نماز، مسکّن شهید وزوایی بود

بالای سرش نشستم تا نمازش تمام شد. گفتم: اگر درد دارید برایتان مسکّن بیاورم. وزوایی با همان فک بسته شده به‌زحمت گفت: نه خواهرم، من هرچه بیش‌تر درد بکشم، بیش‌تر لذت می‌برم. تازه درد من مسکّنش همین نماز است.
کد خبر: ۲۳۷۰۹۳
تاریخ انتشار: ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۹ - 26April 2017
نماز؛ مسکّن شهید وزوایی بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شب کشیک بودم. ساعت دو یا سه بعد نیمه شب بود. رفتم به اتاق های بخش سر بزنم. تو یکی از اتاق ها دیدم یکی از همین مجروح های جنگی که اوضاعش هم خیلی خراب بود؛ خراب که چه عرض کنم، درب و داغون بود، اصلاً چه جوری بگم؟ فکش خرد و خمیر، زیر گلوش مثل یک گودال سوراخ شده بود، دستش به یک پوست بند بود. همه جای بدنش پاره پاره بود. بچه ها می گفتن توی بازی دراز مجروح شده بود، اسمش محسن وزوایی ظاهراً فرمانده حمله بازی دراز بود.

دیدم یکی دارد براش تیمم می کند. آرام آرام داشتم از پشت در نگاهش می کردم. بعد از تمام شدن تیمم، همان مجروح یعنی وزوایی شروع کرد به نماز خواندن. چه نمازی؟ من با این تن سالمم تا به آن شب چنین نمازی نخوانده بودم. روی همان تختش در حالی که درازکش خوابیده بود، با حرکات سرش رکوع و سجود می کرد.

رفتم جلو تا کمی پشتش را بلند کنم که راحت تر باشد. همین که صورتش را دیدم، دلم آتش گرفت. تمام باندهای صورتش از اشک خیس شده بود. بالای سرش نشستم تا نمازش تمام شد.

گفتم: اگر درد دارید برایتان مسکن بیاورم.

با همان فک بسته شده به زحمت گفت: نه خواهرم، من هرچه بیش تر درد بکشم، بیش تر لذت می برم. تازه درد من مسکنش همین نماز است.
 
سردار شهيد محسن وزوايی، فرمانده محور لشكر 27 محمد رسول الله(ص) پس از ماه‌ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات‌های متعدد و به ویژه بیت‌المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. 

منبع: ققنوس فاتح، روایتی از زندگی سردار شهید محسن وزوایی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار