همسر و فرزند شهید «یحیی محمدی نیا» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

قرائت «قرآن» در مراسم ختم پدر «سهمیه» فرزند شهید شد

هرگز از سهمیه استفاده نکردم؛ 12 ساله بودم که پیکر پدرم بازگشت، قرآن مراسم ختم پدرم را خودم قرائت کردم.
کد خبر: ۲۳۶۳۰۸
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۲ - 20April 2017
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: واژه «پدر» را فرزندی درک می‌کند که سهمی از نوازش‌های پدر نداشته است. فراق را همسری درک می‌کند که در تمام دوران جوانیش را در مسیر معراج شهدا و چشم انتظاری گذرانده است. پای درد و دل مادر و فرزندی نشستیم که این واژه‌ها را با تمام وجود حس کردند. در ادامه ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس با «فاطمه دادستان» و «روح الله محمدی‌نیا» همسر و فرزند شهید «یحیی محمدی‌نیا» را می‌خوانید.
 
 دفاع پرس: نحوه آشنایی شما با شهید چگونه بود؟
 
همسرشهید: با یحیی همسایه بودیم، از دوران کودکی با خواهرهای همسرم بازی می‌کردم و با آنها همکلاسی بودم، 17 سال داشتم که به خواستگاریم آمد و یک مرداد سال 61 ازدواج کردیم.
 
دفاع پرس: نحوه اعزامش به چه صورت بود؟
 
همسر شهید: یحیی کارگر کارخانه ایران خودرو بود. عادت داشت بعد از کارش به خانه بیاید. به جهت اینکه یک هفته قبل در مسیر بازگشت به خانه شخصی در جاده تصادف کرده و جانش را از دست داده بود را دیدم، زمانی که همسرم دیر به خانه می‌رسید نگرانش می‌شدم. وی همیشه می‌گفت: «فاطمه دعا کن در جاده تصادف نکنم» و این جمله نگرانیم را بیشتر می‌کرد.
 
شبی که دیر به خانه آمد، دل‌شوره عجیبی داشتم و بارداری‌ام هم این نگرانی را افزون‌تر می‌کرد. ساعت پنج صبح زنگ درب خانه به صدا درآمد. درب را که گشودم، یحیی وارد خانه شد و گفت: «فردا آماده باش پدرت به سراغت می‌آید و تو را به خانه خود می‌برد.» یحیی را به جدش قسم دادم که چه اتفاقی پیش آمده است؟ که با لبخند پاسخ داد: «فردا از سوی انجمن اسلامی کارخانه ایران خودرو عازم جبهه هستم.»
 
دفاع پرس: با توجه به فرصت کمی که داشتید چطور برای رفتنش آماده شدید؟ 
 
همسر شهید: آن زمان هوا سرد بود. لباس‌هایش را شستم و قصد داشتم با چراغ والور در داخل اتاق لباس‌ها را خشک کنم. خوابمان برد. وقتی بیدار شدیم، کمر شلوارش سوخته بود. برای اینکه ناراحت نشود با خنده گفتم: «اشکال ندارد. کمر شلوار سوخت اما خشک شد.» در چنین شرایطی وسایلش را جمع کردم و رفت.
 
دفاع پرس: با وجود کسالت و بارداری راضی بودید همسرتان به جبهه برود؟
 
همسر شهید: صبح که راهی شد، از اتاق تا پایین پله‌ها چندین مرتبه حالم به هم خورد. هر بار می‌گفت: «فاطمه اگر بخواهی نمی‌روم». هیچ مردی با این حال زنش را تنها نمی‌گذارد؛ اما من خودم وی را راهی کردم و این آخرین دیدارمان شد.
 
قرائت قرآن ختم پدر سهمیه فرزند شهید شد 
 
دفاع پرس: در مدتی که جبهه بود از همسرتان خبر داشتید؟
 
همسر شهید: تنها شخصی که در منزل خود تلفن داشت خاله یحیی بود. یحیی با خاله‌اش هماهنگ کرده بود تا یک روز مشخص من به خانه آن‌ها بروم و تلفنی با همسرم صحبت کنم. در روز تعیین شده همراه برادر همسرم به خانه خاله یحیی رفتیم و از صبح تا عصر منتظر ماندیم. خبری از یحیی نشد. هوا تاریک شده بود که برادر همسرم از من خواست به خانه برگردیم. آن شب نتوانستم با همسرم صحبت کنم؛ اما یحیی دو ساعت بعد با خاله‌اش تماس گرفته و با وی صحبت کرده بود.
 
