به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، نام «قدرتالله متين راسخ» روي تابلوي كوچهاي ديده ميشد كه بارها و بارها از كنارش عبور كرده بودم. تابلويي كه طي چندين سال چند بار از سوي شهرداري تغيير كرد، اما نام متين راسخ همچنان روي آن بود و يادش را در اذهان تازه و تازهتر ميكرد.
عاقبت يك روز تصميم گرفتم از قدرت الله متين راسخ چيزي بيشتر از يك نام بدانم. اينكه كجا زندگي ميكرده و چطور آدمي بوده و چگونه به شهادت رسيده است. پرسان پرسان منزل شهيد در خيابان داوود سلامت را پيدا كردم. در خانهاي كه همسر شهيد در آن زندگي ميكند و هنوز عطر و بوي يك شهيد را در خود دارد گفتوگوي ما را با سكينه علي اكبر بيگ، همسر شهيد قدرت الله متين راسخ پيش رو داريد.
حاج خانم! چطور با شهيد متين راسخ آشنا شديد؟ اگر ميشود كمي بيشتر ايشان را معرفي كنيد.
قدرتالله پسرخالهام بود. متولد سال 1320 كه حدود پنج سال از من بزرگتر بود. ما اصالتي قزويني داريم. خالهام، يعني مادر قدرتالله خيلي زود فوت شد. شوهر خالهام ازدواج كرد و دست بچههايش را گرفت و براي كار در راه آهن به تهران رفت. پسرخاله گاهي كه به قزوين ميآمد، به خالهاش كه مادر من باشد سر ميزد. همين رفت و آمدها باعث آشنايي بيشتر و نهايتاً ازدواجمان شد. بعد از ازدواج به تهران نقل مكان كرديم و زندگي مشتركمان را در همين خيابان داوود سلامت (آذربايجان سابق) آغاز كرديم. همسرم تا كلاس هفتم درس خوانده بود و شغل قصابي داشت. طي چند سال زندگي مشترك خدا چهار دختر و دو پسر به ما داد.
پس شهيد زماني كه جبهه ميرفت صاحب چند فرزند بود؟
بله، ما صاحب چهار دختر و دو پسر شديم. يكي از پسرهايم قاضي است و ديگري در بانك كار ميكند. اتفاقاً دختر دومم نيز همسر شهيد است.
يعني داماد شما هم به شهادت رسيده است؟
تقريباً يك سال بعد از شهادت قدرتالله، دامادم به شهادت رسيد. دخترم آن زمان تنها 19 سال داشت.
به نظر شما چطور ميشود كه يك نفر با داشتن همسر و شش فرزند راهي جبهه شود؟
همسرم يك مرد كاملاً معتقد و انقلابي بود. حضرت امام و نهضتش را ميشناخت و نميتوانست نسبت به هجمههايي كه به كشوراسلامي مان ميشد بيتفاوت بماند. آن زمان ما وضع مالي خوبي داشتيم. از شهيد سن و سالي گذشته بود و كسي انتظار نداشت ايشان با شش فرزند راهي جبهه شود، اما همسرم بر اساس تكليف عمل كرد و به جبهه رفت.
با شناختي كه ايشان از حضرت امام و نهضت شان داشتند، فعاليتهاي انقلابي هم ميكردند؟
اتفاقاً خيلي هم فعال بودند و در جذب و هدايت جوانهاي انقلابي محله تلاش ميكردند. كارهايي مثل راهپيمايي، تظاهرات، پخش اعلاميه حضرت امام و. . . از جمله فعاليتهايشان بود. بعد از پيروزي انقلاب و شروع جنگ هم كه ادامه مبارزه را در حضور در جبههها يافت.
شهيد متين راسخ چند بار به جبهه اعزام شد؟
چند باري رفت. سه بار هم مجروح شد. يك بار از ناحيه پا جراحت پيدا كرد. يك بار از ناحيه دست و.... بار آخر هم كه دهم ارديبهشت ماه 1363 در فكه از ناحيه سر مورد اصابت قرارگرفت و به شهادت رسيد. آن زمان دختر كوچكم 9 ماهه بود. بيمار بود و من او را از اين بيمارستان به آن بيمارستان ميبردم كه خبر شهادت پدرش را شنيدم. روزهاي واقعاً سختي بر من گذشت. از يك طرف بيماري دخترم و از طرف ديگر شهادت همسرم.
من مدتهاست كه نام كوچه شهيد راسخ را روي تابلويي ميبينم، دوست دارم از خصوصيات اخلاقي اين شهيد بيشتر بدانم.
همسرم شغل قصابي داشت و زماني كه خيلي از مردم ماشين نداشتند، ما صاحب ماشين و زندگي نسبتا خوبي بوديم. همين تمكن مالي باعث شده بود قدرت الله با بخشندگي ذاتي كه داشت، به تعداد نفرات بيشتري كمك كند. البته تا زمان شهادتش از كارهاي خيرش خبر نداشتم. بعد از اينكه به شهادت رسيد چند نفري آمدند و گفتند ما وضع مالي خوبي نداشتيم و شهيد قدرتالله به ما كمك ميكرد. ما هيئتي داشتيم كه خانمها جمع ميشدند و عزاداري ميكردند. همسرم به من سپرده بود به خانمها بگويم اگر كسي كار فوري برايش پيش آمد مثلاً نصف شب خواست بيمارش را به بيمارستان ببرد و وسيله نداشت از همسرم بخواهند تا او آنها را به بيمارستان برساند. نميدانم چه سري در كار خير ديده بود كه اينطور داوطلبانه انجامش ميداد. هر رازي داشت نهايتاً او را لايق شهادت كرد.
منبع: روزنامه جوان