهفته، پایی که جا ماند چه کتابی چه قدرتی درش هست؛ فرنگیس، دا، و کتابهای دیگر دارایی است و هیچ ملتی اینها را از دست نمیدهد.
سال ۷۰ من به آقای زند گفتم ما یک کتاب خوبی منتشر کردیم، شما آدرس ۱۰۰ نفر از مسئولین را به ما بدهید. الآن باید توجه مسئولین را به این داستان جلب کنیم. ایشان آدرس دادند و ما پاکت نوشتیم و چسب زدیم و اینها را فرستادیم. از این صد کتاب که رفت برای مسئولان فقط دو تا برای ما اعلام وصول آمد، یکی دفتر شهید صیاد شیرازی بود یکی هم دفتر مرحوم آقای مهدوی کنی، این دو به ما گفتن کتاب به دست ما رسید. یعنی ۹۸ درصد مسئولین ما اصلاً نگاه نکردند. اصلاً برایشان موضوعیت نداشت و ما چقدر خوشحال شدیم. خیلی خوشحال شدیم چون فهمیدیم باید خودمان بلند شویم و نمیتوانیم امیدی به کسی داشته باشیم.
گویا کار نشریه کمان را با یک وام قرض الحسنه شروع کردید؟با یک وام شروع شد که ما وام را برگرداندیم، ما فکر میکردیم که مثلاً فرض ما ۱ میلیون رزمنده داریم. روزنامه ورزشی استقلال یا پیروزی که درمیآید همه هواداران میخرند. دیگر با تیراژهای صد هزارتایی، ما گفتیم حالا مثلاً بیست هزارتا حتماً میخرند دیگر، این اتفاق نیفتاد. و ما هم آن وام را برگرداندیم و فقط گفتیم یک وام بدهید تا ما بتوانیم یکجا اجاره کنیم، در این فاصله قیمت رفته بود بالا مثلاً یک ۵-۶ تومان میماند تهاش که ما مثلاً بتوانیم یکجا اجاره کنیم. اینها گفتند نه ما کمک میکنیم. یک جای بهتری اجاره کنید خیلی آدمهای محترم و خوبی بودند و کمک کردند.
منتهی با این کمکها یک نشریهای که برای ادبیات جنگ یک کشور آنهم جنگ دفاعی نمیتواند پشتش بایستد و از این بیشتر کمک می خواهد. خب نشریات اعتباری را همه جای دنیا دولتها کمک میکنند روزنامه ها حوادث دارند، سینما دارند، اندیشه و فلسفه دارند، ادبیات دارند، تئاتر دارند و اینها اعتبارند برای یک روزنامه. برای یک کشوری هرچقدر نشریات اعتباری بیشتر باشد نشان میدهد آن دولت، دولت فکور و قدرتمندی هست.
همین عدمحمایت باعث شد این طفل متولدشده به نوجوانی و جوانی نرسد؟ببینید جوانمرگ شد! ولی خب ۲۰۰ شماره را درآوردیم؛ یعنی تمام شدیم دیگر، یعنی ۸ سال با بی پولی حتی یادم است یک روز آقای بهبودی گفت مرتضی همش ۱۵۰ تومان درحسابمان پولداریم یکی و نصفی میتوانیم نشریه دربیاوریم. بعد یک کسی حاجآقا شیرازی گفت بیایید قم من به شما وام بدهم، آقای بهبودی یک پیکان سفید داشتند رفتیم قم و آنجا ۳۰۰ تومان وام گرفتیم و برگشتیم تا چرخش چرخید دیگر. یعنی ما به دندان کشیدیم بعد از اینکه تعطیلشده بود. یکی از مسئولان فرهنگی نظامی به آقای بهبودی گفته بود میتوانیم کمکتان کنیم، آقای بهبودی گفته بود سهراب مرد دیگر.
برویم سراغ کتاب شرح اسم. از دیدگاه شما هم به عنوان رفیق ایشان و هم به عنوان کسی که سالهای سال در فضای انقلابی نفس کشیده است و هم ادبیات دفاع مقدس و هم انقلاب را درک کرده است، فضای «شرح اسم» چطور ارزیابی می شد؟من از جمله خود آقای بهبودی استفاده میکنم. ایشان در روزی که جشن انتشاری در حوزه برای رونمایی این کتاب گرفته شده بود، گفت من مدیون قهرمان این کتابم و این ادای دین آقای بهبودی است نسبت به ایشان.
از ویژگیهای اخلاقی آقای بهبودی اگر نکته ای دارید برایمان بگویید.آدم وقتی بزرگ میشود باید بیشتر وبهتر بتواند برای مملکتش کار کند. آقای بهبودی میل به یاد دادن دارد و این را من باید بفهمم و اگر بفهمم خیلی باید با آقای بهبودی کار کنم. این میل به یاد دادن در همه کس نیست. کسی که روحیه معلمی دارد و دوست دارد به عدهای آن چیزهایی که بلد است انتقال دهد و به آنها یاد دهد عمر نامحدودی خواهد داشت و عمرش به این ۶۰-۷۰ سالی که هستیم محدود نمی شود. چون آنچه را که یاد داده است شاگردانش ادامه خواهند داد.
آقای بهبودی یک همچین روحیهای دارد ایشان خستگی ندارد. من خیلی احساس خوشبختی میکنم و خدا من را خیلی دوست دارد که کسی را مثل آقای بهبودی سر راه زندگی من قرار می دهد و شاید کسی نداند اگر آقای بهبودی نبود دفتر ادبیات مقاومت وجود نداشت، اگر آقای بهبودی نبود دفتر ادبیات انقلاب اسلامی وجود نداشت و این را من از درون می گویم که «کمان» ی وجود نداشت. یک تنه کار چند نفر را انجام می داد. چون ما اصلا پول نداشتیم بخواهیم به کسی حقوق بدهیم که آنجا بشیند. این را به نقل از آقای بهبودی عرض می کنم و در واقع نگاه به کار را میخواهم بگویم.
یک بار آقای بهبودی گفت مرتضی من نمیدانم داریم چکار میکنیم. اما میدانم این کار که میکنیم امام راضی از این کار است. امام راضی باشد امام زمان هم راضی است و این فرمولی است برای اینکه ما بتوانیم کار کنیم. برای استراحت و خوابیدن وقت هست ولی برای کار کردن به این مملکت دیگر تمام ۲۴ ساعت هم کم است.