مصطفی گودرزی:

در انقلاب ما شخص‌پرستی ظهور نکرد/ بشریت به «نماد» نیاز دارد

هنرمند انقلابی کشورمان گفت: یکی از ویژگی ها و افتخارات هنر انقلاب ما این است که شخص‌پرستی در آن ظهور نکرد.
کد خبر: ۲۲۴۴۰۹
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۷ - 31January 2017
در انقلاب ما شخص‌پرستی ظهور نکرد/ بشریت به «نماد» نیاز داردبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، پوسترها و تابلوهای نقاشی انقلاب ایران در نوع خود بی نظیرند. هر قشری از مردم با نمادهای آن ارتباط برقرار کرده و آن را درک می کند. نکته جالب توجه درباره آنها نمادهایی است که در همگی تکرار می شوند اما هریک به نوعی در رساندن پیام خود از آنها استفاده می کند. در دوره ای، به کمال می رسند و در مقطعی به سکون، اما در جنگ ریشه می زند. هنر انقلاب در آن حوزه به تفکر و تعمق بیشتری درباره مفاهیم انقلاب می پردازد.
 
گفتگو با مصطفی گودرزی یکی از هنرمندان انقلابی کشورمان را در زیر می خوانید:

در بازه زمانی 17شهریور 57 تا 22 بهمن یک سری نمادهایی شکل می گیرد که وارد تابلوهای نقاشی و پوسترها می شود. یکی از این نمادها پس از مدتی آنقدر در جامعه نفوذ می کند که روی اولین سکه هایی حک شد که پس از پیروزی انقلاب ضرب شدند؛ بیست و دو گل لاله به نشانه پیروزی انقلاب در 22 بهمن ماه. این نکته توجه مرا به خود جلب کرد. اما پس از این بازه زمانی با عبور از ماه هایی که تب و تاب انقلاب فروکش می کند، تولید آثار حماسی انقلابی و نماد گونه تقریبا متوقف می شود. در صورتی که در بهبوهه انقلاب حضور نمادها در هنر انقلاب چشم گیر است و میان مردم عمومیت پیدا می کند؛ یعنی مردم آن را درک می کنند و می پذیرند. مثلا بر مزار شهدا گل لاله میکشند. از این میان لاله، کبوتر و مشت بسیار پررنگ اند. این نمادها در پوستر اولین سالگرد پیروزی انقلاب در سفارت ایران در واشنگتن به چشم می خورد. سوال اینجاست که این نمادها ریشه های کاملا هنری و آکادمیک دارند؛ یعنی هنرمندان آن را ایجاد و رواج دادند یا اینکه برداشت هایی از احساسات مردمی بود و هنرمندان آن را تکمیل کردند؟

واقعیت این است که در انقلاب سه، چهار نماد به طور طبیعی نمادهایی هستند که در ایام انقلاب مطرح می شود و در کارهای طبیعی آن دوران ظهور می کند. در هر انقلابی یک اتفاق فرهنگی در جامعه شکل می گیرد و این تنها مختص ایران نیست؛ نکته مهمی است؛ چون یک شور و هیجانی در مردم اتفاق می افتد، یعنی یک فرهنگ توده ای به صورت موقت قالب می شود. یکی از کارهایی که رهبران انقلاب ها در دنیا انجام می دهند بسیج توده هاست. بسیج توده ها تکنیکی دارد که این تکنیک را برخی در آموزه های دانشگاهی خود می آموزند و برخی به صورت کاریزماتیک و براساس کاریزمای شخصی خودشان می توانند به این قوه دست پیدا کنند و برخی با ترکیب هر دو. به هر حال این در انقلاب ایران هم صورت گرفت و بسیج توده ای اتفاق افتاد و به طور طبیعی فرهنگ توده ای در آن ایام غالب می شود. وقتی فرهنگ توده ای غالب می شود، پدیده هایی از دل آن بیرون می آید. از جمله بده بستانی است که میان فرهنگ جاری و توده های مردم ایجاد می شود. توده های مردم این فرهنگ را از آنچه که در محیط کوچه و بازار، خیابان و... می بینند، پرزنت پاپیولار می کنند و آن را در صحنه ای می آورند که به آن نیاز دارند.

در انقلاب نیاز به هیجان داریم. هر چیز که این هیجان را تشدید کند مردم به آن پناه می برند و به طور طبیعی کسانی که در مدیریت و هدایت انقلاب نقش دارند می توانند در ورود این عناصر نمادین فرهنگی که مردم به آن نیاز دارند، نقش زیادی بازی کنند. گاهی اوقات این عناصر در انقلاب خلق نشده اند، بلکه پیشتر خلق شده اند و این ها در جریان انقلاب باززایی می شوند؛ یعنی از دهه ها یا سده های قبل استخراج و بازخوانی می کنند. مثلا عنصری مثل کبوتر.

