آرش لاهوتی:
پس از «آبیکمرنگ» صبورتر شدم/ قصه مردان جنگ پس از ۲۵ سال
کارگردان مستند «آبی کمرنگ» که درباره جانبازان اعصاب و روان ساخته شده است گفت: احساس میکنم بعد از اینکه این فیلم را ساختم آدم صبورتری شدم و راحتتر با مشکلات کنار میآیم چون این افراد بسیار صبور بودند.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، مستند «آبی کمرنگ» ساخته آرش لاهوتی آغازگر سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر در برج میلاد در تاریخ یکشنبه ۱۰ بهمن بود.
مستند «آبی کم رنگ» در دهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران «سینماحقیقت» حضور یافت و برنده سه جایزه شامل تندیس بهترین مستند بخش بین الملل، تندیس بهترین مستند بلند بخش آوینی و تندیس بهترین تدوینگر شد.
این مستند به بیان زندگی ۴ جانباز اعصاب و روان در یکی از بیمارستانهای روانپزشکی تهران میپردازد. این جانبازان که در جنگ تحمیلی ایران و عراق مجروح شدهاند، سالهای بسیاری است که در کنار یکدیگر زندگی میکنند. برای ورود به بیمارستان و کسب اجازه فیلمبرداری هشت ماه زمان صرف شده است و در نهایت به تیم سه نفرهای شامل فیلمبردار، صدابردار و کارگردان اجازه ورود و فیلمبرداری داده شد. در نهایت از مرحله تحقیق و پژوهش که همزمان با دریافت مجوز انجام میشد تا مونتاژ نهایی فیلم، یک سال و هشت ماه زمان طی شد.
به بهانه نمایش این اثر در بخش مستند جشنواره فیلم فجر با لاهوتی گفتگویی داشتیم که از نظر میگذرانید:
فیلم «آبی کم رنگ» فضایی را فراهم کرده که جانبازان به راحتی درددل ها و گلایههایشان را مطرح کنند و واکنش هایی فراتر از یک رفتار رسمی را در مقابل دوربین ببینیم. از سوی دیگر برای مخاطب هم فضایی ایجاد شده که از زاویه جدیدی به شخصیت جانبازان اعصاب و روان نزدیک شود. این فضا طی چه پروسه ای ایجاد شد؟
به دلیل پیشتولید طولانی از جمله پروسه دریافت مجوز، تحقیقات و دیگر مسایل فیلم، طبیعتا من رفت و آمد زیادی به بیمارستان جانبازان اعصاب و روان داشتم و این رفت و آمدها باعث شد قبل از شروع فیلمبرداری رابطه دوستی و محبت زیادی بین من و آنها شکل بگیرد که فکر می کنم تا حد زیادی این رابطه در فیلم نمایش داده می شود و فکر می کنم راحت بودن آنها مقابل دوربین تا حد زیادی نشات گرفته از همین ارتباط است. از طرف دیگر وقتی در روزهای اول صداقت این افراد را دیدم آنقدر روی من تاثیرگذار بود که حتی فکر می کنم این صداقت در دوربین ما هم وارد شد. با اینکه پروسه ساخت و تولید «آبی کم رنگ» بسیار سخت بود اما فکر می کنم لحظاتی که در روند فیلمسازی گذشت بهترین لحظات زندگی من بود چون ارتباط بسیار خوبی با کاراکترهای فیلم داشتم.
شاید در یکی دو صحنه مخاطب احساس کند افراد دوست ندارند دوربین آن اطراف باشد ولی در بیشتر مواقع گویی بسیار راحت هستند و زندگی طبیعی خود را دارند. چه مدت طول کشید تا این ارتباط شما و آنها شکل بگیرد؟
من حدود هشت ماه قبل از ضبط با آنها ارتباط داشتم البته نه به طور کامل، ولی بارها به آنجا رفتم و گفتگوهایی طولانی بین ما شکل گرفت.
پیش از شما هم افراد زیادی فیلم هایی درباره جانبازان اعصاب و روان ساخته شدهاند که بعضا چهرهای کاملا عصبی و غیرقابل کنترل از جانبازان اعصاب و روان ارائه کردهاند. آیا این افراد نگرانی، سوال و یا دغدغه ای نسبت به فیلمی که شما می سازید، نداشتند؟
طبیعتا وقتی یک سوژه انسانی دارید و شخصیت هایی را به شکل مستند برای اثر خود انتخاب می کنید آنها می خواهند بدانند هدف آن فیلم چیست و ماجرا چگونه اتفاق می افتد. اگر شما صادقانه با این افراد برخورد کنید آنها مساله شان رفع می شود.
