جانباز افغانستانی دفاع مقدس، شهيد مدافع حرم شد

شهید سلیم سالاری جانباز افغانستانی دفاع مقدس بود که در 31 فروردین ماه سال 1394 در سوریه به آرزوی همیشگی‌اش که شهادت در راه اسلام بود دست یافت.
کد خبر: ۲۳۶۳۴۹
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۸ - 20April 2017
جانباز افغانستانی دفاع مقدس شهيد مدافع حرم شدبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، زندگی بعضی از آدم‌ها پر از اتفاقات عجیب و نادر است، پر از جهد و جهاد و تلاش در راه خدا. شهید سلیم سالاری با نام جهادی «امیر افتخاری» از همین آدم‌هاست؛ یک تبعه افغانستانی که مدتی با خانواده‌اش در عراق زندگی می‌کنند و به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌شان توسط بعثی‌ها به ایران تبعید می‌شوند. سلیم سال بعد از حضور در ایران در جبهه‌های جنگ علیه همین بعثی‌ها شرکت می‌کند و به مقام جانبازی نیز نائل می‌آید. او هیچ وقت رخ رزم خود را کنار نمی‌گذارد و در اتفاقات دیگری چون جنگ در بوسنی و... نیز تلاش می‌کند تا اعزام شود. هرچند موفق نمی‌شود، اما نهایتاً در موضوع دفاع از حریم اهل بیت باز اسلحه به دست می‌گیرد و این بار با نام یک رزمنده فاطمی به شهادت می‌رسد. ماحصل همکلامی ما با زهرا امینی همسر شهید مدافع حرم سلیم سالاری را پیشرو دارید.

خانم امینی کمی از خانواده شهید برایمان بگویید. چه عاملی باعث تبعیدشان از نجف به ایران شد؟ 
 
من و سلیم در خانواده‌ای بسیار مذهبی و در جمعی روحانی تربیت شدیم و پرورش یافتیم. خانواده ما برای تحصیل دروس حوزوی به نجف اشرف مهاجرت کرده بودند. اما ما در سال 1355 اواخر حکومت شاهنشایی به ایران مهاجرت کردیم و خانواده همسرم نیز با توجه به آزار و اذیت رژیم بعث در سال 1358 قبل از جنگ تحمیلی مجبور به مهاجرت به ایران شدند. خانواده ایشان با توجه به روشنگری و فعالیت‌های سیاسی‌شان بارها مورد شکنجه و حتی حبس قرار گرفته بودند. از این رو به ایران آمدند تا در امنیت باشند.
 
گویا همسرتان در دوران دفاع مقدس حضور داشته است؟

بله، همسرم متولد 1345 بود. وقتی به ایران آمد با وجود سن و سال کمش راهی دفاع از اسلام و جبهه‌های جنگ تحمیلی شد. آن زمان 16 سال داشت. سه سال در کارزار جنگید و بی‌هیچ توقعی در جبهه‌ها حضور یافت تا در نهایت با افتخار به درجه جانبازی رسید. امیر افتخاری نام جهادی همسرم در روزهای جهادش در دفاع مقدس بود. بعد از آن در جبهه فرهنگی و همراه ستاد پشتیبانی و نیروهای بسیج همسنگر شد. من از بسیاری از فعالیت‌های ایشان در دوران جنگ و پس از آن بی‌اطلاع هستم چرا که این حضور مربوط به قبل از ازدواج ما بود. البته از آنجایی که در زمان حضور ایشان در جنگ هنوز لشکر بدر تشکیل نشده بود، همسرم با حزب دعوه عراق همکاری داشت که متشکل از نیروهای عراقی ضد رژیم بعث بودند. نیروهای این حزب زیر نظر سپاه پاسداران فعالیت می‌کردند.

اولین آشنایی شما و شهید چطور رقم خورد؟

دایی من و برادرم با ایشان ارتباط دوستانه داشتند و با توجه به شناختی که بین خانواده‌ها وجود داشت، به خواستگاری من آمدند. آن زمان ایشان سرپرست فنی کارخانه بود. من و همسرم در 26 دی ماه سال 1373 ازدواج کردیم.

خانم امینی می‌دانستید با کسی زندگی می‌کنید که یک رزمنده خستگی‌ناپذیر است؟

بله می‌دانستم. وقتی با هم صحبت کردیم یک پیش‌زمینه‌ای از فعالیت‌ها و مجاهدت‌های ایشان داشتم. می‌دانستم همسرم یک فعال انقلابی و یک مجاهد خستگی‌ناپذیر است. ایشان در سال 1372 برای اعزام و شرکت در جنگ بوسنی و کمک به مسلمانان بوسنی هم ثبت نام کرد اما موفق به اعزام نشد. به‌رغم اینکه سال ازدواج ما خبری از جنگ و جبهه نبود اما من می‌دانستم که با یک انسانی که دائم در تبوتاب جهاد است همراه می‌شوم. اندیشه و تفکرات خود من هم چندان از این فضاها دور نبود.

