با شهدای انقلاب/ 5

شهید «صالحی»، مردی که در برابر ظلم خاموش نماند

عباس همیشه می گفت : مادر تنها آرزویم این است که در راه علی (ع) قدم بگذارم و علی وار زندگی کنم و به پایان برسانم .به اومی گفتم مادر تو هنوز به جایی نرسیدی که شهید شوی، می گفت باید آدمی در جوانی و سرشار بودن راهش را انتخاب کند. من اگر حتی یک روز به عمرم مانده باید در راه علی (ع) و در جنگ با دشمن شهید شوم. من نمی توانم خاموش بمانم.
کد خبر: ۲۲۳۶۵۶
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۰ - 03February 2017

به گزارش دفاع پرس از شهرکرد، شهید سید عباس صالحی فرزند سید احمد اول مرداد ماه 1337 در فرخشهر به دنیا آمد. او فرزند چهارم خانواده بود. پدرش سید احمد به كار کشاورزي مشغول بود. شهید تحصیلات خود را از دبستان سنایی آغاز و سپس وارد کلاس شش قدیم شد. دوران دبیرستان را در دبیرستانی که الان به نام او نام گذاری شده است تا سال دوم دبیرستان در رشته تجربی ادامه داد. وي از محضر استادانی چون دری نجف آبادی و محمد منتظری استفاده کرد.

مادر شهید در وصف فرزند شهیدش می گوید: از همان اول انرژی عجیبی داشت و یک لحظه نمی توانست در جای خود آرام و قرار داشته باشد. پسر فعال و با نشاطی بود. هر وقت او را می خواستی باید در سالن ورزشی فرخشهر به دنبالش می گشتی.علاقه ی زیادی به ورزش داشت و اغلب دوستانش هم همبازی های او در تیمهای ورزشی بودند.

ماه های آخر شهادتش جور دیگری شده بود. مدام در فـکر بود و طوری حرف می زد که انگار پیرمـردی جهان دیده با تو گفتگو می کند. قــرآن می خواند و از کلام پیامبر و امامان برایمان می گفت. انگار عباس دیگر آن عباس روزهای قبل نبود.

عباس همیشه می گفت : مادر تنها آرزویم این است که در راه علی (ع) قدم بگذارم و علی وار زندگی کنم و به پایان برسانم .به اومی گفتم مادر تو هنوز به جایی نرسیدی که شهید شوی، می گفت باید آدمی در جوانی و سرشار بودن راهش را انتخاب کند .من اگر حتی یک روز به عمرم مانده باید در راه علی (ع) و در جنگ با دشمن شهید شوم . من نمی توانم خاموش بمانم .

هر وقت صحبت می کرد انگار حسی غریب به من می گفت که این آخرین حرفهای اوست. تا وقتی که در شام غریبان آن سال عباسم را غرق به خون آوردند، تازه فهمیدم که در پشت چهره ی این جوان چه روح بلند و بی قراری بوده است. روحی که با عشق به روح خدا، انقلاب و حکومت اسلام را در جای جای این شهر و این دیار زنده و پایدار کرد.

حدیث شهادت، حدیثی بود که در جلسه های اول بچه ها سعی می کردند به خاطر بسپارند. جلساتی که از سال 55 مخفیانه به همت حاج اکبر سیاح که در آن روزها شور جوانی و شوق انقلابی را با هم داشت و با همکاری آقایان حاج رحمت اله و حاج بهمن سمیع و دیگران برگزار و در آن بیشتر به آموزش قرآن و حدیث و مبانی اعتقادی پرداخته می شد. پس از مدتی اخبار سیاسی روز هم به آن اضافه شد و همزمان با طوفان انقلاب در کشور ،هسته ی اولیه ی نیروهای انقلابی فرخشهر نیز در این جلسات شکل گرفت.

خیلی از نیروهای انقلابی حاضر و نیز بزرگانی همچون سردار شهید رجب پور و دیگران با آمادگی ای که داشتند از همین جلسات برخاستند. شهید سید عباس صالحی هم یکی از افرادی بود که به خاطر زمینه های مذهبی و آمادگی لازم و شور و شوق جوانی ای که داشت، یکی از نیروهای مناسب برای این جلسات به شمار میرفت و به دلیل رفاقتی که با رحمت اله داشت و در تیم والیبال همبازی او بود از طریق وی پس از صحبت های مفصل در سال 56 به این جلسات راه پیدا کرد، از همان اول شور و شوق انقلاب را در چهره اش می شد دید. وی پس از چند ماه حضور در جلسات دلش تاب آرامش و قرار را نداشت و از همین رو با شرکت در راهپیمایی ها همه خشم خویش را از فساد حاکم فریاد می زد. التهاب روزهای انقلاب در عاشورای سال 57 مصادف با بیستم آذر ماه در فرخشهر به اوج خود رسید و باریختن خون گرم سید عباس بر آسفالت خیابان اصلی شهر وارد مسیری تازه شد. مسیری که به روزهای پر شور پیروزی انقلاب با حاکمیت حق بر باطل منتهی می شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار