حماسه‌آفرینان والفجر 8/ 4

عملیات فریبی که زمینه‌ساز فتح فاو شد/ لشکری با یک آتشبار!

چند روز مانده به عملیات، آتشبار خودمان را در نخلستان‌های نزدیک گمرک خرمشهر مستقر کردیم. عملیات بیشتر از چند روز طول نکشید، نیروها به سرعت ام الرصاص را تصرف کردند، به محض اینکه عراقی‌ها متوجه شدند، تمام تمرکزشان را در این نقطه گذاشتند.
کد خبر: ۲۲۷۸۸۴
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۲ - 19February 2017

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: همزمان هم کار می‌کرد و هم تحصیل. با شروع جنگ برای گذراندن دوره سربازی به خدمت رفت، که این خدمت 30 سال به طول انجامید. ابتدا در سپاه گچساران کهگیلویه و بویر احمد در کنار سردار «علی فضلی» مشغول به خدمت شد و سپس به واسطه دوستی با سردار فضلی پس از گذراندن خدمت سربازی عازم جبهه های دفاع مقدس شد. «حیدررضا خلیلی» فرمانده توپخانه لشکر 10 سیدالشهدا در عملیات والفجر 8 بود.

به مناسبت سالروز عملیات والفجر 8 خبرنگار دفاع پرس گفت‌و‌گوهایی را با نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا (ع) درباره این عملیات انجام داده است ،که در ادامه ماحصل گفت‌وگو با حیدررضا خلیلی را می‌خوانیم.

دفاع پرس: آقای خلیلی چطور وارد تیپ سیدالشهدا (ع) شدید؟

سال 63 به همراه لشکر 19 فجر در منطقه بودم که برای دیدن حاج علی فضلی به قرارگاه رمضان تهران آمدم و از همان زمان وارد تیپ سیدالشهدا (ع) شدم.

آن زمان لشکر چند قبضه توپ غنیمتی داشت، که پراکنده افتاده بود و واحد توپخانه ای هم وجود نداشت. با کمک دوستان واحد توپخانه و آتشبار را ساماندهی و تاسیس کردیم. چند عملیات اولیه را با کمک ارتش پیش بردیم و بعد واحدی مستقل را در لشکر تشکیل دادیم.

دفاع پرس: خودتان علاقه مند بودید که در بخش توپخانه باشید یا به صلاحدید فرماندهان به این یگان رفتید؟

بیشتر کاری که تا آن زمان در جبهه کرده بودم با ادوات و خمپاره ها بود و سردار فضلی نیز سوابق من را به خوبی می‌دانست؛ ایشان پیشنهاد فرماندهی یگان توپخانه را داد و من به عنوان فرمانده آن یگان انتخاب شدم.

دفاع پرس: به نظر خودتان توپخانه لشکر توانست به خوبی عمل کند؟

به نسبت امکانات اندک، قدمی که برداشتیم خوب بود. البته یک گردان از ارتش مامور شد تا زیر نظر ما کار کند. برای کسی مثل من که آن زمان تنها 24 سال سن داشتم، سخت بود با کسی که به اندازه سن من در توپخانه کار کرده بود، کار کنم؛ چون به نسبت او نه سنی داشتم و نه آموزش خاصی دیده بودم.

دفاع پرس: با وجود سن کم، روش کار با قبضه ها را بلد بودید؟

البته همه نیروهایی که آن زمان در لشکر بودند سن و سال کمی داشتند. من منحنی زن بودم، با این وجود وقتی اصول کار را یاد بگیریم می توانیم از دیگر ادوات هم استفاده کنیم. کار با قبضه ها مثل کار با ماشین است، وقتی رانندگی بلد باشیم، می‌توانیم با مدل‌های مختلف ماشین کار کنیم و من هم اصول کار را می‌دانستم.

دفاع پرس: نیروها را چگونه آموزش می دادید؟

بعد از تشکیل یگان از شهیدان شفیع زاده و شهید کابلی که از فرماندهان لشکر بودند برای توپخانه نیرو گرفتیم و به آموزش فرستادیم. شاکله توپخانه را تشکیل دادیم و به تطبیق و هدایت آتش پرداختیم. ابتدا تجربه کافی نداشتیم؛ ولی توانستیم با کمک شهید کابلی هم آموزش‌های لازم  را ببینیم و هم در عملیات‌ها شرکت کرده و تجربه کسب کنیم.

