به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، 37 سال پيش در چنين روزهايي (فروردين 59) حميدرضا محمدعلي تفرشي در كوههاي بين سنندج و بانه ناپديد شد. سرنوشت او در هالهاي از ابهام قرار گرفت و هر ازگاهي خبر از زنده بودن يا شهادتش مخابره شد.
شهيد تفرشي با نام مستعار امير، از رزمندگان نسل اولي بود كه شرح شكنجهها و سختي هايي كه در زندان مخوف دوله تو بر او گذشت، ميتواند دستاويز خلق اثري هنري توسط يك فيلمساز يا نويسنده قرار گيرد. داستاني مهيج از قهرمانيها و ايستادگيهاي مردي كه تنها به جرم اهانت نكردن به تصوير امام، توسط ضد انقلاب دموكرات انگشت دستهايش شكسته شدند و ريش هايش را از بيخ كندند!
در نهايت مرارتهاي دوران اسارت شهيد تفرشي اعلام ميشود احتمالاً او در ارديبهشت سال 60 در اثر بمباران زندان دوله تو به شهادت رسيده است اما به گفته اكبر برادر كوچكتر او، پدر و مادرشان تا زنده بودند چشم به راه داشتند تا پسر ارشدشان روزي از اسارت بازگردد.
گفتوگوي ما با اكبر محمدعلي تفرشي برادر كوچكتر شهيد را پيش رو داريد.
اصالتي تفرشي داريد كه فاميل تان به تفرشي ختم ميشود؟
ما خيلي وقت است كه ساكن تهران هستيم. حداقل پدر و مادرمان هر دو زاده اين شهر هستند و تا آنجا كه من اطلاع دارم، هيچ ارتباطي با شهر تفرش نداريم. پدرم مرحوم علي اصغر محمدعلي تفرشي اهل كوچه دردار تهران بود و خانواده مادرمان مرحوم قدسي فرج الله بيك هم در محله سوهانك زندگي ميكردند. خانه خودمان هم در خيابان خاوران حوالي ميدان خراسان بود. ما در خانواده دو خواهر و دو برادر بوديم. بعد از دو خواهر خدا حميدرضا را در سال 39 به پدر و مادرمان ميدهد و سه سال بعد هم كه من متولد ميشوم.
اغلب جوانهاي جنوب شهري و مذهبي بار اصلي انقلاب را به دوش كشيدند، حميدرضا هم از جوانان انقلابي بود؟
ما يك خانواده مذهبي داشتيم و وضع مالي مان هم متوسط بود. پدرمان شغل ثابتي نداشت. يك مدت شاطري ميكرد و مدتي ديگر مغازه باز كرده بود و هله هوله ميفروخت و يك وقتي هم كارهاي ديگر انجام ميداد اما هم او و هم مادرمان از تقييد مذهبي خوبي برخوردار بودند كه باعث شدند همگي ما مذهبي بار بياييم خصوصاً برادرم امير كه زمان پيروزي انقلاب 18 سال داشت و در اثر رفت و آمد به مسجد امام علي النقي(ع) محلهمان، يك جوان انقلابي تمام عيار بار آمده بود. وي در پخش اعلاميههاي حضرت امام و شركت در راهپيماييها و كارهايي از اين دست فعاليت ميكرد. شهيد تفرشي كشتي گير هم بود و توان جسمي بالايي داشت. خيلي جذبه داشت و من ميترسيدم خصوصاً وقتي سعي ميكرد كنترلم كند که مبادا جذب رفقاي ناباب شوم.
چرا شهيد تفرشي دو نام دارد؟
اسم شناسنامهاي ايشان حميدرضا است اما از همان دوران كودكي امير صدايش ميزديم. ايشان بين همرزمانش هم به امير شهرت داشت. وقتي برادرم به دست دموكراتها اسير شده بود، پدرم پيگير سرنوشتش ميشود و شهيد را به عنوان حميدرضا تفرشي معرفي ميكند. آن كسي كه رابط بود ميگويد ما كسي به اين نام نداريم. گويا برادرم را به اسم امير ميشناسند و به اشتباه ميگويد كسي به اسم حميدرضا تفرشي اسير نيست.
