خبرگزاری دفاع مقدس: ابوالفضل مسجدی از بچه های گردان 1 سپاه بود که قبل از جنگ وارد کردستان شد. قبل از آن درگیری هایی در مناطق مختلف اتفاق می افتاد که به خاطر گستردگی این در گیری ها بچه ها تقسیم شده و هر کدام به منطقه ای اعزام می شدند. گروهی در تهران با منافقین نهضت آزادی، تعدادی از بچه ها با خلق عرب در کردستان، تعداد دیگری درگیر با چریک های فدایی در شمال، عده ای با خلق مسلمان در آذربایجان و... به مبارزه می پرداختند، تا اینکه جنگ در جنوب آغاز شد.
ابوالفضل مسجدی ابتدا به دشت ذهاب، ارتفاعات بازی دراز، مناطق کوره موش، تک درخت، 09، 011 رفت که کم کم وارد عملیات های سید صادق و بازی دراز و بعد هم برای عملیات فتح المبین قدم در جبهه های جنوب نهاد.
مسجدی در گفت و گو با خبرگزاری دفاع مقدس، اولین مجروحیت خود را قبل از عملیات فتح المبین می داند و می گوید: برای شناسایی رفته بودیم که با یک تیوپ کامیون از کرخه عبور کردیم. به داخل جنگل های حاشیه ای کرخه رفتیم، بعد از اتمام کار و در حین بازگشت توسط نیروهای عراقی دیده شدیم. در همان حین عراقی ها توپی شلیک کردند که در کنار ما به زمین برخورد کرد و موج انفجار آن باعث بی هوشی من شد.
بعد از 48 ساعت من را پیدا کردند. وضعیت سرم به خاطر موج بهم ریخته بود. اما این پایان ماجرای مجروحیت من نبود، چرا که بعد هم در کربلای 1 یک ترکشی به پشت سرم خورد و سپس در والفجر 8 و کربلای 4 هم شیمیایی شدم.
خاطرهی اسارت سیزده سرباز عراقی
ابوالفضل مسجدی کتابچه قلبش را ورق می زند و می رسد به بهترین خاطره از دوران جنگ و می گوید: در اوایل جنگ در ارتفاعات بازی دراز خبر داده بودند که محسن وزوایی فرمانده ما هم شهید شده است، در حالی که این اتفاق نیافتاده بود؛ بلکه شهید وزوایی از ناحیه گردن ترکش خورده و در کنار میدان مین افتاده بود. خستگی ما هم به حدی بود که توان ایستادن نداشتیم، در آن شرایط اسلحه ژ3 من هم غبار گرفته بود و کار نمی کرد.
کنار تخته سنگ با حسین کاظمی بی حال افتاده بودیم. عراق هم آن روز 11 تا پاتک کرده بود. همین طور که نشسته بودم از بالای تخته سنگی، سایه ای جلوی من افتاد. بی اختیار از روی ترس بلند شدم و اسلحه را روبروی عراقی ها گرفتم، طوری که آنها هم ترسیدند، حدود 13 نفر بودند که دیدم یکی یکی الدخیلً الدخیلً خمینی می گویند و به طرف من می آیند. آنها نمی دانستند ما دو نفریم و اسلحه من کار نمی کند. اول که یکی از عراقی ها از تخته سنگ به پایین پرید، نگاهمان درهم گره خورد که نشان می داد هر دو ترسیدیم، مانده بودم اسلحه را بیندازم یا نه، که دیدم او اسلحه را انداخت و دستش را بالا گرفت. به این ترتیب بود که همه آنها را به اسارت در آوردم.
رفیق خوب از برادر نزدیک تر است
رفیق خوب از برادر نزدیک تر است. با همه برادرها رفیق بودیم. لحظات سختی بود، پیروزی های ظاهری هم که بدست می آمد برایمان خوشحال کننده بود. چرا که امام خمینی فرموده بودند: «موفقیت شما در این عملیات ها انجام تکلیف است». اما در این بین شاید خیلی از عقب نشینی ها برایمان تلخ بود. در بین عملیات ها والفجر مقدماتی برای ما بیشتر از همه سخت بود. زمانی که همت دستور تشکیل گردان شهادت را داد، ما گردان را با ذوق و شوق تشکیل دادیم. اما همین بچه ها به خاطر لو رفتن عملیات در رمل ها جا ماندند.