دفاع پرس: خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟

همسرم در عملیات والفجر یک مفقودالجسد شد. مادرم قرآن درس می‌داد، خانم‌ها به منزل ما می‌آمدند تا دوره آموزش قرآن طی کنند. حین نوشیدن شربت گلی که برایم آورده بودند، به گلویم پرید. خانمی به پشتم زد و گفت: «شوهرت برایت سوغاتی می‌آورد». مادرم پاسخ داد: «رزمندگان به جز خون و زخم چه چیزی می‌توانند سوغاتی بیاورند؟!» همان زمان راضیه خواهر یحیی، زنگ درب خانه را زد. اصرار کردم به داخل منزل بیاید که گفت: «نه ماشین منتظر است. یحیی مجروح شده بیا برویم.» اصلا به خودم اجازه نمی‌دادم فکر کنم شهید شده است. در دل می‌گفتم مجروح شده حتما می‌خواهیم به بیمارستان برویم.
 
سوالی نپرسیدم تا مبادا جوابی برخلاف میلم بشنوم. سوار ماشین شدم. راننده به سمت خانه پدر همسرم در حال حرکت بود. تصور کردم حتما می‌خواهیم همراه با پدر و مادر همسرم به بیمارستان برویم. سر کوچه که رسیدیم دیدم کوچه را شستند و چراغ آنی کردند، گلدان در کوچه چیدند و حجله‌ای سر کوچه گذاشتند، به جلوی درب رسیدیم. فهمیدم یحیی به شهادت رسیده است. سراغ جنازه یحیی را گرفتم، گفتند مفقودالاجسد شده است. 12 سال چشم‌انتظار ماندیم.
 
دفاع پرس: توصیه همسرتان برای فرزندش چه بود؟
 
فرزند شهید: توصیه اصلی یحیی پیروی از ولایت‌فقیه و پشتیبانی از امام خمینی (ره) بود. خدا را شاکرم که پسرم از انقلاب و مقام معظم رهبری فاصله نگرفته است. عقیده‌ روح الله مانند پدرش استوار است به هر حال خون شهید در رگ‌هایش جریان دارد.
 
دفاع پرس: خاطره‌ای از پدرتان از اطرافیان شنیدید؟
 
فرزند شهید: خاطره‌ جالبی که از وی شنیدم؛ عمویم روایت کرد. وی می‌گفت: «پدرت در سنین کودکی بسیار شیطنت داشت. یک روز قرار بود مهمان برایمان بیاید. پدرم شیرینی خامه‌ای خریده بود. یحیی یک نی برداشته و دور از چشم خانواده به آشپزخانه رفته بود. با نی خامه داخل شیرینی را خورده بود. شب که مهمان‌ها به خانه آمدند شیرینی که برمی‌داشتند؛ متوجه می‌شدند شیرینی‌ها خامه‌ ندارد.» چنین خاطراتی نشان می‌دهد؛ شهدا مانند همه مردم از یک جنس و رنگ بودند.
   
دفاع پرس: دیداری با مقام معظم رهبری داشتید؟
 
فرزند شهید: سال 78 همزمان با تظاهرات آشوبگران کوی دانشگاه، سالگرد فوت داییم بود و برای برگزاری مراسم سالگرد به بهشت زهرا رفته بودیم؛ با خبر شدیم که مقام معظم رهبری در حسینیه بهشت زهرا سخنرانی دارند. باشور و هیجان خودم را به حسینیه رساندم. جمعیت کثیری پشت درب ایستاده بودند. درب را که باز کردند، مردم روانه حسینیه شدند. جزو نفرات اولی بودیم که به داخل رفتیم. ردیف دوم کنار داییم نشستم. آقا از درب به داخل آمدند، همه شروع به شعار دادن کردند، مقام معظم رهبری دقیقا رو به روی من ایستاده بودند یک شال سبز به گردن داشتند و مردم گریه می‌کردند. حاضران شروع به شعار دادن کردند. من بلند گفتم: «اگر همه کشته شویم نمی‌گذاریم تنها شوی» در مصرع دوم صدایم گرفت آقا نگاهم می‌کردند و لبخند زدند.
 