اشعار عارف را ببینید؛ خون، کبوتر، لاله. همه این ها در اشعار عارف قزوینی هست. از خون جوانان وطن لاله دمیده. این ها تبدیل می شود به عنصری که مردم با آن همذات پنداری کنند. همیشه در ایام انقلاب، در دنیا پیش از پیروزی، حین پیروزی و بعد از پیروزی چند مسئله وجود دارد؛ یک، بحث ظلمی که در نظام حاکم مطرح هست و آن ظلم تبدیل به خشونت؛ یعنی اعدام و شکنجه و زندان شده است. هر بحثی که مطرح می شود باید ما به ازاءش در جامعه تبدیل به تصویر شود. ذهن ساختاری تصویری دارد. مردم نیازمند به نمادهایی هستند که به آن پناه ببرند. هر چیزی که قرار است به ذهنمان سپرده شود، اگر تبدیل به ساختاری تصویری نشود اساسا ذهن را پس می زند؛ یعنی مفاهیم انتزاعی و آبسترکت را هم ذهن برایش تصویرسازی می کند.

در زمان یادگیری فرمول های ریاضی یا شیمی تصویر فرمول به ذهن سپرده می شود؛ حتی موسیقی که یکی از آبسترکت ترین حوزه های بیانی است، یا شنیدن آن در ذهنمان تصویر می سازیم که می توانیم آهنگی را به خاطر آوریم. آن ملودی با یک مابه ازاء تصویری به ذهن سپرده شده است و وقتی می خواهیم آن را به ذهن برگردانیم با مابه ازاء تصویری این کار را انجام می دهیم. در نتیجه تمام مفاهیمی که در انقلاب ها تحت مفاهیم ارزشی مطرح هستند، وقتی می خواهند میان جامعه بیایند، مطرح شوند یا به آنها اعتنا و استناد شود یا براساس آنها انرژی شده جاری در مردم تقویت بشه یا برای نگه داشتن، تقویت و هدایت هیجان در مردم نیازمند به نماد هستیم. تنها راه آمدن نمادها به حوزه تصویر این است که از جایی اقتباس شود. این نمادها توسط نخبه های فکری وارد توده های مردم می شود.

اگر این ها را به کاری نهیم و تحقیق کنیم که شعارهای انقلاب چگونه ساخته می شود، متوجه می شویم قبل از اینکه انقلاب شود اتاق های فکری وجود داشته که عده ای در آنها این شعارها را می سازند؛ برخی ادیب هستند، برخی روحانی، برخی دانشجو و برخی افرادی عادی که علاقمند هستند و این ها دست به ساخت شعار می زنند، متون تولید می‌کنند و جست و جو می کنند که چه متونی را می توان تبدیل به شعر و شعار کرد و شعار چگونه وارد توده های مردم شود. و البته هر چیز که می تواند حالتی آهنگین به خود بگیرد. مثلا شعارهایی که ما در انقلاب استفاده می کردیم باید حتما می توانست به صورت آهنگین در میان مردم به حنجره های مردم بیاید و هارمونی داشته باشد و ضمنا کوبنده هم باشد، بنابراین کسانی باید این ها را درست می کردند. خب آنها که آماده بودند مثل آثار عارف قزوینی یا اشعاری که در زمان مشروطه سروده شده بودند توسط این افراد استخراج می شد و از آنها برای شعار و سرود استفاده می شد. ما بالغ بر هزار آهنگ یا تصنیف انقلاب داریم و تنها این تعداد را یکی از خواننده های ما ساخته است.

به نظر من چیزی شبیه به یک لجستیک فرهنگی، یک لجستیک ادبی، هنری این اشعار را در پشت صحنه تولید می کرد و بخشی از آن تبدیل به شعار و صوت و کلام و ادبیات انقلاب مردمی می شد و بخشی از آن تبدیل به تصویر می شد. لاله، گل، شهدا، خون و کبوتر و ستم، غل و زنجیر، سایه، تاریکی، روشنایی نمادهایی است که ما در انقلاب داریم. تاریکی و سیاهی در مقابل سپیدی و روشنایی است، پلیدی در برابر پاکی، شهادت در برابر ظلم و جور، عدالت در برابر ظلم مفاهیمی بودند که نیروهای برابر در انقلاب مطرح می کردند و افق آرمانی هم تصویر می کردند و برای رسیدن به آن مردم را تحریک می کردند.