چقدر در طول ساخت این فیلم با صحنه های تاثیرگذاری مواجه شدید که برای شما سخت بود و یا اذیتتان کرد؟ این را از این جهت می پرسم که فیلم در داخل خود با اینکه سوژه آن تلخ است ولی تلخی بیشتری را به مخاطب تزریق نمیکند.
ابتدا باید این را بگویم که کاری که این انسان ها انجام دادند غیرقابل جبران است و میلیاردها تومان پول هم نمی تواند فداکاری آنها را جبران کند چون اینها به جای اینکه راحت تر و بهتر زندگی کنند از زندگی خود گذشتند...
اصلا دغدغه من هم از ساخت این فیلم نگرش مردم بود؛ نگرشی که مردم نسبت به جانبازان اعصاب و روان داشتند همیشه مرا ناراحت می کرد، اینکه همیشه نوعی ترس و فاصله در نگرش مردم نسبت به این جانبازان وجود داشت.
به نظرم بسیاری از این افراد می توانند تحت نظر پزشک به راحتی زندگی عادی خانوادگی و اجتماعی خود را داشته باشند. فکر می کنم اگر این فیلم باعث شود که تا حدی مردم نگرششان نسبت این افراد تغییر کند و مردم بتوانند با این آدم ها همذات پنداری کنند و شخصیت های فیلم را دوست داشته باشند آن وقت این فیلم کار خود را انجام داده است. زمانیکه من می خواستم این فیلم را بسازم یکی از اهدافم این بود که مردم به جانبازان اعصاب و روان نزدیک شوند و تا اسم این جانبازان می آید احساس دلهره نداشته باشند
اتفاقا می خواستم بدانم هدف شما از ساخت «آبی کمرنگ» صرفا به خاطر سوژه آن برای یک مستند بود و یا دغدغه ای در این زمینه داشتید که سراغش رفتید؟
واقعیت این است که این موضوع مدت ها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود ولی جرات نمی کردم سراغ آن بروم چراکه می دانستم اساسا فیلم بسیار مشکلی خواهد بود. من مدام با این موضوع کلنجار می رفتم و هر بار به خودم می گفتم در فیلم بعدی سراغ آن خواهم رفت.
سخت ترین قسمت ساخت این فیلم چه بود؟
یکی از سختی های «آب کم رنگ» پروسه مونتاژ آن بود که حدود ۸ تا ۹ ماه طول کشید.
ما همیشه جانبازان اعصاب و روان را با واکنش ها و هیجاناتی می بینیم که مسلما شما هم در طول پروسه ساخت فیلم و همراهی با جانبازان با چنین صحنه هایی مواجه شده اید، اما چرا ما حتی یک صحنه هم از این موارد در این مستند نمی بینیم؟
به هر حال همانطور که گفتم دوست داشتم تصویری انسانی از افرادی نشان دهم که در فیلم هستند. این افراد به شکلی طبیعی و عادی که ما با یکدیگر صحبت می کنیم، درباره زندگی، آرزوها و ایده آل هایشان حرف می زنند. فکر می کنم صحنه های مورد نظر شما در فیلم و سریال ها بارها نمایش داده شده است. سال هاست از جنگ گذشته و این افراد به شرایط ثبات رسیده اند و از طرف دیگر خود شخصیت های فیلم من افراد بسیار آرامی بودند، بنابراین دیگر نیازی به نمایش این صحنه ها نبود.
شاید به این دلیل که فیلم شما مستند است مخاطب انتظار دارد که همه جنبه های یک جانباز اعصاب و روان را ببیند.
فکر می کنم از این نقاط به اندازه کافی در فیلم هست. آنچه که اتفاقا شما در این فیلم می بینید حجم زیاد و غلیظی از واقعیت بود. این آدم ها سال هاست که تحت نظر روانپزشک هستند و به موقعیتی ثابت و بدون تغییر رسیده اند. این فیلم هم نشان می دهد که این افراد می توانند به زندگی خود در جامعه بازگردند. برمی گردم به ادامه پاسخ قبلی که برایم این اهمیت داشت که نگرش مردم با «آبی کم رنگ» تغییر کند. البته من می دانم که یک فیلم مستند قدرت چنین تغییری را ندارد ولی اگر حتی چند نفر هم احساس همدردی کنند و این احساس در زندگی واقعی شان جریان پیدا کند فیلم می تواند موفق بوده باشد.
فیلم دو دیدگاه را درباره این جانبازان مطرح می کند که آیا می توانند ازدواج کنند یا خیر. نظر خودتان در این باره چیست؟
من واقعا سعی کردم هر دو طرف ماجرا را ببینم چون اصلا دوست نداشتم در فیلم یک طرف ماجرا محکوم شود. هم طرف خانواده ها و مشکلات آنها و هم جانبازان و مشکلات آنها را دیدم. اساسا کار مستند قضاوت کردن نیست بلکه. کارش این است که واقعیت را به مخاطب نشان دهد تا مخاطب به آگاهی برسد. در این فیلم هم به هر دو طرف حق می دهید و همین برای من مهم بود.
