به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «سردار عبدالله نوریان» آذرماه سال 1340 در شمیران به دنیا آمد. سال 58 همزمان با اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و با تاسیس تیپ سیدالشهدا (ع) در سال 61 به عنوان فرمانده گردان تخریب مشغول به کار شد.
سال 1365 سردار نوریان 24 ساله در عملیات والفجر8 در حالی که مسئولیت مهندسی و تخریب لشکر 10 سیدالشهدا را داشت، بر اثر اصابت خمپاره در منطقه فاو به شهادت رسید. در ادامه روایتی از نحوه شهادت شهید نوریان را از زبان «حمید راستگو» از فرماندهان گروهان های گردان قمربنی هاشم لشکر10 سیدالشهدا (ع) می خوانیم.
گروهان ما مقابل کارخانه نمک با دشمن درگیر بود. دشمن تانک های زیادی را وارد منطقه کرده بود و با آتش سنگین و دقیق سعی داشت، ما را به عقب براند. آنقدر با گلوله مستقیم تانک، شلیک کرده بود که ارتفاع خاکریزها کم شده و یک مسافتی هم از خط پدافندی ما خاکریز نداشت و امکان نفوذ دشمن از آن نقطه امکان پذیر بود.
لحظات سختی بر ما می گذشت، تا اینکه دیدیم در آن معرکه که دشمن، هر جنبنده ای را هدف قرار می داد، سرو کله یک دستگاه لودر پیدا شد و عجیب تر آنکه «حاج عبدالله نوریان» هم همراه لودر بود.
نیروها که خبردار شدند حاج عبدالله داخل خط آمده کلی روحیه گرفتند. ایشان از ما وضعیت کلی خط را پرسیدند و ما هم گفتیم مشکل اصلی ما خاکریزی است که هر لحظه کوتاه و کوتاهتر می شود و با فرمان حاج عبدالله لودر دست به کار شد. راننده لودر بدون توجه به اطراف، دلاورانه بیل لودر را پر خاک می کرد و بالا می آورد و گلوله های تیربار به اطراف لودر اصابت می کرد.
حاج عبدالله پا به پای لودر زیر آتش عقب و جلو می رفت و راننده لودر را هدایت می کرد و گاهی اوقات هم برای اینکه به راننده لودر روحیه بدهد، ذکری را بلند بلند می گفت. راننده لودر همانطور که مشغول بود زیر آن سر و صدا از ما می خواست که حاج عبدالله را داخل سنگر ببریم تا آسیبی نبیند.
لودر کمی ارتفاع خاکریز را بالا آورد و من از این بخش از خط خاطرم جمع شد و به سمت سه راهی کارخانه نمک رفتم تا به سایر بچه هایی که درگیر بودند، سری بزنم.
هوا داشت تاریک می شد که دشمن منطقه را به خمپاره 60 بست و مثل باران از هر طرف می بارید. فاصله ما با دشمن خیلی کم بود. خمپاره ها اجازه خوابیدن به ما نمی داد تا می آمدیم بر روی زمین خیز برویم، ترکش می خوردیم.
من برگشتم تا دوباره ببینم کار لودر تمام شده است یا نه. دیدم داخل یکی از سنگرها بچه ها مشغول پانسمان سر یکی از مجروح ها هستند. تا من را دیدند گفتند برادر راستگو؛ حاج عبدالله، حاج عبدالله. من یکی از نیروها را فرستادم که به بچه های تخریبچی که در خط بودند، خبر بدهد. چند لحظه نگذشت که دیدم شهید «پیام پوررازقی» از راه رسید و بعد هم بقیه بچه ها را خبر کردند و حاجی را سوار بی ام پی کرده و به عقب بردند. شهید حاج عبدالله را به عقب منتقل کردند. به علت صدمه ای که به سرش وارد شده بود به اغما رفت و دو روز بعد در چهارمین روز اسفند ماه سال 64 آسمانی شد.
انتهای پیام/ 141