به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، عمليات والفجر 6 در دومين روز از اسفند ماه سال 1362 در منطقه عملياتي چزابه با هدف انهدام نيروهاي دشمن و گمراه كردن آنها از عمليات آتي (خيبر) انجام گرفت. اين عمليات شايد در ظاهر موفق به نظر نرسيد و اهداف مورد نظرش تأمين نشد ولي دروازهاي براي انجام عمليات بزرگ خيبر شد. يكي از اهداف عمليات والفجر6 پشتيباني از عمليات بزرگ «خيبر» بود كه اين عمليات سرنوشت جنگ را رقم ميزد. عمليات والفجر6 در جبهههاي مياني طرحريزي شد تا جبهه جديدي در منطقه به سوي شهرهاي «علي غربي» و «علي شرقي» عراق در برابر ارتش دشمن ايجاد شود. قبل از اين عمليات، در جبهههاي شمالي و مياني، دو سپاه از ارتش عراق مستقر بودند ولي همزمان با اين عمليات، سازمان رزم ارتش عراق توسعه پيدا كرده بود و چهار سپاه در اين جبههها مستقر شده بودند. بنا بود كه اين چند سپاه دشمن در جبهههاي مياني درگير شوند تا از پشتيباني منطقه عملياتي خيبر غافل بمانند.
نيروهاي ايران به استعداد هشت گردان به منظور تسخير مواضع مستحكم و دست نخورده دشمن با عبور از رودخانه چيلات، وارد عمل شدند و پس از درهم شكستن خطوط دفاعي به حركت خود در عمق مواضع نيروهاي عراقي ادامه دادند. گردان مسلم بن عقيل يكي از گردانهاي حاضر در اين عمليات بود كه نيروهايش دو روز با تمام وجود در محور خود مشغول جنگ و نبرد بودند. اين روحيه جنگاورى و شجاعت بچههاي گردان در اين عمليات زبانزد فرماندهان و ديگر نيروها شده بود. نيروهاي گردان به فرماندهي ذبيحالله عالي نه تنها تا آخرين لحظه مبارزه كردند و تسليم نشدند بلكه تا آخرين قطره خونشان مقاومت كردند و جانانه به مقابله با دشمن پرداختند.
كميل كهنسال از رزمندگان حاضر در اين عمليات، نقش فرمانده گردان و روحيه نيروهايش در اين عمليات را چنين روايت ميكند: «درباره روحيه و نقش به منطقهاي كه شهيد عالي و محوري كه سردار فردوس بايد عمل ميكردند رفتيم. چند ساعت بيشتر به شروع حركت آنها باقي نمانده بود. ديدم شهيد عالي نيروهايش را جمع كرده و در حال كشتي گرفتن هستند. نيروها همه آماده بودند. در آنجا صحبتهايي با شهيد عالي در مورد نحوه عمليات كردم. در لحظات آخري كه ميخواست عمليات شروع شود، آنقدر شور عشق و هيجان در رزمندگان حاكم بود كه حتي كوچكترين اعتراضي مبني بر شرايط نامناسب عمليات از سوي آنها نشنيديم. ما حتي هيچگونه امكاناتي براي حمل مجروح و شهدا نداشتيم كه اين كمبود، تأثيرات منفي زياد روحي و رواني بين نيروها داشت. با اين وضع عمليات آغاز شد. در بعضي از محورهاي عملياتي بيش از 10 كيلومتر نيروها بايد مسير را با تجهيزاتي كه همراه داشتند، پياده طي ميكردند. آن هم در شيارهاي پيچيده و درهم تنيده كه شايد در هر شياري يك تيپ نيرو ميتوانست مخفي شود.»
درگيريها شروع شد. بعضي از گردانها صبح به منطقه عملياتي رسيدند. در تمام محورهايي كه گردانها به خط دشمن زدند، خطوط را شكسته تصرف كردند و به سمت بلنديها رفتند. البته در بعضي از مناطق، گردانها نتوانستند به سمت بالا بروند و آن هم به جهت ارتفاعات صخرهاي بود. در سمت چپ محور نيزار هم مينگذاري شديد و صخرهاي بودن منطقه، اجازه بالا رفتن را به نيروها نميداد، ولي با همه اين مشكلات و موانع، نيروها توانستند تمام خطوط را تصرف كنند.
بعضي از گردانها از جمله گردان تحت امر شهيد عالي، از خطوط پدافندي دشمن هم عبور كرده و تا جاده آسفالته نفوذ كردند. شهيد عالي با روحيهاي پرنشاط، يك توپ 106 از عراقيها غنيمت گرفته بود و با آن جاده آسفالته را بسته و ماشينهاي دشمن را ميزد. عالي با روحيهاي خستگيناپذير و پرتوان نقشي مهم در هدايت نيروها داشت. او همانند يك كوه محكم و استوار باعث دلگرمي بقيه نيروها بود. شهيد عالي در صحبتهاي اوليه خيلي با روحيه بود، پشت سر هم شعار ميداد و ميگفت:«ما ميجنگيم، تا كربلا هم ميرويم.»
شهيد عالى حين انجام وظيفه و فرماندهي در حال مكالمه با عقبه بود كه تركش خمپارهاي برخورد كرد و او را به شهادت رساند. بيسيم از كار افتاد و ناگهان سكوتي مرگبار سراسر منطقه را فرا گرفت. ديگر كسي صداي فرمانده گردان مسلم بن عقيل را نشنيد. حالا همه به دنبال فرمانده ميگشتند و مهمترين دغدغه همه پيدا كردن سرنخي از عالي بود. ذبيحالله عالي سوم اسفند 62 جواب شعارهاي «يا زيارت يا شهادت» را كه بر لب زمزمه ميكرد گرفت و آسماني شد.
منبع: روزنامه جوان