قبل از اينكه به ماجراي اسارت ايشان بپردازيم، گويا شهيد تفرشي مدتي همراه گروه دستمال سرخها بود؟
بله، ايشان از طريق شمس الله رحيمي و شهيد ماشاءالله استاد مرتضي به اين گروه ميپيوندد. البته از مقطع حضور اين گروه در مهاباد عضوشان ميشود. برادرم يك نيروي اطلاعاتي بود و در تهران فعاليتهاي اطلاعاتي وسيعي داشت. به همين خاطر اجازه نميدادند به كردستان برود. نهايتاً كار به جايي ميرسد كه امير اعتصاب غذا ميكند تا اجازه اعزام ميگيرد. از مهاباد با اصغر وصالي همراه ميشود تا اوايل سال 59 كه به اتفاق تعدادي از همرزمانش باز به كردستان برميگردند و اين بار در ميانه راه بانه به سردشت، برادرم به اتفاق چند رزمنده ديگر به اسارت دموكراتها در ميآيند.
گويا نوشتهاي از شهيد رضا مرادي مانده است كه در آن از برادرتان به عنوان شهيد ياد كرده است، در حالي كه تاريخ شهادت مرادي قبل از شهادت امير تفرشي است؟
بعد از اسارت برادرم اخبار ضد و نقيضي از سرنوشت ايشان مخابره ميشد. يك عده ميگفتند ايشان و ساير اسرا را همان شب اول تيرباران كردهاند. بنابراين تا مدتي همرزمانش فكر ميكردند ايشان شهيد شده است و احتمالاً شهيد رضا مرادي هم در همين زمان از شهادت امير نوشته بود. چند ماه بعد از ناپديد شدن امير خبر رسيد كه او هنوز زنده است و در اسارت دموكراتها به سر ميبرد. خود ما تا مدتي سردرگم بوديم و نميدانستيم واقعاً چه اتفاقي برايش افتاده است. مطالبي كه الان ميخواهم برايتان عرض كنم به مرور به ما اطلاع داده شد.
در واقع هرازگاهي اخباري از او به دستمان ميرسيد. مثلاً يك بار ميگفتند ضد انقلاب تصوير امام را به امير داده تا به ايشان اهانت كند اما شهيد سر باز ميزند و آنها نيز انگشتهايش را ميشكنند و ريش هايش را از بيخ ميكنند. همچنين بعدها به ما گفتند برادرم همراه يك اسير ارتشي به نام سرگرد سامي مقام از زندان فرار ميكنند. هفت شبانه روز در كوهها سرگردان ميشوند تا به يك روستايي ميرسند. به ناچار به او اعتماد ميكنند و ميگويند كه اسير زندان دوله تو بودهاند. چوپان به آنها پناه ميدهد اما وقتي امير و آن سرگرد ارتشي خواب بودند ميرود و هر دو را لو ميدهد. خلاصه برادرم را برميگردانند دوله تو و از او بازجويي ميكنند. امير هم براي اينكه اطلاعاتي به آنها ندهد سوزنهاي ته گردي كه روي ميز بود را قورت ميدهد كه منجر به مرگش نميشود.
اين اطلاعات چطور به دست شما ميرسيد؟ چرا اينقدر در سرنوشت شهيد اطلاعات ضد و نقيض وجود داشت؟
در مقطعي برخي از رزمندهها با ضد انقلاب معاوضه ميشدند يا عدهاي از اسرا آزاد ميشدند يا كسي از ضد انقلاب اسير ميشد و او اطلاعاتي از سرنوشت زندانيان ميداد. البته عرض كردم كه همه اين اطلاعات به مرور به ما داده شد و هر كسي از زاويه ديد خودش خبري به ما ميداد. از طرف ديگر خود ضد انقلاب هم سعي ميكرد اخبار ضد و نقيض از سرنوشت اسرايش پخش كند. مثلاً يك بنده خدايي به نام آقاي حميد ساعتچي كه از زندان دوله تو رها شده بود تعريف ميكرد كه يك شب هشت زنداني را جدا كردند و بردند پشت يك تپهاي و صداي رگبار گلوله آمد. به اين معنا كه آنها را اعدام كردهايم. ساعتچي ميگفت بين آن هشت نفر سرگرد سامي مقام هم بود. دو ماه بعد ديدم اي دل غافل سامي مقام هنوز زنده است و به دليل عفونت كليههايش بستري است. آنجا بود كه فهميدم احتمال دارد همه آن هشت نفر زنده باشند و ضد انقلاب به دروغ سعي كرده آنها را جزو آمار شهدا جا بدهند.
خود شما هم پيگير سرنوشت شهيد شديد؟
مرحوم پدرم خيلي پيگير بود. حتي يك بار اعلام كردند عدهاي از اسراي رزمنده با تعدادي از اسراي ضد انقلاب مبادله خواهند شد. پدرم به رابطي كه قرار بود كار مبادله را انجام دهد نام حميدرضا تفرشي را ميدهد. آنها هم ميگويند چنين كسي بين اسراي پاسدار نيست. گويا آنجا برادرم را به اسم امير ميشناختند و نميدانستند كه امير همان حميدرضاست. به هرحال هنگام مبادله گويا خوديها يكي از اقوام در بند قاسملو رهبر دموكراتها را سرقرار نميبرند و ضد انقلاب هم تعدادي از اسراي ما را آزاد نميكنند.
نهايتاً چطور مطمئن شديد كه امير تفرشي شهيد شده است؟
در ارديبهشت سال 61 برگهاي به ما دادند كه در آن شهادت امير تأييد شده بود. ميگفتند سال قبل كه عراق زندان دوله تو را بمباران كرده بود، امير هم به اتفاق تعداد ديگري از اسراي رزمنده در همان واقعه به شهادت رسيده است. زندان دوله تو در ارديبهشت سال 60 بمباران شده بود اما هيچ پيكري به ما تحويل داده نشد.
چشم انتظاريهايتان با همين خبر تمام شد؟
البته كه تمام نشد. پدر و مادرم هميشه در انتظار آمدن امير بودند. مادرمان كه سال 78 به رحمت خدا رفت، تا زمان حياتش اعتقاد داشت امير اسير است و بالاخره برميگردد. پدرمان هم چنين اعتقادي داشت. پدرمان شش سال پيش فوت كرد و به فرزند شهيدش پيوست.
شهيد تفرشي از رزمندگان و جوانان نسل اول بعد از پيروزي انقلاب بود، چه تعريفي از خصوصيات اخلاقي ايشان براي جوانان نسل حاضر داريد؟
امير يك جوان غيرتي و مذهبي بود. امثال او به دنبال دين و مذهب در شرايطي ميرفتند كه محيط پيرامونشان پر از فساد بود و رژيم گذشته سعي ميكرد به اشكال مختلف فكر و ذهن جوانها را به انحراف بكشاند. من نمازها و روزههاي امير را به خوبي به ياد دارم. همين مقيد بودنش به امور مذهبي براي من الگو بود. امير كشتي گير بود و يك مرام لوطيمابانه داشت. غيرتش اجازه نميداد كسي در محله مان كار خلاف انجام دهد. بعضي اوقات با اوباش برخورد ميكرد و آنها هم از او حساب ميبردند. البته اينطور نبود كه بخواهد گردنكشي كند، در كل آدم سر به زيري بود و آزارش به كسي نميرسيد. خدا ميخواست او را به بهترين شكل از ميان ما ببرد. امير ماهها زير سختترين شكنجه ضد انقلاب تاب آورد تا به پاكترين وجه به ديدار پروردگارش نائل شود.
منبع: روزنامه جوان