از ایشان فرزندی هم دارید؟

حاصل زندگی 21 ساله من با همسرم سه فرزند به نام‌های شهاب‌الدین سالاری متولد 1388، لیلا متولد 1375 و سلما متولد 1378 است.
 
اولین باری که حرف از رفتن و دفاع از حرم شدن به میان آمد چه عکس‌العملی داشتید؟

من دورادور با توجه به کنجکاوی‌ها و پیگیری‌های همسرم متوجه اوضاع منطقه شده بودم. سلیم همیشه اخبار را پیگیری می‌کرد و به مباحث مربوط به داعش و تروریست‌ها توجه نشان می‌داد. عجیب پیگیر مسائل منطقه و اخبار بود. وقتی خبر تهدیدها را می‌شنید بیقرار رفتن می‌شد. وقتی از حال و هوایش هم می‌پرسیدم ریز به ریز جزئیات را در منطقه برایم شرح می‌داد. اما من اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که بخواهد برود.

ابتدا مخالفت کردم و گفتم از کجا معلوم است که این جنگ به‌حق باشد. ایشان به من گفتند که تروریست‌ها تا 700 متری حرم رسیده بودند اگر رزمندگان مدافع حرم نبودند خدا می‌داند چه اتفاقی برای حرم می‌افتاد. خوب به یاد دارم خبر هتک حرمت به مزار حجر بن عدی او را بسیار ناراحت کرده بود. اما من تمام تلاش خود را می‌کردم تا ذهنش را از وقایع دور نگه دارم. وقتی پای تلویزیون می‌نشست و اخبار را رصد می‌کرد کانال تلویزیون را عوض می‌کردم.

نهایتاً چطور راهی شد؟

همیشه با خودم می‌گفتم کسی که سال‌ها پیش در جهاد بوده و طعم مجاهدت در راه اسلام را خریده و جانباز شده است، باز هم حس جهاد و مدافع شدن در وجودش بیدار خواهد شد و راهی‌اش می‌کند. بنابراین خیلی هراس داشتم. اما سلیم با اراده خالصی که در وجودش داشت ابتدا در مورد شبهات موجود در حقانیت این جنگ تحقیق کرد. آن زمان مثل امروز نبود که مردم در جریان امور قرار بگیرند و لزوم حضور در جبهه مقاومت اسلامی برایشان تبیین شده باشد. البته امروز هم با حرف‌ها و حدیث و کنایه‌هایشان دل‌ها را به درد می‌آورند اما آن زمان شرایط سخت‌تر بود. به هرحال ایشان بعد از تفحص و تحقیق عزم خودش را جزم کرد. برایش مهم بود که در کدام جبهه قدم می‌گذارد
 
من مخالفت کردم و راضی نبودم. شرایط زندگی‌مان یکی از دلایلش بود. گفتم بروی، من با سه بچه قد و نیم‌قد چه کنم؟ ما خودمان مهاجریم و شما دوباره می‌خواهی مهاجرت کنی برای جنگ؟ اما سلیم با آرامش خاصی گفت: خب من نروم آن دیگری هم نرود، آن یکی هم نمی‌رود. پس چه کسی قرار است رزمنده این جبهه باشد و از اسلام دفاع کند. آنقدر گفت که من هم راضی شدم به رفتنش.

چند بار اعزام شدند؟

سلیم چهار مرتبه به منطقه اعزام شد و آخرین بار که می‌خواست برود من معترض شدم و گفتم تو بارها رفته‌ای بمان. گفت این آخرین مرتبه است. گویی خودش می‌دانست که این رفتن را دیگر بازگشتی نیست. در مراحل قبل بارها مجروح شده بود و بعد از درمان و بهبودی مجدداً اعزام می‌شد.

آخرین اعزامش مربوط می‌شد به عید سال 1394. بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچه‌ها زمزمه می‌کرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که بروم و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه آخرش باشد و رفت. در نهایت جانباز سال‌های دفاع مقدس در 31 فروردین ماه سال 1394 در عملیات بصرالحریر به آرزوی همیشگی‌اش که شهادت در راه اسلام بود دست یافت.
 
شنیده‌ایم که شهید سالاری مدتی مفقودالاثر بودند؟

بله، همسرم 10 ماه تمام مفقودالاثر بود و در این 10 ماه شنیدن خبرهای ضد و نقیض که گاهی خبر از اسارت، مجروحیت و شهادتش می‌داد ما را نگران و ناراحت می‌کرد. یک بار گفتند اسیر شده یک بار گفتند شهید است و پیکر جایی است که نمی‌توانیم برگردانیم و... حرف‌ها و احادیثی که ذهنمان را درگیر خودش می‌کرد. با هر بار شنیدن صدای تلفن ما می‌مردیم و زنده می‌شدیم. بعد از 10 ماه از ما آزمایش دی ان‌ای گرفتند و گفتند بعد از انجام مبادله با طرف تروریستی توانسته‌اند پیکر شهدا را برگردانند. بعد از اعلام نتیجه آزمایش رابط سپاه به ما خبر داد که پیکر همسرم شناسایی شده است. 18 دی ماه 1394 بود که پیکر همسرم در نهایت بعد از 10 ماه به آغوش گرم خانواده‌اش بازگشت.

10 ماه از حال ایشان بی‌اطلاع بودید. قطعاً شرایط سختی را سپری کردید.

بله دقیقاً، شرایط خیلی سختی بود اما به نظرم آن روزها و آن شرایط به خواست خدا بود. می‌دانستم که هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست. آنقدر من و بچه‌ها به شهید وابسته بودیم که اگر یکباره خبر شهادتش را می‌شنیدیم قطعاً از پای در می‌آمدیم اما همین انتظار 10 ماهه و شنیدن خبر اسارت و جانبازی یا شهادتش گویی ما را برای شنیدن خبر شهادتش آماده کرد.
 
خانم امینی به عنوان یکی از خانواده شهدای مدافع حرم قاعدتاً طعم تلخ حرف‌ها و کنایه‌های افراد ناآگاه را چشیده‌اید؟

ما خانواده شهدای مدافع حرم فاطمیون از این حرف‌ها بسیار شنیده‌ایم. اما همه این صحبت‌ها را از یاد می‌بریم. گاهی وقت‌ها ابتدا خودم را معرفی نمی‌کنم که همسر شهید مدافع حرم هستم. اما در مورد این مباحث هر کسی دید و نظر خودش را دارد. نظری که امیدوارم با آگاهی و درایت همراه باشد. هر کسی از ظن خود حرف می‌زند و امیدوارم همه آنها از روی اعتقاداتشان باشد. بسیاری از بستگان جریان رفتن ایشان را به سوریه نمی‌دانستند و بعد هم که خبر شهادت ایشان را شنیدند، بسیار شوکه شدند و دائم می‌پرسیدند چطور شد که سلیم بچه‌هایش را با وجود این همه وابستگی و تعلق خاطر رها کرد و رفت. فامیل‌های خودش وقتی فهمیدند تعجب می‌کردند که چطور امیر با این وابستگی به زن و فرزندانش، بچه‌ها را رها کرده و از زنش دل کنده و رفته است.

مراسم شهید بعد از بازگشت پیکرش برگزار شد؟

وقتی پیکر همسرم شناسایی شد، مراسم خیلی خوب و با شکوهی برای ایشان برگزار شد. با اینکه اطلاع‌رسانی چندانی هم برای مراسم ایشان نشده بود اما مردم شهیدپرور با حضورشان ما را بهت‌زده کرده بودند؛ من نمی‌دانستم همسرم آنقدر شناخته شده باشد. در حقیقت برگزارکننده اصلی مراسم خود مردم بودند. همسرم در جوار همرزمان شهیدش در بهشت معصومه (س) آرام گرفت.
 
بچه‌ها و یادگاران شهید این روزها را چگونه می‌گذرانند. چه برنامه‌ای برای آنها دارید؟

یک وقت‌هایی می‌شود که بچه‌ها من را دلداری می‌دهند. از بچه‌ها خواسته‌ام که درسشان را بخوانند و ادامه‌دهنده راه پدر شهیدشان باشند. بعد از شهادت سلیم ما سعادت داشتیم تا به زیارت عمه سادات برویم. وقتی که وارد حرم بی‌بی شدم، بسیار افتخار کردم. آنقدر این سفر روحانی و معنوی بود که اصلاً تصورش را هم نمی‌کردم برای من و بچه‌ها آنقدر مفید باشد.
 
آنجا که می‌روی گویی حادثه کربلا و عاشورا برایت مرور می‌شود. غربت شهدا را حس می‌کنی و به تنها چیزی که می‌اندیشی لزوم حضور رزمندگان مدافع حرم است. امروز هزاران نفر از اتباع افغانستانی به عنوان رزمنده و مدافع در جبهه‌های حق علیه باطل می‌جنگند. درک آنها از غربت حضرت زينب (س) دلیلی بر این شد تا راهی شوند و به جبهه مقاومت اسلامی بپیوندند.
 
مهمانانی که حق صاحبخانه را به خوبی ادا کردند. حالا دیگر عشق به اهل بیت (ع) و بی‌بی زينب (س)، ما را به مبدأ مشترکی رسانده است که دیگر حس نمی‌کنیم آنها از ما بیگانه‌اند. لشکر فاطمیون را جهادی‌ترین نیروهای رزمنده حاضر در میدان رزم می‌نامند که  جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین و انقلاب اسلامی فدا کردند.

منبع: روزنامه جوان 
نظر شما
پربیننده ها