دفاع پرس: به عملیات والفجر 8 بپردازیم؛ چطور وارد عملیات شدید؟

والفجر 8 یکی از عملیات‌هایی بود که به خوبی اصول حفاظت اطلاعات و غافلگیری دشمن در آن رعایت شد. از چند ماه قبل یک نفر دیده بان را با ترفندهای مختلف به منطقه عملیاتی بردیم. حتی برای خروج دیده بان از پادگان دوکوهه نیز تمهیداتی اندیشیدیم، که کسی متوجه نشود. به دیده بان گفتیم لباس گرم بردار، می‌خواهیم به غرب برویم؛ ایشان هم لباس گرم برداشت و در حرکت از پادگان دوکوهه به سمت اسلام آباد رفتیم. ترفندی زدیم که اگر کسی از پنجره پادگان به ما نگاه کرد، متوجه حرکت ما به سمت اصلی نشود.

دفاع پرس: حتی خودتان خبر نداشتید؟

ماهم از عملیات تنها این را می دانستیم که قرار است در ام الرصاص انجام شود. این موضوع را هم متذکر شده بودند که نیروها را توجیه کنیم قرار است اصل غافلگیری در عملیات رعایت شود.

دیده بان را در هتلی در خرمشهر که تخریب شده و رو به اروند بود مستقر کردیم. سوراخی داخل دیوار ایجاد کردیم، دوربین و تجهیزات را در محل قرار دادیم و به دیده بان هم گفتیم تردد، استحکامات و آمد و شد یگان ها را ثبت و ضبط کن و مواقعی که احتیاج بود آتش ریخته شود به قرارگاه اطلاع بده، تا محل اصابت گلوله را ثبت کند و در صورت نیاز در عملیات، گرای دقیق دشمن را داشته باشیم.

چند روز مانده به عملیات، آتشبار خودمان را در نخلستان‌های نزدیک گمرک خرمشهر مستقر کردیم. عملیات بیشتر از چند روز طول نکشید، نیروها به سرعت ام الرصاص را تصرف کردند، به محض اینکه عراقی‌ها متوجه شدند، تمام تمرکزشان را در این نقطه گذاشتند. از آن طرف نیروهای ما در پایین عمل کرده و منطقه فاو را تصرف کردند. در واقع عملیات ما در منطقه ام الرصاص یک عملیات فریب بود.

دفاع پرس: تلفاتی هم در عملیات داشتید؟

در کل عملیات یگان توپخانه هیچ شهیدی نداشت.

دفاع پرس: در مجموع چه تعداد توپ شلیک کردید؟

لشکر یک آتشبار بیشتر نداشت! معمولش این است که توپخانه از یک شب تا صبح چهار تا پنج هزار توپ را شلیک می‌کرد و آتش سنگین‌تر را قرارگاه می‌ریخت.

دفاع پرس: به منطقه فاو هم رفتید؟

بعد از یکی دو روز که نیروها از ام الرصاص عقب آمدند و عراقی‌ها نیز متوجه شدند هدف اصلی ایران تصرف منطقه فاو است، یگان توپخانه را در فاو مستقر کردیم. عملیات در فاو به خوبی انجام شد و ما برای پدافند وارد منطقه شدیم و مناطقی که یگان‌های قبلی ما گرفته بودند را پدافند کردیم. چندین یگان را که به فاو رفته بودند، با آتش خود پشتیبانی کردیم. بعد از گرفتن فاو عراق پاتک‌ها و بمباران‌های زیادی کرد.

دفاع پرس: چه زمانی از عملیات کار را شروع کردید؟

زمانی که قرار بود به خرمشهر وارد شویم برای آوردن عِده و عُدّه و ادوات تا حدودی تظاهر هم کردیم؛ چرا که می‌خواستیم عراقی‌ها اینطور تصور کنند که عملیات اصلی در این منطقه انجام می‌شود.

چون توپخانه نمی‌تواند بدون ارتباط با نیروها آتش بریزد و به جایی شلیک می‌کند که نمی‌داند کجاست، در آستانه عملیات یک نفر را با گردان‌های عمل کننده به جلو فرستادیم، تا گرای دقیق را با بی‌سیم به ما بدهد.

 شوخی شهیدی که گریه همه را درآورد

 

دفاع پرس: دلیل این کار چه بود؟

زمانی که قرار بود عملیاتی انجام شود عراقی‌ها تحرکات ما را زیر نظر می‌گرفتند و تا حدودی پیش‌بینی عملیات را می‌کردند. عراق انتظار عملیات در تمام خط را داشت، امکانات دیده بانی اش را بسیج کرده بود و می‌دانست ما روی بصره حساسیت داریم و قرار است حرکتی انجام دهیم؛ ولی جزئیات دقیق آن را نمی‌دانست.