این افراد چه دغدغه ای داشتند که فکر می کنید باید در فیلم برجستهتر می شد؟
آنچه که در فیلم بیش از همه جریان دارد زندگی عادی و روتین این افراد است. بعضی از این افراد ۲۵ تا ۳۰ سال است که در بیمارستان زندگی می کنند. زندگی آنها همان است که شما در فیلم می بینید و برای من مهم بود که این روتین بودن به بیننده انتقال یابد. اینکه آنها صبح از خواب بیدار می شوند، صبحانه ای می خورند، سیگاری می کشند، گپی می زنند، کمی ورزش می کنند و یا در کلاس تئاتر درمانی حضور می یابند و... من خواستم این زندگی روتین و تکراری در فیلم نمایش داده شود.
این زندگی چه تاثیری روی خود شما گذاشت؟
احساس میکنم بعد از اینکه این فیلم را ساختم می کنم آدم صبورتری شدم و راحت تر با مشکلات کنار می آیم چون این افراد بسیار صبور بودند.
پروسه تحقیقاتی تان به چه شکل بود؟
من حدود هشت ماه با مشاوران این مرکز ارتباط داشتم و با داستان زندگی بیشتر از ۸۰ یا ۹۰ نفر از جانبازان آشنا شدم تا به شخصیت های مستند رسیدم.
طرح کلی شما برای این مستند چه بود؟ چقدر از انتخاب افراد، داستان ها و رویدادها به شما مربوط می شد؟
من فقط می دانستم که دوسوم فیلمم در بیمارستان می گذرد و مابقی زمانی است که این افراد به مرخصی می روند، اصلا هم نمی توانستیم برای فیلم برنامه ریزی کنیم. فیلمبرداری هم بسیار کند بود و ما حدود ۲۷ جلسه فیلمبرداری کردیم که به حدود ۳۵ ساعت راش رسید. روزهایی در حین فیلمبرداری بود که مثلا بخاطر شرایط روزی ۲۰ دقیقه امکان فیلمبرداری داشتیم که برای ساخت یک اثر مستند به نوعی فاجعه است.
چقدر از دیالوگ ها و یا اتفاقاتی که ما می بینیم مسایلی است که باید منتظر میشدید تا بتوانید آنها را شکار کنید؟
نکته ای نبود که من بخواهم به عنوان فیلمساز در آن ورود کنم. تمام دیالوگ ها و رفتارها همیشه اتفاق می افتد و حتی برای آنها عجیب بود که این صحبت ها می تواند به درد یک فیلم بخورد چون گفتگوهای روزانه شان بود.
صحنه ای در فیلم داریم که شاید بازسازی بخشی از گذشته یکی از شخصیت هاست. می توانید به طور کلی درباره شکار چنین صحنه هایی توضیح دهید.
حجم عظیمی از اتفاقاتی که در فیلمی می بینید روزمره و روتین است و همانطور که گفتم حتی گاهی از من می پرسیدند که واقعا این دیالوگ ها و یا رفتارها جذاب است؟ با این حال صحنه هایی هم هست که معجزه سینمای مستند است و تنها یک بار رخ می دهد.
ما در پایان فیلم می بینیم که بعضی از شخصیت ها بعد از رفتن به مرخصی دوباره به بیمارستان بازمی گردند درحالیکه شاید امید بود که به زندگی عادی برگردند.
طرح کلی که من از این افراد در فیلم خود داشتم این بود که دوست داشتم فیلم با صحنه بیدار شدن این افراد شروع و با خوابیدن آنها تمام شود. از طرفی می خواستم همه این فیلم یک روز زندگی آنها باشد و در آن همه ۲۵ یا ۳۰ سال به تصویر درآید. در واقعیت هم همین است که اینها دوباره به زندگی روتین خود بازمی گردند.
به عنوان سوال پایانی دوست دارم درباره تاثیر موسیقی در این مستند بگویید چراکه در این کار از یک گروه حرفه ای بهره بردهاید.
برای ساخت موسیقی فیلم مدتها زمان گذاشته شد. فکر می کنم موسیقی فیلم دارای دو بعد است بخاطر سازهایی که در آن استفاده شده هم از خشونت جنگ می گوید و هم بیانگر روحیات لطیف کاراکترهای فیلم است. به شخصه فکر می کنم یکی از بهترین کارهای افشین عزیزی موسیقی این فیلم است. در پایان می خواهم تشکر ویژه ای از عومل فیلم داشته باشم از تصویربردار فیلم صادق سوری، از گروه صدای فیلم هادی ساعد محکم، علی علوی و مهرشاد ملکوتی عزیز.