«ابن سکیت» الگوهی ولایت‌مداری مردم اهواز

«یعقوب بن اسحاق اهوازی» معروف به «ابن سکیت» یکی از راویان ایرانی‌تباری‌ است که در راه دفاع از اهل بیت (ع) جان باخت.
کد خبر: ۲۳۳۷۳۴
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۸ - 03April 2017
«ابن سکیت» الگوهی ولایت‌مداری مردم اهواز
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، همواره در طول تاریخ تشیع  افرادی بوده‌اند که در دفاع از ساحت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) جان خود را تقدیم و با نثار جان خود  مکتب اسلام  و خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) دفاع کرده‌اند؛ اما تاریخ در برگهای دفتر خود نسبت به معرفی این آزادمردان و یاران با وفای ائمه علیهم السلام قصور کرده است. از این افراد می‌توان به رُشَید هَجَری، میثم تمّار، عبدالله بن عفیف ازدی و ابن سکیت اهوازی اشاره کرد.
 
«یعقوب بن اسحاق اهوازی» معروف به «ابن سکیت» یکی از راویان ایرانی تباری‌ است که جان خود را در دفاع از اهل بیت (علیهم‌السلام) از دست داد. تنها جرم او برتر شمردن «قنبر» (غلام امیرالمومنین (علیه‌السلام)) از فرزندان متوکل عباسی بود.
در این گزارش نظری کوتاه بر زندگی و نحوه شهادت این یار با وفای ائمه معصومین (ع) می‌اندازیم.
 
ابن سکیت از یاران خاص امام جواد و امام هادی (علیهم السلام) به شمار می‌آید. محل ولادت او «دورق» اهواز بود. دورق یکی از مراکز علمی و فرهنگی کهن ایران اسلامی است و علما، خطبا و شعرای مشهوری از این منطقه قد برافراشتند؛ چنان‌که امروزه کلمه «دورقی» را در پی نام بسیاری از علمای بزرگ می‌بینیم؛ البته برخی بغداد را محل ولادت این شخصیت بزرگ شیعی می‌دانند.
 
نام او را «یعقوب» و کنیه اش را «ابویوسف» نهادند. پدرش «اسحاق» نام داشت. اسحاق، این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات عرب، به ویژه لغت و شعر، استاد شمرده می‌شد. وی دوستدار دانشمندان بود. اسحاق ادیبی فرزانه و شاعری زبردست بود؛ ولی بر اساس آموزه های اسلامی، سکوت را بر سخن ترجیح می داد. به تدریج در سایه افراط در سکوت، به «سکیت» (بسیار سکوت کننده) شهرت یافت. بدین سبب، فرزندش را «ابن سکیت» خوانده اند.
 
ابن سکیت بر اثر دعای پدر و تلاش‌های مستمرش در علوم مختلف اسلامی صاحب نظر شد. پدر ابن سکیت در بغداد مکتبخانه داشت و کودکان مردم را تربیت می‌کرد و آنها را با علوم و معارف آشنا می‌ساخت و فرزندش یعقوب هم با او مساعدت می‌کرد. پدرش در یکی از سالها که برای انجام مناسک حج به مکه رفته بود، از خداوند درخواست کرد که کودک او را به فراگیری علم نحو توفیق دهد. فرزندش هم به طرف علم نحو و ادبیات رفت و به فراگیری آن مشغول شد.
اسحاق که از تربیت دینى فرزندش غافل نبود. از همان دوران کودکى او را با مسایل مذهبى و رازها و مظلومیت شیعه در آن عصر آشنا ساخته و براى آزمون‌هاى سخت زندگى آماده کرده بود.
 
یعقوب علوم و فنون عرب را در محضر «فراء» و «ابى عمروشیبانى » و «اثرم» و «ابن اعرابى» که همگى از مشاهیر و بزرگان علم و ادب روزگارش بودند. فراگرفت.
 
وی سپس به منظور آشنایى بیشتر با زبان فصیح و اصیل عربى، به رسم آن روزگار مدتى در صحرا نزد اعراب بدوى به سر برد و با دقت در گفتار آنها معارف و علوم عربى خود را کامل کرد.