گذر از اروند کار مشکلی بود، عراقی‌ها احتمال اینکه بخواهیم از اروند عبور کنیم را نمی‌دادند و بیشتر تمرکز خود را روی شلمچه گذاشته بودند، شروع تحرکات ما در خرمشهر توجهات دشمن را به این سمت معطوف کرد و ما هم مشغول تقویت این نقطه از خط شدیم. ماموریت لشکر سیدالشهدا (ع) ایذایی بود و عراقی‌ها به خوبی فریب خوردند؛ چرا که سپاه سرحالی را مقابل ما قرار دادند، تا جلوی پیشروی ما را بگیرند، در صورتی که عملیات اصلی در جای دیگری انجام می‌شد.

تمام ساحل اروند را با سیم خاردار و موانع خورشیدی و بشکه های فوگاز یکپارچه مسلح کرده بودند و سنگرهای خوب و تیربار گذاشته بودند و امید داشتند که با برخورد نیروها به موانع، وقتشان تلف شده و عملیات تا صبح طول بکشد و عملا بر ما مسلط شوند. چون به خوبی می‌دانستند ایران تجهیزات کاملی ندارد و مجبوریم شب دست به عملیات بزنیم.

دفاع پرس: از اشتباهات عملیات والفجر 8 هم بگویید.

والفجر 8 واقعا عملیات خوبی بود و ما توانستیم کارهای خوبی انجام دهیم. با توجه به اینکه اصل فریب و غافلگیری را به خوبی در جنگ رعایت کردیم، این عملیات حتی می‌توانست الگو باشد؛ ولی اشتباهی که رخ داد ما بعد از والفجر 8، دوباره در این منطقه عملیات کردیم، مثل عملیات کربلای 4 که تلفات زیادی هم دادیم.

دفاع پرس: اگر خاطره خاصی از عملیات و دوستان شهیدتان دارید، برای ما بگویید.

با شهید جنگروی رابطه نزدیکی داشتم. ایشان جانشین لشکر و انسان عارف و زاهدی بود، در عین حال شوخی و خنده اش را هم داشت و حتی می‌توانست در حالت شوخی و خنده کاری کند که گریه انسان را درآورد.

پیش از عملیات در اتاق فرماندهی نشسته بودیم. غواصان هم در همان منطقه مستقر بودند. شب قبل باران زده بود و چون باران‌های آن‌جا بسیار دانه درشت و پر آب است، همه جا را گِل کرده بود. داخل برخی از سنگرها که غواصان در حال استراحت بودند آب رفته بود و وضع بدی پیش آمد. غواص‌هایی که زمان زیادی در آب آموزش می‌دیدند، توقع داشتند در زمان استراحت مشکلی نداشته باشند.

اواسط جلسه دو نفر از غواص‌ها به داخل اتاق آمدند. با حالتی ناراحت و خشمگین اعتراض کردند که این چه وضعی است؟ آب به داخل سنگرها نفوذ کرده و آسایش را از ما گرفته. خودشان هم گِل‌آلود شده بودند. حاج علی فضلی و شهید جعفر جنگروی هم نشسته بودند. شهید جنگروی با همان یک چشم سالمش نگاهی به دو غواص کرد و گفت: «آب زندگی‌تان را گرفته؟! خب این که اشکالی ندارد، آب روشنی است. بیایید اینجا بنشینید.» دو غواص نشستند کنار ما. شهید جنگروی کمی از عملیات گفت و آخرش روضه‌ای از حضرت زهرا (س) خواند و گریه همه را هم درآورد. ایشان در عین حال که مزاح و شوخی می‌کرد، از نظر معنوی هم بسیار تاثیرگذار بود.

شهید جنگروی در همان عملیات شیمیایی شد. وی به همراه چند نفر دیگر در حال برگشت به عقب بودند که در اثر تصادف همگی بیهوش شدند. در بیمارستان که بستری شد، دکتر بالای سرش رفت تا معاینه اش کند. نور چراغ قوه را به همان چشمی که مجروح شده بود و بینایی نداشت انداخت و به پرستار گفت این بیمار وضعش وخیم است. شهید جنگروی که آن لحظه به هوش آمده بود، به دکتر گفت: «از این چشمم استفاده نمی‌کنم، آن یکی چشمم را معاینه کنید» که این حرف شهید باعث خنده دکتر می‌شود.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار