به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، جنگ دوم جهانی هولناکترین جنگ تاریخ بشریت است. طی این جنگ گسترده به نقلی بیش از 50 میلیون نفر کشته شدند. این جنگ که با اعلان رسمی از سوی پادشاهی بریتانیا و جمهوری فرانسه به دولت آلمان نازی(موسوم به رایش سوم) آغاز شد، با پیروزی متفقین و اشغال آلمان، ایتالیا و ژاپن و تمام مناطق تحت کنترل آنان در جهان توسط سه قدرت آمریکا، انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی سابق و متحدان آنان به پایان رسید. آنچه در این مقاله به آن میپردازیم بررسی جنگ دوم جهانی از زاویه دوربینهای مستند و سینمایی است.
ورود گسترده دوربین به میدان جنگ
نیروهای زمینی و دریایی ارتش آلمان در سپتامبر 1939(شهریور و مهر 1318) برای اتصال لهستان به دریای بالتیک به بندر «دانزیگ» در شمال غربی لهستان حمله کردند. این بندر پس از جنگ اول جهانی از خاک آلمان جدا شده بود. با ایجاد این اتصال، خاک دو تکه شده آلمان در مرکز و شمال شرق اروپا مجددا یکپارچه شد. ارتش آلمان فکر نمیکرد صحنههایی که مشغول ضبط آن به وسیله دوربینهایی با نگاتیو رنگی است، با اعلان جنگ از سوی سفارتخانههای بریتانیا و فرانسه در برلین، به اولین تصاویر ضبط شده از جنگ دوم جهانی بدل شود.
تقریبا هیچکدام از عملیاتهای مهم جنگ دوم جهانی بدون فیلم نیستند. صحنههای عملیاتهای بزرگ در جبهههای غرب و شرق از اشغال پاریس توسط نیرویزمینی آلمان(وِرماخت) و حمله ژاپن به پایگاه پرل هاربر در جزیره هاوایی آمریکا تا شکست عملیات مارکت گاردِن در هلند و حملات گسترده نیروهای شوروی به خاک آلمان و لحظاتی معروف نظیر صحنه اهتزاز پرچم آمریکا بر روی قله سوری باچی در جزیره ایووجیما در جنوب ژاپن که یکی از نمادهای بصری اصلی جهت ترویج ناسیونالیسم و نظامیگری در آمریکای کنونی است. همه اینها صحنههایی هستند که توسط فیلمبرداران واحدهای تبلیغات ارتشهای متحدین و متفقین ضبط شدهاند.
برخلاف بسیاری از ادعاها، هیچ دوربینی در هیچ جنگی بیطرف نیست. تمام سکانسهای فیلمبرداری شده از لحظات جنگ دوم جهانی یا متعلق است به دستگاه تبلیغات متحدین(آلمان-ایتالیا-ژاپن و دولتهای ضد کمونیستی اروپای شرقی) یا دستگاه تبلیغات متفقین(آمریکا-انگلیس-شوروی-فرانسه و نیروهای همپیمان) یا مردم کشورهای تحت اشغال یکی از دو طرف جنگ.
وقتی برادران لومیر، سینما را به عنوان وسیلهای برای سرگرمی و انتقال مفاهیم به مردم با شیوهای جدید اختراع کردند، شاید فکرش را نمیکردند که روزی ابزار مهم این صنعت یعنی دوربین و نگاتیو در اختیار یک افسر تبلیغات نیرویهوایی ارتش انگلیس قرار بگیرد. او با کمال افتخار، صحنه انفجار صدها هزار کیلوگرم بمب ناپالم هنگام بمباران شبانه شهر درِسدِن در فوریه 1945(بهمن 1323) و غرش انفجار و آتشهای گسترده در محلههای غیرنظامی این شهر بزرگ را از پنجره یک بمبافکن لَنکَستِر نیرویهوایی سلطنتی بریتانیا به تصویر کشید!
طی سالهای جنگ دوم جهانی(1939-1945/ 1318-1324)، حضور کارگردانانی نظیر جان فورد به عنوان یک فیلمساز سرسخت هالیوودی را میتوان نمونهای از اقدامات سینمایی در بزرگترین جنگ تاریخ بشریت به حساب آورد. با این حال دوران جنگ دوم، دوران فیلمهای مستند و همچنین تبلیغاتی است که هر یک از طرفین درگیر برای ابراز قدرت و هویت خود در میدان نبرد به آن روی آورد.
سینمای مستند و تبلیغاتی در جنگ دوم جهانی
ژوزف گوبلز را باید مغز متفکر تبلیغات دولت نازی به حساب آورد. او اهمیت بسیاری به جایگاه فیلم و تصویر در فیلمهای تبلیغاتی ارتش و دولت آلمان نازی میداد. گوبلز معتقد بود باید با نشر هر نوع تصویر که مردم آلمان را نسبت به جنگ دلسرد میکند مقابله کرد و در صورت لزوم از نشر تصاویر غیرحقیقی برای دادن انگیزه به میلیونها آلمانی که اعضای خانوادهشان در گوشهای از جبهه گسترده درگیری آلمان با متفقین حضور دارند استفاده کرد. گسترهای از شرق تا بندر استالینگراد و مناطق شمال قفقاز در روسیه، از جنوب تا شمال آفریقا، از غرب تا اقیانوس اطلس و از شمال تا شمال نروژ و دایره شمالگان.
ارتش آلمان نازی از تمام عملیاتهای گسترده خود فیلمبرداری میکرد. صحنههای فیلمبرداری شده از پیشروی گسترده و سریع ارتش آلمان(موسوم به تاکتیک بلیتزکریگ) در فرانسه، لهستان، بلژیک، دانمارک، نروژ، لوکزامبورگ و هلند در ماههای نخست جنگ دوم جهانی باعث افزایش انگیزه و خواست آلمانیها برای ادامه جنگ و گرفتن انتقام شکست جنگ اول جهانی از متفقین میشد.
همچنین هراس را در دل نیروهای متفقین و ملتهایشان هرچه بیشتر میکرد. این موضوع زمانی دارای اهمیت ویژه میشود که بدانیم ارتش آلمان از جاهایی که متفقین اصلا توقع حمله نداشتند دست به هجوم و غافلگیری گسترده حریف میزد. آلمان با همین شیوه توانست خود را طی چند ماه پس از آغاز جنگ، به پاریس پایتخت فرانسه برساند. فیلمهای تبلیغاتی آلمانیها از لحظات اهتزاز پرچم صلیب شکسته توسط نیروی زمینی ارتش آلمان بر فراز برج ایفل تا همین امروز نیز برای فرانسویها بسیار تحقیرکننده به حساب میآید.
برخلاف جنگ اول جهانی که روزنامهها و گزارشهای مکتوب مهمترین نقش را در مخابره اخبار داشتند، اینبار رادیو و سپس دوربینهای عکاسی و بهویژه فیلمبرداری مهمترین نقش را در خبررسانی از صحنههای جنگ ایفا میکردند. معمولا اگر کسی تلویزیون نداشت میتوانست در کافه یا رستوران محل کار یا روستای خود به آن دسترسی پیدا کند.
ادارهای تحت عنوان «تبلیغات نظامی» در هر یک از ارتشهای درگیر در جنگ وجود داشت که وظیفه هماهنگی و ارتباط با رسانهها جهت تهیه خبر، مصاحبه، عکس و فیلم را عهدهدار بود. با وجود این، اهمیت سلاح تبلیغات تا این حد نبود که بتواند از شکست، پیروزی بسازد. تیمهای هنری ارتش آلمان و حزب نازی با تمام قدرتنمایی که داشتند نتوانستند از شکست نیروهای پیشوا(آدولف هیتلر و متحدانش در نبرد با ارتش انگلیس در شهر علمِین مصر، پاییز 1942-1321)، عقبنشینی از قفقاز و استالینگراد(1943) و شکست در نبرد کورسک(تابستان 1943/ شرق روسیه و غرب اوکراین) جلوگیری کنند.
اگرچه دستگاه تبلیغات هیتلر مانور بسیاری روی دیوار آتلانتیک در سواحل شمال غرب اروپا خصوصا فرانسه داشت، اما این دستگاه هم هنگام هجوم گسترده متفقین به این منطقه در ژوئن 1944(خرداد 1323) تنها به سانسور فیلمهای ضبط شده از پیشروی متفقین در این منطقه پرداخت. لیکن از چگونگی تصرف کارِنتان، کان، سنلو، شربورگ، سنسوور و بسیاری دیگر از مناطق شمال فرانسه توسط متفقین نه سخنی به میان آورد و نه تصویری نشان داد.
نکته جالبتر این که بسیاری از صحنههای پیشروی متفقین در نُرماندی توسط فیلمبرداران آمریکایی، انگلیسی، کانادایی و فرانسوی ضبط و در همان زمان از شبکههای مختلف در جهان پخش شد.
همین وضع در شرق اروپا جریان داشت. پس از اسارت دهها هزار نفر از نیروهای آلمانی در حملات غافلگیرانه ارتش شوروی به استالینگراد و عقبنشینی گسترده این ارتش از قفقاز شمالی و لنینگراد حومه مسکو به سمت غرب، دوربینهای ارتش شوروی به ثبت لحظات اسارت سربازان آلمانی و انهدام ادوات ورماخت پرداختند. این روال تا اشغال شهر برلین توسط ارتش سرخ شوروی و سقوط رایش در آوریل و می 1945(اردیبهشت 1324) ادامه یافت.
در جبهه شرقی یا همان اقیانوس آرام که میدان نبرد ارتشهای آمریکا و انگلیس با امپراتوری ژاپن به حساب میآمد، جان فورد مشغول ثبت فیلمهای تبلیغاتی برای دادن روحیه به سربازان آمریکایی بود. شاخصترین کار وی فیلم کوتاه تبلیغاتی «نبرد میدوِی» بود. بر اساس صحنههای فیلمبرداری شده، این نبردِ تعیینکننده میان آمریکا و ژاپن در تابستان 1942 نخستین شکست ژاپن به حساب میآمد.
فیلمبرداری نیروهای آمریکایی از صحنههای نبرد در جبهه شرقی همچنان ادامه داشت تا این که نوبت به نبرد مهم ایووجیما رسید. این جزیره که بیش از 700 مایل(1100 کیلومتر) با پایتخت ژاپن فاصله دارد، دارای اهمیت بسیار زیادی برای هر دو طرف درگیر در جنگ بود.
نیرویدریایی آمریکا مصمم بود ایووجیما را به هر قیمت ممکن تصرف کند. با این حال پیشروی مورد نظر در این جزیره با فشار شدید ارتش ژاپن همراه شد. به دلیل شدت آتش نیروهای ارتش ژاپن، تنها سه سکانس مهم از نبرد ایووجیما توسط اداره تبلیغات نیرویدریایی آمریکا به ثبت رسیده است. لحظه پیاده شدن تفنگداران دریایی آمریکا در ساحل جزیره و دو صحنه از اهتزاز پرچم که معروفترین آنها، نصب پرچم آمریکا توسط شش نظامی این کشور بر فراز قله سوریباچی است.
ما بسیاری از حوادث پایان جنگ دوم جهانی بهویژه سقوط برلین و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را با تصاویر ضبط شده از این وقایع میشناسیم. با این حال آنچه که امروز مهمتر است نگاه به جنگ جهانی از زاویه دوربین فیلمهای سینمایی است.
سینمای جنگ دوم
اگرچه سینمای جنگ دوم جهانی دارای سابقهای بیش از 70 سال است، اما هیچکدام از فیلمهای این ژانر نتوانستند تجربه «نجات سرباز رایان» را تکرار کنند. حرفهایترین فیلم سینمای جنگ جهان در سال 1998(1377) توسط استیون اسپیلبرگ کارگردان صهیونیست و اوکراینیالاصل هالیوود که پیش از این فیلمهای معروفی چون «ایتی» و «فهرست شیندلر» را ساخته بود، کارگردانی شد.
داستان فیلم به تعدادی از نیروهای گردان دوم رنجر نیرویزمینی ارتش آمریکا طی حمله به سواحل نُرماندی در روز حمله نهایی(6 ژوئن 1944/عملیات اورلرد/شمال فرانسه) برمیگردد. آنان طبق دستور ستاد فرماندهی ارتش آمریکا مامور میشوند یک گروهبان سوم با نام جیمز فرانسیس رایان از لشکر 101 هوابرد که شبِ قبل از پیاده شدن نیروهای متفقین در ساحل، در عمق نرماندی فرود آمده و هر سه برادرش طی چند ساعت در جبهههای مختلف کشته شدهاند را پیدا کرده و به آمریکا بازگردانند. در این مسیر، فرمانده این نیروها سروان جان میلر با بازی زیبای تام هنکس و تمام افرادش به جز دو نفر کشته میشوند و رایان، زنده به آمریکا بازمیگردد.
سکانس پیاده شدن نیروهای گردان دوم رنجر در ساحل اوماها را باید نمونه حقیقیترین سکانس فیلمهای جنگی تا امروز دانست. در واقعیت، 60 درصد نیروهای گردان دوم رنجر در همان ساعات نخست پیاده شدن توسط تیربارچیهای آلمانی که روی صخرههای روبهروی ساحل مستقر بودند کشته میشوند و ارتش آمریکا، بهسختی موفق به نفوذ از این منطقه به عمق نرماندی میشود.
اسپیلبرگ در ساخت این صحنه، بدون در نظر گرفتن هیچ تبصرهای، هر آنچه از حقیقت صحنه درگیری و کشته شدن سربازان آمریکایی گفته شده بود، از آتش گرفتن سربازان آمریکایی تا پرتاب جنازهها بر اثر انفجار و لحظه کشته شدن دهها نفر درون قایقها را در این سکانس به تصویر میکشد.
با این حال همانطور که سکانس اول و آخر فیلم، صحنه اهتزاز پرچم آمریکاست نباید از این کارگردان صهیونیست توقع بیطرفی داشت. شخصیتی با نام سرباز ملیش در این فیلم گنجانده شده که یکی از سربازان میلر در گردان رنجر بوده و یک یهودی است. او همانطور که اسپیلبرگ دوست دارد چهرهای مظلوم و شجاع از یهودیان بهویژه در جنگ دوم جهانی نشان میدهد.
درست مانند کاری که چهار سال قبل از تولید این فیلم، در فیلم فهرست شیندلر انجام داد. ملیش یک سرباز شجاع است که در آخرین سکانسهای نبرد و پس از یافتن جیمز رایان، بهخاطر کوتاهی یک سرجوخه آمریکایی در امدادرسانی، توسط یک نظامی آلمانی به شکل رقتانگیزی کشته میشود.
موضوع نژادپرستی نیز بخشی دیگر از ابعاد فیلم نجات سرباز رایان را روشن میکند. در سکانس تصرف محل پیاده شدن، دو درجهدار سرخپوست و سیاهپوست اقدام به کشتن و تمسخر دو سرباز ارتش آلمان ولی اهل چکسلواکی میکنند که خود را تسلیم کرده بودند.
پایان این سکانس که با نگاه گلایهمندانه سروان میلر همراه است ضمن این که باعث ایجاد نفرت از سیاهان و سرخپوستان آمریکا میشود، تاکیدی است بر دیدگاههای نژادپرستانه کارگردان فیلم.
نجات سرباز رایان توانست چهار اسکار در زمینه بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلمنامه و بهترین جلوههای ویژه را از آن خود کند. با این که مسائل غیراخلاقی جزو لاینفک فیلمهای هالیوود است، اما هیچ اثری از چنین صحنههایی در نجات سرباز رایان وجود ندارد.
سیستم هالیوود بهخوبی توانست همانطور که رهبران نظم نوین جهانی نقشه کشیده بودند احساسات جنگطلبانه مردم آمریکا را با این فیلم تحریک کند. سه سال بعد، آمریکا حمله گستردهای به افغانستان انجام داد.
تام هنکس و استیون اسپیلبرگ چند سال پس از این فیلم، در ساخت مینیسریالهای «دسته برادران» و «اقیانوس آرام» با یکدیگر همکاری داشتند. این دو سریال نیز مانند نجات سرباز رایان جزو کارهای شاخص جنگ جهانی در حیطه سریالهای تلویزیونی شدند. در ادامه به یکی از مهمترین فیلمهای هالیوودی جنگ جهانی میرسیم.
«دشمن پشت دروازهها» اگرچه یک فیلم هالیوودی است، اما ماجرای حمله ارتش آلمان به شهر بندری استالینگراد و به پا خاستن یک قهرمان از نیروهای ارتش شوروی در برابر آلمان را روایت میکند. واسیلی زایستف بهترین تکتیرانداز مرد تاریخ روسیه و شوروی که نقش وی را در این فیلم بازیگر انگلیسی جود لاو بازی میکند، از سوی یکی از کمیساریاهای تبلیغات ارتش شوروی به نام رفیق دانیلف با بازی ژوزف فینس، مامور میشود که نیروهای ارتش نازی را در نقاط مهمی از شهر استالینگراد هدف قرار دهد.
پس از موفقیتهای پیدرپی و مطرح شدن نام زایتسف، آلمانیها یکی از شاخصترین تکتیراندازان خود به نام سرگرد اروین کانیگ با بازی درخشان اد هریس را برای کشتن او روانه استالینگراد میکنند. سرانجام در نبردی سخت و در ایستگاه راهآهن مخروبه شهر استالینگراد، زایتسف با شلیک یک گلوله از تفنگ «موسین ناگات» خود، کار کانیگ را یکسره میکند.
نکتهای که باید اشاره کرد، وارد کردن موضوع روابط عاشقانه میان زایتسف با یکی از تکتیرانداز زن روس به نام تانیا چرنووا با بازی بازیگر یهودی انگلیسی راشل وایز است. اگرچه برخی از محققان بر موضوع دروغ بودن ادعاهای تانیا چرنووا پیرامون حضورش به عنوان یکی از تکتیراندازان زن در نبرد استالینگراد صحه گذاشتهاند، اما از آنجا که کارگردان فرانسوی این فیلم ژان ژاک آنو به دنبال وارد کردن مسائل غیراخلاقی در فیلم بوده، پای زایتسف را به این موضوع باز کرده است. اصل وجود تانیا چرنووا در نبرد استالینگراد جای تردید دارد چه برسد به وجود چنین رابطهای.
در حیطه فیلمهای مربوط به نبرد آلمان و شوروی، غیر از «دشمن پشت دروازهها» میتوان به فیلم «تا جایی که پایم توان رفتن داشت» اشاره کرد. این فیلم آلمانی در سال 2001 توسط هاردی مارتینس بر اساس رمانی نوشته یوزیف مارتینباور ساخته شد.
فیلم ماجرای یکی از افسران ارتش آلمان نازی به نام کلمنتس فورل است که در جبهه شرق اروپا به اسارت شوروی درمیآید. او برای کار اجباری به یکی از اردوگاههای کار مخوف شوروی که «گولاگ» نامیده میشدند فرستاده میشود. فورل پس از دیدن جنایات افسران ارتش شوروی علیه اسیران آلمانی تصمیم میگیرد با کمک چند تن از آلمانیهای اسیر اما بانفوذ در میان افسران شوروی، از اردوگاه فرار کند.
او این کار را میکند و پس از طی مسیری طولانی در حالی که همواره تحت تعقیب یکی از افسران اردوگاه شوروی بود وارد جمهوری آذربایجان میشود. فورل پس از گرفتن کمک از یک یهودی لهستانی ساکن در باکو(اگرچه اِلِمانهای شخصیت و محل عبادتگاه وی کاملا مانند مسلمانان است)، خود را به مرز ایران میرساند و در برابر دیدگان همان افسر وارد خاک ایران میشود.
او به دلیل احتمال جاسوسی برای اسرائیل، مدتی در ایران زندانی میشود. سرانجام عموی وی که در ترکیه کار میکند برای شناسایی وی به ایران میآید و از طریق یکی از عکسهای فورل او را شناسایی میکند. سکانس پایانی فیلم، ورود فورل به زادگاهش هنگام کریسمس و دیدار با خانوادهاش در کلیسا میان تعجب حضار است.
انگلیس و فیلمهای جنگی
انگلیسیها در حیطه فیلمهای جنگ جهانی فیلمهای بسیاری دارند که ما به دو مورد از آنها که جزو فیلمهای شاخص جنگ جهانی هستند اشاره میکنیم.
«پلی در دوردست» فیلمی حماسی به کارگردانی ریچارد آتنبرو و محصول مشترک 1977 آمریکا و انگلیس است. این فیلم که شخصیتهای مهم آن را بازیگران شاخصی چون سر شون کانری، مایکل کین و رابرت ردفورد تشکیل میدهند، داستان شکست سنگین متفقین در عملیات هوابرد-زرهی «مارکت گاردن» در هلند در تابستان و پاییز 1944 است.
در این عملیات که با شرکت 35 هزار چترباز آمریکایی و انگلیسی بزرگترین عملیات هوابرد تاریخ به شمار میآید، ارتش آلمان توانست با قدرت در برابر حمله متفقین مقاومت کند. این عملیات با کشته و زخمی شدن بیش از بیست هزار چترباز انگلیسی و آمریکایی تنها ظرف هشت روز شکست خورد. عملیات مارکت گاردن با هدف نفوذ به منطقه روهر در آلمان و پایان جنگ دوم جهانی تا قبل از کریسمس و بر اساس طرحی از ژنرال برنارد مونتگومری فرمانده کل نیروهای بریتانیایی و جانشین فرمانده ارشد متفقین ژنرال دوایت آیزنهاور طراحی شده بود.
در این فیلم، شون کانری نقش یکی از ژنرالهای بریتانیایی به نام رُی اکهارت را ایفا میکند که نقش مهمی در هدایت چتربازان انگلیسی در عملیات را برعهده داشت. فیلم از زاویه شخصیت اکهارت به موضوع شکست در عملیات مارکت گاردن میپردازد.
«بازی تقلید» را شاید بتوان اثرگذارترین فیلم انگلیسی جنگ دوم جهانی دانست. این فیلم توسط مورتن تیلدام کارگردان نروژی در سال 2014 با حمایت مشترک آمریکا و انگلیس ساخته شد. فیلم داستان دکتر آلن تورینگ ریاضیدان انگلیسی و پدر علم کامپیوتر است. او طی جنگ با ساخت اولین کامپیوتر جهان توانست کدهای سری ارتش آلمان را که با دستگاهی به نام «انیگما» ارسال میشد بشکند.
نقش تورینگ را بندیکت کامبربچ بازیگر سرشناس بریتانیایی هالیوود ایفا کرد. فیلم در سال 1953 یعنی هشت سال پس از پایان جنگ دوم در منچستر آغاز میشود. دکتر تورینگ پس از یک حادثه مشکوک به پلیس فراخوانده میشود و در آنجا داستان گذشته خود و نقشی را که در جنگ دوم جهانی در مرکز ارتباطات رادیویی «بلچلی پارک» در باکینگهام شایر ایفا کرده فاش میکند.
در همین گیرودار، ماجرای رسوایی اخلاقی تورینگ تبدیل به یک معضل برای وی میشود. با وجود نقش مهم وی در جنگ و خنثیسازی سیستم رمزگذاری ارتباطات انیگما، وی به دلیل همجنسبازی به درمان اجباری یا زندان محکوم میشود. در پی عوارض استفاده از داروهای هورمونی، سرانجام وی در ژوئن 1954 در سن 42 سالگی خودکشی میکند.
پرونده تورینگ و خنثیسازی انیگما سالها جزو اسرار بریتانیا بود. عنوان فیلم نیز به یکی از نظرات تورینگ پیرامون ماشینها برمیگردد. این فیلم با استقبال وسیعی روبهرو شد و جایزه بهترین فیلم از نگاه مردم در جشنواره فیلم تورنتو را برد. اگرچه نوع روایت فیلم بهخوبی نشان میدهد که سازندگانش بههیچوجه به موضوع همجنسگرایی تورینگ به دیده معضلی بزرگ نگاه نکردند.
فیلمهای نبرد آمریکا و ژاپن
در آخرین بخش از بررسی فیلمهای جنگ دوم جهانی به فیلمهای مربوط به نبرد آمریکا و ژاپن میرسیم که بخش قابل توجهی از فیلمهای هالیوودی را به خود اختصاص دادهاند.
شاخصترین فیلم مربوط به جبهه شرقی جنگ دوم را بیشک باید «نامههایی از ایووجیما» به کارگردانی بازیگر و کارگردان نژادپرست و سرشناس هالیوود یعنی کلینت ایستوود ساخت 2006 آمریکا دانست. ماجرا با یک فلشبک از زمان حال به دوران جنگ دوم جهانی آغاز میشود.
تعدادی از پژوهشگران ژاپنی برای تحقیق پیرامون اطلاعات و لوازم به جا مانده از نیروهای ژاپنی حاضر در جنگ، راهی جزیره آتشفشانی ایوتو میشوند که در زمان جنگ دوم ایووجیما نامیده میشد. هنگام یافتن یک بسته از نامههای متعلق به سربازان ژاپنی که هرگز به دست خانوادهها و دوستانشان نرسید، فیلم وارد صحنههای جنگ میشود.
آمریکا بخش عمدهای از جزایر اقیانوس آرام را اشغال کرده است، اما ژاپن در حالی که آلمان نازی نفسهای آخر خود را میکشد و تعدادی از شهرهایش توسط آمریکا و انگلیس اشغال شدهاند، همچنان با قدرت در حال مقاومت است. داستان روایتگر فرماندهی و هدایت ژنرال تادامیچی کوریبایاشی فرمانده کل نیروهای ارتش ژاپن در جزیره ایووجیماست.
وی یکی از ستوده شدهترین افراد در میان فرماندهان ژاپنی بود که با برخی اقدامات نظیر حملات انتحاری نیروهای پیاده ژاپنی موسوم به بانزای(حمله انتحاری با سرنیزه و شمشیر) بهشدت مخالف بود. وی پیش از این شاعر و یک دیپلمات ژاپنی در آمریکا بود. در فیلم، ژنرال کوریبایاشی(با بازی کن واتانابه) تصویری است از یک فرمانده محبوب در میان نیروهای خود.
با این حال، برخی فرماندهان ارشد ارتش در ایووجیما که بهشدت بر سختگیری بر نیروها و مقابله سرسختانه با آمریکاییها تاکید میکنند دل خوشی از وی ندارند. کوریبایاشی هدایت نیروها را تا لحظه مرگ و سقوط جزیره به دست آمریکاییها بر عهده دارد. فیلم با بازگشت به زمان حال و نشان دادن صحنه ارسال نامهها برای خانوادههایشان به پایان میرسد.
حرف آخر
آنچه که پیرامون فیلمهای جنگ دوم جهانی باید بیان کرد همان جملهای است که همیشه شنیدهایم: تاریخ را همیشه فاتحان، آنگونه که دوست دارند روایت میکنند.
صنعت هالیوود که همواره بر قهرمان بودن متفقین و مظلومیت یهودیان بهخصوص بر داستان افسانهای «هولوکاست» متکی است، هیچوقت تمایلی به شنیدن صدای آلمانیهایی که عزیزانشان را در بمباران شهرهای آلمان توسط نیروهای متفقین از دست دادهاند ندارد. برای هالیوود فیلمهایی مانند فهرست شیندلر یعنی سیل جوایز اسکار و تقدیرها و سرازیر شدن میلیونها دلار به جیب امثال استیون اسپیلبرگ و لیام نیسون بازیگر این فیلم، اما همه بهراحتی از کنار فیلمی مانند «درِسدِن» رد میشوند که با وجود تمام ایرادها، صحنههای بمباران و کشتار غیرنظامیان شهری به همین نام در شرق آلمان در اواخر جنگ دوم جهانی توسط نیروهای هوایی آمریکا و انگلیس را به نمایش میگذارد.
رعایت انصاف چیزی است که نه فقط از سیاستمداران غربی که حتی از اغلب هنرمندانشان هم نمیتوان انتظار داشت.