پدر شهید
آن روزها من موتور سیکلت داشتم و با موتور به روضه ها وجلسات قرآن میرفتم و محمد را که خردسال بود جلوی موتور مینشاندم و در مسیر سوره های کوچک قرآن را میخواندم و او حفظ میکرد تا اینکه 14 سالش شد. با وساطتت دوتا از دوستانش که آنها هم بعدها شهید شدند پا به جبهه گذاشت.
برای بار دوم که به جبهه رفت به شهادت رسید. در این 10 ماهی که در جبهه بود تنها دو بار به مرخصی آمد و این دوبار هم مدام یاد دوستان شهیدش از جمله شهید پوررازقی می کرد. معنویت گردان تخریب خیلی او را عوض کرده بود که ما تاثیرات آن را به وضوح مشاهده می کردیم، مدام حرف از آخرت و دل کندن از دنیا می زد.
آخرین بار زمانی که به جبهه رفت سه روز بعد خبر شهادتش را به من دادند و من بدون اینکه به مادرش قضیه را بگویم لباس مشکی پوشیدم. مادر محمد لباس مشکی را تنم دید با تعجب دلیلش را پرسید و من در جواب گفتم: برای شهادت حضرت زهرا(س) لباس مشکی پوشیده ام وبعد از اینکه همه از جریان شهادت باخبر شدند پیکر این جوان شهید را در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برابر با 13 ماه جمادی الثانی سال 1365 تشییع و دربهشت زهرا سلام الله علیها به خاک سپردیم.
همرزم شهید
شهید محمد مرادی درمدت کوتاهی توان خودش را نشان داد و در زمره نیروهای عملیاتی گردان قرار گرفت.
شناخت ما روی شهید این گونه بود که می دانستیم محمد بدرد گره گشایی عملیات می خورد. ایشان در گردان با شهید پیام پوررازقی مانوس شده بود و در خیلی از رفتارهایش از این شهید الگو می گرفت که شهادت این عزیز هم حکایتی شنیدنی دارد.
تعدادی از شهدا هستند که کسی چگونگی شهادت آنها را ندیده و شهید محمد مرادی از جمله آنهاست. صبح عملیات کربلای 5 محمد، تخریبچی مامور به گردان حضرت امام سجاد علیه السلام بود که مامور پاکسازی کانال های زیکزاکی دشمن شدند. داخل کانال، دشمن دوشکایی گذاشته بود که امان را از همه گرفته و گردان را زمین گیر کرده بود، از طرفی هم هر لحظه آتش ادوات سنگین دشمن روی بچه ها متمرکز می شد. فرمانده گردان کسی را می خواست که داوطلب بشود و دوشکا را خاموش کند. که محمد از جا بلند شد و بی پروا به سمت دوشکا رفت و یک نفره به قلب دشمن زد، کسی ندید چه اتفاقی افتاد، فقط صدای انفجار نارنجک را شنیدیم و دوشکا خاموش شد. وقتی رزمنده ها هجوم بردند بدن غرق به خون شهید مرادی را دیدند که روی زمین افتاده. محمد با این کارش قفل عملیات را شکست و از تلفات بیشتر گردان عمل کننده جلوگیری کرد.
همرزم شهید
دسته ما دسته شهید غلامحسین رضایی نام داشت که مامور شدیم به گردان امام سجاد علیه السلام برویم.
هوا روشن بود که از مسیر خاکی که به گمانم بازوی یک خاکریز بود وارد پنج ضلعی که محل درگیری بود شدیم. من بچه ها را بین دسته ها پخش کردم. شهید مرادی به دسته ای مامور شد که پیشانی درگیری بودند، سمت کانال های زیکزاکی و خاکریزهای مقطع که درگیری بالا بود رفتند و من درنقطه دیگری مشغول شدم.
نزدیکی ظهر بود که گفتم بروم و سری به بچه ها بزنم. سمت نقطه درگیری دسته ای که محمد با آنها رفته بود، دیدم شهید محمد به پشت افتاده و 5 تا گلوله به سینه اش خورده وبه شهادت رسیده است.
شهید محمد را که دیدم یاد شب قبل افتادم که بچه ها را جمع کردم و دستهایمان را روی دست همدیگر قرار دادیم و قول دادیم که هرکس شهید شد دیگری را هم شفاعت کند.
انتهای پیام/ 141