دفاع پرس: اگر امکان و شرایطش باشه به عنوان مدافع حرم می‌روید؟
 
فرزند شهید: در سوریه و عراق یک سری آرمان ملی داریم. اگر دینمان در خطر باشد به طور حتم مدافع حرم می‌شوم. تابع مقام معظم رهبری هستیم و اگر آقا دستور دهد. منتظر اجازه خانواده نمی‌شوم. آیت‌الله سیستانی در عراق فرمودند که مدافع حرم واجب کفایی است، اگر واجب کفایی به واجب لزوم تبدیل شود به سوریه می‌روم.
 
دفاع پرس: سر سفره عقد چه احساسی داشتید؟
 
فرزند شهید: اشکم را در نیاورید. در مراسم عقد عکس پدرم را آورده بودند، تمام کسانی که در مراسم حضور داشتند گریه کردند. حضور پدرم را در هنگام خواندن خطبه عقد حس می‌کردم.
 
 قرائت قرآن ختم پدر سهمیه فرزند شهید شد
 
دفاع پرس: پدرتان را چطور توصیف می‌کنید؟
 
فرزند شهید: با توجه به اینکه دو فرزند پسر دارم؛ تصویری که پسر نسبت به پدر خود در ذهنش دارد، را کاملا درک می‌کنم. از نظر پسر، پدر قهرمان است. کودکان در هر زمینه‌ای بخواهند مثالی بزنند پدرشان را به عنوان قهرمان است. همانند همه پسران پدرم را قهرمان زندگیم تصور می‌کنم. آن هم برایم که پدرم واقعا برای آرمان‌ و عقیده‌اش رفت.
 
اگر فیلم شیار 143را دیده باشید؛ سکانسی از فیلم که عکس فرزندش را به خانه‌ای که به اشتباه گفته بودند از پسر وی خبر دارند نشان دادند، با گوشت و خونم این بخش از فیلم را لمس کردم. همراه مادرم به خانه آزاده‌ای که فکر می‌کردیم از پدرم خبر دارد رفتیم. عکس پدرم را نشان دادیم. اگر واقعا این مسئله را حس نکرده باشید نمی‌توانید درک کنید. کودک بودم متوجه نمی‌‍‌‌شدم ولی به خاطر می‌آورم که در آن خانه نشستیم و عکس پدرم را نشان دادیم که نمی‌شناختند، خیلی برایمان سخت بود.
 
دفاع پرس: تا به حال از سهمیه استفاده کردید؟
 
فرزند شهید: نگاه دبیرها و ناظم به دانش آموزان ترحم برانگیز بود و من این نوع رفتار را نمی‌پسندیم. سال چهارم دبستان به مادرم گفتم که به مدرسه شاهد نمی‌روم.
 
به جهت بیمه تکمیلی باید به بنیاد شهید مراجعه می‌کردیم. در آنجا به من گفتند: «خودتان را معرفی کنید؟» من گفتم فرزند شهید هستم. آن کارمند از من پرسید: «چرا تا به حال ندیدمیت؟» گفتم: «طلبی از کسی ندارم که هر روز بیایم.» اگر پدرم آرمان و عقیده‌ای داشتند، سعی می‌کنم پیرو خط فکری وی که به خاطرش جانش را از دست داد باشم.
 
دفاع پرس: چه طور متوجه شدید پیکر شهید بازگشته است؟
 
همسر شهید: نامه‌های بسیاری برای اسرای عراقی نوشتم که خبری از همسرم بگیرم. همیشه به معراج شهدا می‌رفتم من در این دوازده سال در معراج یا منزل اسرای تازه آزاد شده بودم. در آن لحظه به حس فرزندم فکر نمی‌کردم تنها یک خبر از همسرم می‌خواستم. آن زمان گمان نمی‌کردم که ممکن است رفتارم باعث ایجاد یک ضربه روحی به فرزندم شود.
 
یک شب خواب دیدم که از خیابان بهشت دارم به سمت معراج می‌روم یحیی همراه با گروهی از دوستانش به سمتم می‌آمد در هاله‌ای از نور بودند دویدم جلو صدایش کردم که گفت: «برای چه هر روز به معراج می‌آیی، چه کاری با من داری؟» از خواب بیدار شدم.
به صلیب سرخ نامه می‌نوشتم و پیگیر پاسخ بودم تا این‌که سال 73 حدود 40 روز قبل از محرم اعلام کردند هزار شهید به معراج شهدا آوردند.
به جهت خوابی که دیده بودم، احتمال می‌دادم که جنازه یحیی میان این شهدا باشد. روز دوم محرم با معراج شهدا تماس گرفتم که گفتند پیکرهای جدید آمده و پیکر یحیی محمدی نیا در میان آنها است.
 
 قرائت قرآن ختم پدر سهمیه فرزند شهید شد
 
دفاع پرس: حس‌تان در آن لحظه چه بود؟

همسر شهید: همین‌طور مات مانده بودم که باید چه کاری انجام بدهم شروع به گریه کردم. به سرعت آماده شدم و به تهران آمدیم. مستقیم به منزل پدر همسرم رفتم. به همراه برادر همسرم به معراج رفتیم. نگاهم به تابوت یحیی که افتاد، پس از دوازده سال آرام شدم.
 
آن زمان پسرم امتحانات نهایی کلاس پنجم را سپری می‌کرد. غصه این را داشتم که چطور می‌خواهد امتحان بدهد. روزی که پیکر را به قم آوردند، امتحان ریاضی داشت.
 
دفاع پرس: چطور شهادت پدرش را توصیف کرده بودید؟
 
همسر شهید: مجنون بودم هیچ کس این را نفهمید. مجنون مگر به فکر کسی است. فقط به فکر خودم بودم که یحیی را پیدا کنم، اصلا فکر نمی‌کردم که باید به روح الله توضیح بدهم. فقط همه جا با خودم روح الله را می‌بردم.
 
دفاع پرس: مراسم تشیع به چه صورتی بود؟

فرزند شهید: 12 ساله بودم که پیکر پدرم بازگشت. امتحان مدرسه داشتم که آمدند در گوشم و گفتند: پدرت آمده است. وسایلم را به سرعت جمع کردم، فاصله مدرسه تا سر خیابان دویدم. یک آمبولانس سر کوچه بود. می‌دانستم که قرار است پیکر را به قم بیاورند.
 
همسایه‌ها دور آمبولانس جمع شده بودند و تابوت را در دست حرکت می‌دادند. در دل می‌گفتم: «خدایا یعنی بابایم داخل تابوت است؟» گریه می‌کردم. کوچه را چراغانی کرده بودند. صدای قرآن به گوش می‌رسید. از طرف سپاه هم گروه موسیقی آمده بود. مغازه‌ها کرکره‌ها را پایین آوردند. همسایه‌ها تابوت را به خانه، سپس به حرم بردند. قرآن مراسم ختم پدرم را خودم قرائت کردم.
 
قرائت قرآن ختم پدر سهمیه فرزند شهید شد 
 
دفاع پرس: دیدار با امام چگونه بود؟

همسرشهید: هفتم دی ماه، روز نهضت سواد آموزی بود. آن زمان آموزش یار نهضت سواد آموزی بودم. در آنجا بودم که به دبیرها کارت دعوت دادند اما به ما ندادند. گفتم: «خودم می‌روم». روح الله را بغل کردم و با چند تن از دوستانم به دیدار امام رفتیم. ما را راه ندادند. روح الله گریه می‌کرد. گفتم: «اگر به من رحم نمی‌کنید. به این بچه رحم کنید و اجازه دهید به داخل برویم.» با اشک روح الله به داخل رفتیم.

دفاع پرس: اگر امکانش باشد اجازه می‌دهید پسرتان به عنوان مدافع حرم برود؟
 
همسر شهید: قبلا به روح الله گفتم به سوریه برو ولی هر بار که گفتم گریه کردم. بعدم گفتم مادرهای شهدا چه کشیده‌اند؛ شاید وقتی یحیی رفت من انقدر سختم نبود، یا شاید جوان بودم نمی‌فهمیدم. درد متفاوت است درد نبود همسر با درد نبود فرزند تفاوت دارد. گفتم برو نمی‌خواهم شرمنده امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) باشم؛ اما تحمل دوری برایم دردناک است. روح الله ثمره زندگیم است اگر بخواهد برود من هرگز مانع اش نمی‌شوم.
 
دفاع پرس: در پایان آخرین توصیه‌های خود را بفرمایید؟

خدا ان شاءالله عمر مقام معظم رهبری تا ظهور اقا امام زمان امتداد دهد. ذات مردم ایران خوب است خدا هدایتمان کند.
 
گفت‌وگو از مهسا مهدوی
 
انتهای پیام/ 111

نظر شما
پربیننده ها