بسیج توده ای بدون استفاده از نمادها ممکن نیست؛ یعنی امکان ندارد در فرهنگ های انقلابی که بخواهد در هر انقلابی صورت بگیرد نیازمند به بسیج توده ای نباشد. از طرفی بسیج توده ای بدون نماد امکان ندارد؛ یعنی شما نمی توانید بدون نمادها مردم را به میدان بیاورید. شعارهای وال استریت را تعقیب کنید. طبقه ای که در وال استریت بود، طبقه ستم دیده و توده مردم بودند که یک اقلیتی، شاید دو، الی سه درصدی داشتند به این توده عظیم 97 درصدی ظلم میکردند. این مردم وقتی به خیابان آمدند و سرکوب هم شدند، شعار و نماد داشتند. اگر ماجرا را تعقیب کنید می بینید این شعارها تاثیر دارند؛ شعارهای خلاصه شده و نمادین دارند. همانطور که ما می گوییم مرگ بر آمریکا. شعاری کوتاه که هزار معنا در آن نهفته است. نمی شود برای مردم فلسفه خواند یا تنها برای آنها سخنرانی کرد. آنها نیازمند به خوراک کوتاه، خلاصه شده، کپسول و انرژیک هستند. نکته در همین جاست.

هنرمندان حوزه تجسمی ما همیشه یک گام عقب تر از حوزه ادبیات حرکت کردند. در طول تاریخ هم اینگونه بوده است؛ یعنی هنر نقاشان، مجسمه سازان و گرافیست های ما بخصوص در اینجا که حوزه تصویر است و حوزه گرافیک و نقاشی به هم آمیخته می شود، مثلا در مواقعی کاریکاتور به کمک آنها می آید. این حوزه ای است که ایران برای اولین بار در دنیا به ترکیب آن دو می پردازد. در ایران برای اولین بار با پوسترهایی مواجه هستیم که نقاشی هستند؛ یعنی این پوسترها را نقاشی کرده اند. هیچ جای دنیا این کار را نمی کردند. نزدیک ترین و شبیه ترین پوسترها به ایران، پوسترهای بلوک شرق است؛ مثل پوسترهای لهستانی ها که تحت عنوان «رُستا» معروف بود و در آنها تا اندازه ای با تکنیک نقاشی کار کردند، اما در ایران عجیب است؛ هنرمندان هر جا لازم است عکس، نقاشی، خط و... را به کار می‌گیرند تا به پوستر تبدیل شود. چرا؟ چون پیام رسانی مهم است، نه حوزه تخصصی. ارزش ها و خدمت به ارزش ها مهمتر از تعهد به حوزه تخصصی دانشگاهی است. هر عنصری که به بیانگری، به تهییج توده ها و به همراهی با انقلاب کمک کند، هنرمند وارد می شود و از آن استفاده می کند و برایش هم مهم نیست که حوزه تخصصی استفاده از آن را نفی کند.

در آثار هنرمندان انقلاب در حوزه گرافیک، از ابوالفضل عالی بگیرید تا قبل از آن مرتضی کاتوزیان، برای اولین بار می توانیم نمادهای پرنده، زنجیر، سایه و خون را در آثارش به شایستگی ببینیم. در حوزه نقاشی در آثار مرتضی کاتوزیان می بینیم که در جایی از آثارش نقاشی با فضای سوررئال درهم آمیخته است. این روند تا به امروز، یعنی در دوران جدیدتر به هنرمندان با گرایش های چپ و راست (تفاوتی ندارد) می انجامد؛ بچه های دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. نکته بعد استفاده از عناصر ساده است. بعضی عناصر به دلیل سادگی و قابلیت شان تبدیل به نماد می شوند. فرض کنید یک گل لاله به راحتی تبدیل به نماد می شود؛ چون با یک خط می شود آن را به تصویر کشید و استاد دانشگاه، کودک، خانه دار، کاسب و یک روستایی می فهمد که این یک گل لاله است.  

یک کبوتر به راحتی می تواند تبدیل به نماد و حتی آرم شود. یک مشت می تواند از حوزه تصویر و کار رئال به حوزه آرم وارد شود. کما اینکه بسیاری از آرم های زمان انقلابمان نزدیک به پوستر و بسیاری از پوسترهایمان نزدیک به آرم هستند. این خلاصه نگاری ها و خلاصه سخن گفتن، یکی از ویژگی های هنر انقلاب های دنیاست؛ چون یکی از ویژگی های انقلاب ها شتاب است؛ شتاب در لحظه، در روز، در ساعت. سرعتِ تحولات بسیار است. باید هنرمند، مردم، ایدئولوگ، لیدرهای انقلاب همه با هم به سرعت بیندیشند. نمی توانند زمان بگذارند. در ایام انقلاب نمی شود تابلویی را با حوصله خلق کرد. نمی شود پوستری را با حوصله از لحاظ فرم و رنگ و فضا مطالعه کرد یا درباره شعری فکر کرد. این بداهه کار کردن در موسیقی، ادبیات، رفتار و تصمیم گیری، نقاشی و گرافیک ویژگی همه انقلاب های دنیاست. وقتی این چنین است شما در بداهه به سمت ساده ترین اتفاقات می روید تا در هر حوزه ای کار می کنید بتوانید مفهوم را برساند، بنابراین ساده نگاری حتی در کلام، تصویر، بیان، حذف عناصر و ابزار اضافه یعنی تکنیک. این به معنی بیان ساده آن مفهوم است. با یک تک رنگ سیاه، سفید، قرمز پوستر کار می شود.

جالب اینجاست؛ درست است که در اوائل انقلاب شتاب و هیجانی وجود دارد که همه هنرمندان سعی می کنند آن را در آثارشان نشان دهند، اما در بهبوهه انقلاب در پی تظاهرات گسترده مردم و فرار شاه، هنرمندان به فضاهای آرمانی و انتزاعی رو می کنند. مثلا در انقلاب کبیر فرانسه که معروف ترین انقلاب ها در دنیاست، هنرمندان به ثبت صحنه های رئال و واقعی انقلاب می پردازند که در مکان های مشخص و با حضور شخصیت های بارز انقلاب اتفاق افتاده است، اما در انقلاب ایران این اتفاق نمی افتد که علاوه بر ثبت مفهوم انقلاب، تاریخ نگاری انقلاب نیز باشند. مثلا تابلویی هست کار آقای چلیپا. تابلو خانمی را نشان می دهد که سر همسر شهیدش را به دامان گرفته. بر دیوار پشت سر او دستی خونین به دیوار نشان داده شده و شعارها و اعلامیه و... ، اما این اتفاق در محل مشخصی تصویر نشده است؛ مثلا در میدان انقلاب یا هفده شهریور. بعد از گذشت این مقطع (دوران هیجانات انقلاب و رشد این آثار) می بینیم که پوستر شخصیت های انقلابی میان مردم به فروش می رسد.

البته پوستر چهره های سیاسی در انقلاب ایران هرگز فروش نکرد و هرگز به صورت کثیری منتشر نشد. ده سال است که روی هنر انقلاب مطالعه می کنم و گوشه، گوشه آن را می شناسم. هیچ کجای انقلاب پوستر پرتره های چهره های سیاسی هیچ وقت فروش نداشتند؛ حتی پوستر چهره امام(ره). یعنی بالاترین مقام کشور که کاریزما دارد و همه مردم دوستش دارند و حتی مخالفینش هم تحسینش می کنند، گویی حضرت امیر(ع) است در برابر معاویه. با این حال امام خمینی(ره) کمترین حضور را به لحاظ تصویری در هنر انقلاب دارد. تا چه زمانی؟ تا زمانی که امام(ره) زنده بودند. یکی از عجیب اتفاقات در انقلاب های بزرگ دنیا همین است. مثلا در انقلاب روسیه عکس های لنین و مارکس و... را به کرات می بینید. یکی از دلائلی که انقلاب ایران به عنوان انقلابی فرهنگی معرفی میشود این است که هنرمندان انقلاب ما به شخصیت ها اهمیتی نمی دهند. اگر شهید بهشتی برای اولین بار وارد پوسترهای آن دوران می شود، درست بعد از شهادت اوست. آن هم به طور محدود؛ چون امام(ره) او را تحسین می کند و می گوید او یک ملت بود.

حضور او در پوسترهای بعد از انقلاب موقت و محدود بود و متوقف می شود. مفاهیم کلی در انقلاب ما مطرح است. شخص مهم نیست، شخصیت مهم است؛ وقتی شخصیت مهم باشد و اصل قرار گیرد، هنرمندان افراد را نماد نمی گیرند. کاری که توده های مردم می کنند آنها انجام نمی دهند. چرا؟ چون هنرمند کمی فرهیخته تر و از زمینه های فکری مردمی جلوتر است. پس به مفاهیم کلی می پردازد؛ اصل مفهوم شهادت، ایثار، عدالت و نفی ظلم. وقتی سراغ آمریکا می رود منظورش این است که او مظهر ظلم است. چون او در عالم مظهر ظلم است و ظالمانه در دنیا رفتار می کند، بنابراین وقتی میگوید مرگ بر آمریکا اصل ظلم را زیر سوال می برد.

