به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان کودکی متولد شد که نامش را «مصطفی» نهادند. مصطفی تنها پسر خانواده بود که با آمدنش چشم خانواده «احمدی روشن» را روشنتر کرد.
وی علاوه بر اینکه از نظر علمی جزو نخبگان کشور به شمار می رفت، از نظر ایمان و اخلاق نیز شخصیتی سرآمد بود. شهید مصطفی احمدی روشن، دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف، با وجود سن و سال کمی که داشت دارای مقالات متعدد علمی در این رشته بود. وی همچنین یک بسیجی فعال، شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. این دانشمند هسته ای در سال سوم دانشگاه تصمیم می گیرد با یکی از هم دانشگاهی های خود ازدواج کند، که ثمره این پیوند آسمانی پسری به نام «علیرضا» است.
اما سرانجام مصطفی احمدی روشن؛ در صبح چهارشنبه 21 دی 1390 بر اثر انفجار یک بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران، به دست عوامل استکبار به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عالیقدر در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر به خاک سپرده شده است.
خاطراتی از شهید احمدی روشن
نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نانها چسبیده بود، مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. میگفت: «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد و داد دستم. گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن»
دوستانم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده، از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانم ها که حرف میزد، سرش را بالا نمی گرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچهها حرف، حرف خودش بود. معذرتخواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که دوستانم باور نمیکردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن از خواب پریدم. مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی و گفت: بادنجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که؛ کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت: سی سالگی. باران می بارید شبی که خاکش میکردیم...
بخشی از وصیتنامه شهید مصطفی احمدی روشن
«خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذرهای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت میکنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسانها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقلها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعهی اثنی عشری آفریدی. و ای کاش در میان این شیعهها مرا از ذریهی زهرا خلق میکردی و در میان آنها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید میبودند.
خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال میدانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمیتوان به هیچ کس گفت.