ابن سکیت در محله «جسر» بغداد با مردم آن شهر، رفت و آمد می کرد و کودکان آنها را تعلیم می داد و آنها هم اجرتی به او می دادند، تا هنگامی که عبدالله ابن طاهر که سمت کتابت در دربار هارون عباسی را داشت، قصد کرد که برای کودکان خود معلمی برگزیند. از این رو با کاتبان خود مشورت کرد و آنها هم ابن سکیت را به او معرفی کردند. او هم با گرفتن ماهی 500 درهم اجرت حاضر شد کودکان عبدالله را تعلیم دهد و در این میان گاهی هم به «سرمن رای» (سامرا) که مرکز خلافت بود، می‌رفت و در محضر رجال سیاسی آن روزگار نشست و برخاست داشت. او با عبدالله بنیحیی بن خاقان شاعر، سخندان و وزیر متوکل گفتگو می‌کرد و توسط او به متوکل معرفی شد. در همین زمان بود که به ابن سکیت پیشنهاد شد تا فرزندان متوکل، معتز و مؤید را تعلیم و تربیت کند و به آنها علم و دانش و ادب بیاموزد؛ او هم این پیشنهاد را قبول کرد و در سامرا اقامت گزید و به تعلیم فرزندان خلیفه  عباسی مشغول شد و درآمد ماهیانه ای هم برایش مقرر شد.
 
تاریخ‌نویسان گویند: اولین روزى که ابن سکیت براى تدریس وارد محل مورد نظر شد، فرزندان متوکل دیرتر از وى وارد شدند. ابن سکیت به معتز گفت: ایهاالامیر، شما دوست دارید درس را از چه بحثى شروع کنیم؟ معتز به استاد گفت: دوست دارم، امروز مرا مرخص کنید تا آزادانه به گردش و بازى بپردازیم. ابن سکیت گفت: پس برخیزم و بروم؟ معتز با گستاخى تمام گفت: من از شما سبک‌ترم و زودتر برمى‌خیزم. آنگاه با شتاب برخاست و دوید تا از اتاق بیرون برود؛ در اثر شتاب بیش از حد، در راه برزمین افتاد و چهره اش از خجالت سرخ شد. ابن سکیت بى درنگ چنین سرود:
 
یصاب الفتى من عثره بلسانه
و لیس یصاب المرء من عثره الرجل
فعثرته فى القول تذهب راسه
و عثرته بالرجل تبری على مهل
 
معنی شعر چنین است: (لغزش زبان سخت مصیبتى است؛ برخلاف لغزش پا که مصیبتش چنان سخت نیست؛ زیرا لغزش زبان (گاهى) سر را به باد مى دهد؛ ولى لغزش پا، گاه در اندک زمانى بهبودى مى یابد.)

کسانی که شرح حال او را نوشته‌اند، تصریح کرده اند که او از محبان و شیعیان حضرت امام علی علیه السلام بوده و با امام جواد و امام هادی علیهماالسلام رفت و آمد داشته است.
 
ابن سکیت بعد از این که به سامرا آمد و به تعلیم کودکان خلیفه مشغول شد، رقیبان او از این نقطه به تضعیف مقام او مشغول شدند و جریان را به متوکل اطلاع دادند و سابقه او را به متوکل گفتند. در میان خلفای بنی عباس، متوکل نسبت به امام علی علیه السلام بسیار دشمنی می‌کرد و دستور داده بود در شهرها و ولایات نسبت به علویان سخت‌گیری کنند و آنها را در فشار قرار دهند و تحقیر کنند.

مخالفان ابن سکیت جریان و سابقه او را به متوکل گزارش کردند و گفتند که از شیعیان حضرت علی علیه السلام است. از قراری که از سیره او معلوم می‌شود، متوکل به سخن ساعیان گوش نمی‌داده و نمی‌خواسته بدون تحقیق و بررسی او را از دست بدهد و به همین جهت تصمیم می‌گیرد خود او را آزمایش کند، حقیقت را دریابد و عقیده اش را آشکار کند.
 
متوکل در یکی از روزها با مقدمه چینی وارد مجلس درس ابن سکیت شد، در حالی که کودکانش نزد وی بودند. متوکل متوجه ابن سکیت شد و گفت: «این دو کودک من نزد شما عزیزتر هستند یا حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب؟» ابن سکیت اگرچه معلم کودکان خلیفه بود و در دربار زندگی می‌کرد و غرق در رفاه دنیوی بود و همه به او احترام می‌کردند و به مقام وی غبطه می‌خوردند؛ ولی ایمان و عقیده حقیقی و  اخلاصش به امام علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت، در دلش رسوخ کرده و زرق و برق دنیا دیدگان او را کور نکرده بود.
 
او با کمال شجاعت دست از همه چیز کشید و خود را در معرض خطر انداخت و گفت: «ای متوکل! «قنبر» خادم علی علیه السلام از دو کودک تو بهتر بود، تا چه رسد به فرزندان او». با این پاسخ، هوش از سر متوکل رفت و او را در حیرت و بهت  فرو برد. خشم و غضب  خلیفه عباسی را فراگرفت و بلافاصله امر کرد تا غلامان دربار، زبان او را از پشت گردنش بیرون کشیدند و بریدند و شکمش را زیر پاهای خود لگدمال کردند و بعد بدن نیمه جان او را به منزلش بردند و او در ماه رجب سال 243 درگذشت.
 
و به قولی دیگر گفته اند که در سنه 244 متوكل او را به قتل رسانيد و سببش آن بود كه او معلم اولاد متوكل بود، روزى متوكل از وى پرسيد كه دو پسر من معتز و مؤيد نزد تو بهتر است يا حسن و حسين؟ ابن السكيت شروع كرد به نقل فضايل حسنين عليهماالسلام. متوكل امر كرد به غلامان ترک خود تا او را در زير پاى خود افكندند و شكمش را بماليدند پس او را به خانه‌اش بردند.
 
علامه مجلسى مى‎فرماید: گرچه این بزرگان وجوب تقیه را مى‎دانستند؛ ولى خشمشان براى خداگویى هنگام شنیدن این اباطیل احتیاط از كفشان مى‎برد و وادارشان مى‎كرد كه حق را بگویند گرچه به زیان آنان باشد.
 
«ازهرى‏» در «تهذیب اللغه‏» مى ‏گوید: پس از شهادت استاد بى‏ درنگ 10 هزار درهم دیه او را به خانواده ‏اش پرداخت کردند. این کردار نشان مى‏‌دهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده ‏بود.
 
ممکن است کسى بپرسد چرا استاد طبق روال همیشگى تقیه نکرد و جان خود را از مرگ حتمى نرهانید؟ آیا این کردار وى با معارف ‏شیعى مطابقت دارد؟ در پاسخ باید گفت: عمل ابن سکیت در صدر اسلام نیز سابقه داشت.
 
این مرد فرزانه همانند جمعى از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) مانند حجر بن‏ عدى و عمرو بن حمق بود. معاویه آنان را به بیزارى جستن از اهل‏بیت (علیهم السلام) و لعن آنها تکلیف کرد و آنان معاویه و خاندانش را لعن کرده، به استقبال شهادت شتافتند؛ البته گروهى‏ نیز راه تقیه پیمودند و خواست معاویه را انجام دادند. وقتى ‏اخبار این دو دسته به امامان بزرگوار حضرت امام حسن و امام‏ حسین (علیهم السلام) رسید، درباره دسته اول فرمودند: «قد اسرع ‏الى الجنه‏» (به بهشت ‏شتافت). آن پاکان درباره دسته دوم‏ فرمودند: «و قد احرز دمه‏» (خون و زندگانى خود را حفظ کرد).
 
این موضوع نشان مى‏‌دهد عدم رعایت تقیه و بر سر محبت‏ اهل‏ بیت (علیهم السلام) جان باختن به معناى ارتکاب خلاف شرع نیست.

انتهای پیام/ 171
نظر شما
پربیننده ها