ماجرای دیدار تنها شهید اروپایی دفاع مقدس با امام خمینی(ره)

به ملاقاتش که رفتم هرچه نگاه کردم این پیرمرد به کی توجه می‌کند. حس کردم به همه نگاه می‌کند. ولی به هیچ کس نگاه نمی‌کند. انگار دارد به دوردست نگاه می‌کند. امام واقعا امام است.
کد خبر: ۲۲۹۲۴
تاریخ انتشار: ۱۱ تير ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۹ - 02July 2014

ماجرای دیدار تنها شهید اروپایی دفاع مقدس با امام خمینی(ره)

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید «کمال کورسل» مجاهد فرانسوی متولد شده در یک خانواده مسیحی در پاریس است. او پس از اسلام آوردن برای تحصیل علوم دینی به شهر قم آمد و در عملیات مرصاد به شهادت رسید.

در ادامه روایتی از دیدار این شهید با امام خمینی(ره) که در کتاب «کمال کورسل، تنها شهید اروپایی دفاع مقدس» آمده است را در میخوانیم:

هرچند وقت یکبار، تعدادی از طلاب را خدمت حضرت امام خمینی(ره) میفرستادیم. همیشه هم محدود بود، طوری نبود که بشود همهی طلاب را با هم بفرستیم. به همین خاطر طلاب همیشه با ما دعوا داشتند که چرا اسم ما را ننوشتید. یکی از شبهای محرم سال 1361 شمسی بین ساعت ده و یازده شب بود که به ما خبر دادند، فردا قرار است با امام خمینی(ره) ملاقات شود، مدرسه  شما هم می تواند چند نفر بیاورد. با کارکنان مدرسه فکر کردیم که چه کسانی را بفرستیم.

گفتم: بروید کمال را بگویید، بیاید اسم بنویسد و برود. هر روز اینجا میآید و میگوید چرا اسم مرا ننوشتهاید؟

یکی از همکاران ما به حجره ایشان رفت و در زد، از آنجایی که شب زود میخوابید، در که صدا کرد عصبانی شد و گفت: الان موقع خواب هست. نصف شبی چرا مزاحم شدید؟

همکارمان گفت: فردا ملاقات با امام است. اسمت را مینویسی؟

یکوقت دیدم که دست و پایش را گم کرد و با هیجان به اتاق من آمد و گفت: اسم مرا بنویسید، میخواهم بروم.

همکارم گفت: اول که ما رفتیم نزدیک بود ما را بزند و شاکی بود که چرا نصف شب مزاجم شدید، حالا که فهمید ملاقات با امام است اصلا خواب یادش رفت.

کمال یک دیدار خصوصی نیز با حضرت امام خمینی(ره) داشت که بعد از همین دیدار عمومی بود. چند دقیقهای امام با ایشان صحبت کردند و پرسیدند: فارسی را کجا یاد گرفتی؟. کمال جواب داد: در ایران.

امام به ایشان توصیه کردند و فرمودند: فارسی را خوب یاد بگیر که چیزهای زیادی در این زبان خواهی یافت.

روز بعد از ملاقات با حضرت امام(ره) پیش من آمد، پرسیدم: چطور بود کمال؟

جواب داد: امام، امام است.

حرفش را متوجه نشدم، گفتم: منظورت چیست؟

گفت: میگویم امام، امام است.

گفتم: یعنی چه؟ چیزی دیدی؟

گفت: به ملاقاتش که رفتم هرچه نگاه کردم این پیرمرد به کی توجه میکند. حس کردم به همه نگاه میکند. ولی به هیچ کس نگاه نمیکند. انگار دارد به دوردست نگاه میکند. امام واقعا امام است.
 

نظر شما
پربیننده ها