یکی از ویژگی ها و افتخارات هنر انقلاب ما این است که شخص پرستی در آن ظهور نکرد؛ هیچ وقت. یکی از عجیب ترین کارهایی که در انقلاب ایران انجام گرفت و بحث ما درباره آن نیست، بحث نقد انقلاب است؛ نقد رفتارها و عملکرد شخصیت ها و مسئولین انقلاب. در همان دوران این کار انجام می شود؛ یعنی در دوران انقلاب، جنگ و پس از جنگ. این تنها در ایران اتفاق افتاد و ما در هیچ کجای دنیا به این مورد برنمی خوریم.

پس پاسخ اینکه چرا شخصیت های انقلابی در آثار هنری این دوره حضور ندارند به دلیل آن است که هنرمندان در دوران انقلاب شخص پرستی نمی کنند و به شخصیت ها می پردازند. کما اینکه وقتی به زیارت امام رضا علیه السلام هم که می رویم وقتی می پرسند چرا ضریح را زیارت می کنید، می گوئیم ما به مقام امام پناه می بریم و احترام می گذاریم.

در پرتره هایی هم که در آن ایام در بحث پوستر سازی کار می شود، سعی می کنیم شخصیت و مقام فکری افراد را ترسیم کنیم. به همین دلیل پرتره سازی در فرهنگ تشیع هیچ وقت موفق نمی شود.

دلیل دیگر در فرهیختگی مردم ما. فرض کنید می خواهیم مقبره ای برای یک شیخ در جنوبی ترین نقطه کشور بسازیم؛ در شهرستانی که کل جمعیت آن بیش از سی هزار نفر نیست. وقتی در ساخت آن از اسلوب های هنر سنتی ایران استفاده کنیم، می بینیم خانواده های ساکن در منطقه از ما معماری مدرن می خواهند. یعنی ملت ما رفتن به سمت پرتره و انتزاع را خودشان باور دارند؛ چون در اشعار، معماری و نقاشی ما هست و اساسا رئالیسم به معنای غربی آن، یعنی به معنای ماتریالیستی آن در فرهنگ ایرانی جایی ندارد. به همین دلیل به سمت حذف و اضافه ها می روند تا به یک ساده سازی ابتدائی در حوزه هنر و فرهنگ برسند و همین طور در نمادها. به همین دلیل در جریان انقلاب این یک بده بستان طبیعی است که میان هنرمند و توده های مردم اتفاق می افتد. یعنی هنرمندان علی رغم اینکه ادعا می شود آوانگارد و پیشرو هستند فاصله شان با توده های مردم زیاد نیست، یعنی همان چیزی را می خواهند که توده های مردم می خواهند.

هنرمندان انقلاب برای کسانی کار می کنند و کسانی را می خواهند متقاعد کنند که قبلا متقاعد شده اند. اینکه ما به سمت پنجه، مشت، زنجیر، رنگ سپید و سیاه، کبوتر و لاله، پوتین می رویم که تعدادی فرم ساده هستند و می بینیم که به سرعت پخش می شود، چون زبان تصویری انقلاب است و آنقدر در آنها انتزاع و آبسترک هست که با همان نگاه توده ای مردم هماهنگ است و توده های مردم از آن استقبال می کنند. به همین دلیل هنرمندان در صف اول مخاطبین خود و با فاصله زیادی از آنها حرکت نمی کنند، بلکه آنها را همراهی می کنند. شاید این تعبیر زیبا نباشد، اما هنرمندان انقلاب سوار بر موج توده ای مردم می شوند. فکر نکنید که این موضوع، موضوع ناشایستی است.

در فرهنگ شیعی ما نزدیک ترین مفهومی که ما با آن همذات پنداری می کنیم، فرهنگ عاشورایی ماست و نزدیک ترین مساله که با آن ارتباط برقرار می کنیم و با آن شوری برپا می‌کنیم، مساله مداحی اهل بیت علیهم السلام است. نوحه خوان ها و مداحان سنتی فرهیخته و صاحب شعور و اهل ادب ما هیچ وقت وقایع کربلا تا به انتها روایت نمی کند. تا رفتن شمر روی سینه امام حسین علیه السلام روایت می کند، اما وقتی به این نقطه مرثیه می رسد، با یک صلوات به روضه خاتمه می دهد.

یعنی بیشتر روی وجه حماسی ماجرا تاکید می کند؟

روی رئالیسم ماجرا تاکید دارد و از همین رو به شرط ادب نگاهش را از این قسمت ماجرا برمی گرداند و چیزی نمی گوید و تصویرگری آن را به ذهن شما می سپارد؛ یعنی حیا می کنند از ظلمی که به حضرت زینب علیها السلام می شود و از مصائبی که بر امام حسین علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام میگذرد. خیلی مسائل در تاریخ ما هست که مداحان ما به شرط ادب آنها را باز نمی کنند برای مخاطب، چون حیا می کنند. این حیا همان رفتن به سمت انتزاع گری فرهنگ دینی و اسلامی ما است و به همین ترتیب در فرهنگ انقلاب اسلامی ما ظهور می کند.

خب پس دلیل آنکه فضای این آثار انتزاعی است همین است و پرسیدید چرا این آثار متوقف می شود. جواب اینجاست. در دورانی که دوران آرامش است این احساسات خفته در آثار فروکش می کند، اما تا میانه های دوران جنگ ادامه می یابند و بعدها تبدیل به نمادها و عناصری می شوند که در فرهنگ جنگ ما جاری می شود و تا مدت ها بعد از جنگ ما هم پیش می آید، اما بعد چون هنرمندان و مردم ما در فضای آرامتری فرهنگ انقلاب و دفاع مقدس را واکاوی می کنند، به سمت آثاری می روند که دارای ماندگاری، گفتگو و تعمق بیشتری در آن گفتگو است، بنابراین هنرمندان ما یک گام به عقب می آیند و به جای اینکه به شعارها و نوک پیکان شعارها و نمادهای انقلاب بپردازند، به سمت باطن اندیشی انقلاب و پشت صحنه انقلاب می روند؛ یعنی به بگ گراند فرهنگی انقلاب. به همین دلیل به سمت اصل مساله شهادت که از فرهنگ کربلا گرفته می شود؛ اصل فرهنگ عاشورایی. اگر می بینیم در فرهنگ انقلاب مشت به عنوان نماد مبارزاتی مطرح می شود، چون هنرمند به عقب برگشته و به اصل فرهنگ مبارزه با ظلم نگاه می کند و اینجاست که حر ظهور می کند. می بینیم که زن به عنوان مادر ظهور می‌کند و می بینیم که اصل صلح طلبی ما در فرهنگ دفاع مقدس ظهور می کند و در کنار آن انتقال فرهنگ از مادران به فرزندان و معصومیت را شاهد هستیم.

این ها مفاهیمی است که آرام آرام با تعمق در فرهنگ انقلاب که ریشه در فرهنگ اعتقادی و دینی ما دارد ظهور می کند و به آثاری مانا تبدیل می شود؛ آثاری که این بار دیگر تنها پیام رسانی نمی کنند، بلکه وجه زیبایی شناختی نیز در آن جدی می شود.

شما به مفاهیم عاشورا اشاره کردید. در عاشورای سال 57 که تظاهرات باشکوهی برپا شد، آیا در همان برهه نمادهای عاشورایی وارد آثار هنری همان مقطع شد یا این مفاهیم و نمادهای عاشورایی در دوران دفاع مقدس نقطه توجه هنرمندان شد.

واقعیت امر این است که در هنر انقلاب، هنرمندان یک، به جهت زمان درست است که قبل از آن آثار هنری منسوب به انقلاب داریم. هنرمندان هم مثل مردم نمی دانستند که انقلاب پیروز می شود. بنابراین با توجه به زمانیکه هنرمند دارد کار می کند، نقاش، کاریکاتوریست، گرافیست، ادیب و... دارند کار می کنند، در حالی که نمی دانند انقلاب دارد به پیروزی می رسد. رژیم حاکم با قدرت تمام بر اوضاع مسلط است. کوچکترین حرکت ها را زیر نظر دارد و مخالفین را به زندان می اندازد، شکنجه می دهد و اعدام می کند، بنابراین هنرمندان مجال زیادی برای پرداخت و عرضه پیدا نمی کنند. نمادها خیلی پیچیده است. فرض کنید مرتضی کاتوزیان گل سرخی را به تصویر می‌کشد که آن را با میخ به دیوار صلیب کرده اند. چه زمانی این را می کشد؟ زمانی که خسرو گلسرخی را اعدام  می کنند. او نمی تواند گلسرخی را به تصویر بکشد، چون دستگیر و زندانی می شود، بنابراین از تمثیل استفاده می‌کند و آن کسی که نزدیک است به این فضا، از خود می پرسد: چرا به این گل میخ زده اند و چرا از پشت این گل خون جاری است؟ مخاطب را به تفکر وا می‌دارد، بنابراین هنرمند به این واسطه پیام را پنهان می کند. در این دوران استعاره ها، ایهام ها و ایجازها شدیدند و هنوز نماد نشده اند، اما وقتی انقلاب می شود در مدتی کوتاه یعنی از زمان پیروزی انقلاب به مدت 18ماه و شاید کمتر تا اینکه جنگ شروع می شود، هنرمند وقتی دارد در فضای آزادی که همه چیز در اختیار دارد حرف هایش را بزند. هم زمان هست و هم هیجان انقلاب طلب می کند. پس از آن بلافاصله جنگ می شود.

با وقوع جنگ فضای بازتر و فرصت های طلایی تری برای هنرمند شکل می گیرد تا بتواند به لحاظ تصویری، نمادشناسی، تنوع مضمون و موضوع مانور بیشتری بدهد و موضوعات بیشتری را در آثار خود بیاورد، بنابراین تنوع تصویری یا تنوع مضمونی در هنر جنگ ما که همان ادامه هنر انقلاب ماست، بیشتر است. هنرمندان با طیب خاطر بیشتری کار میکنند و اتفاقا طیف وسیعتری از هنرمندان با هر گرایشی درگیر جنگ می شوند. به همین دلیل جنگ امکان بیشتری را به هنرمندان انقلاب داد؛ به تمام هنرمندانی که وطن و دین و اعتقادات مردم و مباحث انسانی و متعهدانه هنر برایشان مهم است، فرصت پیدا کردند که کار خودشان را در ایام جنگ بهتر انجام دهند.

در جایی از صحبت هایتان به این مضموم اشاره کردید که توده ها برای تجمیع به نماد نیاز دارند. چرا؟

اساسا نه در انقلاب ما بلکه در تمام دنیا اینطور است. بشریت به نماد نیاز دارد. هر مفهومی که قرار است در اعماق جامعه بماند، نیازمند آن است که تبدیل به نماد شود. حال این نماد ممکن است در یک شخصیت، در یک پرنده یا مفهوم یا هرچیز دیگری ظهور کند، و وقتی بخواهد ظهور کند تنها راه ظهورش تبدیل شدن به نماد است و تنها حوزه ای که می تواند این کار  را انجام دهد «هنر» است. چرا ما دور قبر یک امام را ضریح می سازیم؟ نکته بسیار مهمی است. یک قبر برای امام ساخته می شود. حال دور آن قبر جمع شوید و متوسل شوید، اما نه، توسل در اینجا اتفاق نمی افتد. چرا؟ چون آن مزار به تنهایی تصویرسازی ندارد. وقتی می گوییم امام رضا علیه السلام باید بتوانیم آن فضا را تجسم کنیم؛ یعنی رنگ، فرم و فضا می خواهیم. نور و رنگ و طلا می خواهیم. آن طلا نماد است. شما آن طلا را از روی ضریح بردار. هیچ ارتباطی برقرار نمی کنی. حتی قبر حضرت پیغمبر صلوات الله علیه. عرب های اهل تسنن که اعتقاد به ضریح و... ندارند، اما آنها هم این کار را برای مزار پیغمبر انجام داده اند. حرم پیغمبر را خودشان ساخته اند و وقتی می خواهند بین مردم و امام معصوم ارتباطی حاصل نشود آن ضریح و حرم را برمی دارند. قبرستان بقیع را در نظر بگیرید. چرا نمی گذارند آنجا ضریح و بارگاه ساخته شود؟ برای اینکه همذات پنداری بیشتر نشود. برای اینکه اتصال بیشتری برقرار نشود. نمی گذارند هم ایجاد شود. تا به ما نگویند اینجا مزار امام حسن علیه السلام است نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. ما به پشتوانه حرم حضرت پیغمبر صلوات الله علیه به سمت بقیع می آییم و به واسطه ایشان به امامان بقیع متوسل می شویم. این فرهنگ هم تنها برای ما نیست.

تصویرسازی می کنیم، ضریح می سازیم، ضریح را زیبا می کنیم، در آن نور بکار می بریم. تا بیننده را تحت تاثیر قرار دهد. به ناگهان وارد نمی شوید. مسیری نسبتا طولانی برای رسیدن به ضریح وجود دارد؛ باید اذن دخول بخوانی و از دالان هایی بگذری. ایوان دارد، زیارت نامه دارد و شما به تدریج به داخل حرم و به ضریح می رسی و در طی مسیر آماده می شوی. بعد به یک نماد میرسی. وقتی میرسی چیزی نمی بینی، اما پیش از آن هنرمند با نور و فرم و فضا شما را آماده زیارت و توسل می کند و البته ما به آن نیاز داریم. مثلا همین مهر. اگر نباشد نمی توانم ارتباط برقرار کنم. این مهر نماد است و به ما تمرکز می دهد و اگر برداشته شود چیزی نمی ماند و نگاه و حواس انسان سرگردان می شود.

اصولا در فرهنگمان تلاش می کنیم و خداوند هم این را برایمان گذاشته است. چرا خداوند در سرزمین عربستان برای ما کعبه را می سازد؟ اگر نباشد انسان با خود می گوید پس خداوند و حریم امن او کجاست؟ پس خداوند می گوید این خانه من و نماد من است. طواف کن. دارد مابه ازاء برای خود می سازد؛ خانه ای که چهار دیوار دارد و چیزی در آن نیست، اما تو را آماده می کند.

اصلا فرهنگ دینی ما، البته تنها برای دین ما هم نیست، در آیین بودا و مسیحیت هم هست. ما اساسا باید به نمادهای آبسترکت وجهی ماتریالیستی بدهیم تا بتوانیم آنها را ببینیم و لمس کنیم، حرف بزنیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم. دلیل اینکه مردم از مادر، از بستگانی که از دست داده اند یا از انسان برجسته یا مقدسی چیزی را به یادگار نگه می دارند، همین است؛ یعنی نمادی برای آن شخص می سازیم چون به آن نیاز داریم. حال در فرهنگ عاشورا دلیل اینکه علم و کتل و پنجه می سازیم چیست؟ چرا اینهمه الوان است؟ چرا مردم سیاه می پوشند و پرچم های سیاه و سبز و قرمز برمی دارند؟ چون اگر اینها نباشند نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. چون مردم باید حسینیه و پرچم و کتل ببینند تا حالت عزا و غم و بزرگی حادثه را حس و با آن رابطه برقرار کنند. طراحی های جدیدی به طور اتوماتیک اتفاق می افتد. مردم به این نیاز دارند و در طول قرن ها این ساخته شده است. این فرهنگ شیعی ماست. می گویند پنجه از فرهنگ مسیحی وارد فرهنگ ما شده است. خب آمده باشد. ما استفاده می کنیم و همه با آن همذات پنداری داریم. جایی میگوییم این پنجه حضرت زهرا علیها السلام است که به آن فاطیما می گوییم و جایی میگوییم این پنجه حضرت عباس علیه السلام است. مهم نیست. مهم این است وقتی آن را داخل کاسه ای می گذارم یاد حضرت عباس علیه السلام و تشنگی ایشان می افتم. همین که من با این نماد ارتباط عاطفی و اعتقادی برقرار میکنم و مرا به یاد سقای کربلا و لب تشنه امام حسین علیه السلام می اندازد کافی است.

می خواهم بگویم همین گل لاله را در فرهنگ دینی و در انقلاب ما، در تابلوی نقاشان، در بهشت زهرا، در خانواده شهدا می بینیم. همه آنها با این نمادها زنده اند. اگر نمادها را ازشان بگیرید احساس سرگشتگی می کنند. فرزند خانواده ای مفقودالاثر شده است برایش قبری می سازند. اصلا جنازه ای ندارد، اما قبر برایش می سازند و مادر بر سر مزار او می رود و برایش فاتحه می خواند. چرا؟ چون باید این قبر باشد تا او بتواند فاتحه را برای فرزندش بخواند؛ جایی رابرای این فاتحه خوانی داشته باشد. نمادی را بر شهادت او داشته باشد وگرنه او دیوانه خواهد شد. در ایام انقلاب و جنگ بسیار داشتیم از این دست مادران که فرزندانشان شهید شده اند و جنازه آنها را نیاورده اند و او برای فرزندش قبر ساخته است و آنجا فاتحه می خواند. آیا این نماد نیست؟ بله، این یک نماد است.

استاد گودرزی بسیار متشکرم. مباحث مفید و بدیعی در زمینه هنر انقلاب مطرح شد. اگر صحبتی ندارید بحث را در همین جا خاتمه دهیم.

خیر. متشکرم.
 
منبع: فارس
نظر شما
پربیننده ها