همسر فرمانده خرمشهر در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح کرد؛

شهیدی که وقوع جنگ را پیش بینی کرده بود

همسر شهید عبدالرضا موسوی گفت: تأسیس انجمن پزشکی اهواز، مدیریت گروه «منصورون»، برنامه‌ریزی و فعالیت در عرصه های مختلف و فرماندهی سپاه خرمشهر بعد از شهید جهان آرا، از جمله فعالیت های همسرش است.
کد خبر: ۲۳۹۵۰۶
تاریخ انتشار: ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۰ - 19May 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از تهران، همسر رزمنده دفاع مقدس هنوز هم جهادی می‌اندیشد و به فکر فرزندان این آب و خاک است، هنوز بچه‌های خرمشهر گردهم می‌آیند تا غبار محرومیت و فقر و بیکاری را از خرمشهر بزدایند.

در عصر حاضر حل مسئله «بیکاری»، روحیه جهادی و همت مجاهدانه دوران دفاع مقدس را طلب می‌کند. در همین راستا کارهایی به همت بانوان خرمشهری در مؤسسه «بهار» خرمشهر صورت گرفته است که ان شاءالله در مجالی دیگر به آن می‌پردازیم.

خانم «صدیقه زمانی» که در حال حاضر 56 سال دارد، همسر شهید «عبدالرضا موسوی»، بانویی مقاوم است که برای ما از عشق و ایثار و بصیرت انقلابی خود در دوران دفاع مقدس گفت. وی نمونه‌ای از اسوه‌های صبر، مقاومت و بینش انقلابی است. وقتی از نحوه ازدواج خود تعریف کرد با این که سنی از وی گذشته است، هنوز هم پرشور و انقلابی راه مقاومت و پایداری را ادامه می‌دهد و به دنبال گره‌گشایی برای کار هموطنان خود و آبادانی کشور است.

خانم زمانی فرزند دختری به نام «فاطمه» از همسر شهیدش یادگار دارد که در زمان شهادت پدرش یکسال و نیم بیشتر نداشت، وی حالا پزشک متخصص اطفال است.

دفاع پرس: از نحوه آشنایی خود با شهید عبدالرضا موسوی بگویید؟

من در دبیرستان «هشترودیه» خرمشهر درس می‌خواندم که با شهید موسوی به واسطه فعالیت‌های انقلابی آشنا شدم. وی به نوجوانان شهر برای پایداری در جبهه حق روحیه می‌داد. آن زمان من و عده‌ای از دانش آموزانی با حجاب سر کلاس درس می رفتیم، حجاب در زمان ما جرم بود و مرتب مورد اهانت مسئولان مدرسه قرار می گرفتیم و مدیر مدرسه روسری را ازسرما می کشید و بسیار برخوردهای نامناسبی انجام می‌داد.

شهید موسوی یکی از دانشجویان ممتاز دانشکده پزشکی اهواز بود، به دلیل فعالیت‌های سیاسی ابتدا اخطار می‌گیرد که فعالیت سیاسی و انقلابی انجام ندهد ولی بعد از مدتی به دلیل ادامه فعالیت‌های سیاسی از دانشگاه اخراج می‌شود. خانواده‌اش که در خرمشهر زندگی می‌کردند، تصمیم می‌گیرند جوانان و نوجوانان شهر را برای مبارزه و انجام فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی سازماندهی کنند.

کلید آشنایی در خانه کازرونی‌ها خورد

اولین‌بار با شهید موسوی در منزل کازرونی آشنا شدم و بعد در جریان مبارزات انقلابی بیشتر این ارتباط صورت گرفت. وقتی ساواک من را به دلیل اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) و نوارهای سخنرانی دکتر علی شریعتی و توزیع کتاب در مدرسه دستگیر کرد، چند روزی روانه زندان انفرادی شدم اما به دلیل این که پدرم یکی از معتمدین شهر بود و با روحانیون ارتباط خوبی داشت، روحانیون خیلی فشار به ساواک آوردند که مجبور شدند من را آزادکنند، در زمان زندان رفتن 16 سالم بود.

شهیدی که وقوع جنگ را پیش بینی کرده بود///عکس الصاق شود 

فعالیت گروه منصورون در خرمشهر

وقتی از زندان برگشتم، چون برادرم به همراه «اسماعیل زمانی» جزو مبارزین «گروه منصورن» بودند، به حبس ابد محکوم و در زندان قصر تهران زندانی شده بودند.

زندگی مخفیانه بعد از آزادی از زندان 

پس از این که از زندان آزاد شدم سعی کردیم به همراه شهید موسوی و سایر دوستان، زندگی مخفی را آغاز کنیم. شیوه مبارزات مخفیانه را انتخاب کردیم و به صورت زیر زمینی و در یک خانه تیمی در خرمشهر فعالیت‌های مختلفی را انجام دادیم.

گروهی از اعضای منصورون در خانه آقای عقیلی گردهم می‌آمدند

آقای عقیلی خانه‌ای داشت که به عنوان خانه تیمی در اختیار برادرم و گروه منصورون قرار داده بود. «عبدالله نورانی»، «کیقبادی»، «بهمن اینالو»، «حمید نظام اسلامی» و چند نفر دیگر در آن خانه ساماندهی و فعالیت‌ها و حتی مبارزات مسلحانه برنامه ریزی و انجام می‌دادند.

مبارزات انقلابی در خوزستان به همت عبدالرضا موسوی کلید خورد

اولین تظاهرات ضد رژیم پهلوی را شهید موسوی در خرمشهر سازماندهی کرد. اولین‌بار بود که صدای مرگ برشاه در شهر ما (خرمشهر)  پیچید. اوایل سال 56 بود.

جریان شهادت حاج مصطفی خمینی (ره) که پیش آمد، فعالیت‌های انقلابی و مبارزاتی سرعت بیشتری گرفت و مردم همه جانبه پای کار آمدند.

ازبین بردن مراکز فساد یکی از فعالیت‌های گروه منصورون بود  

گروه منصورون مراکز فساد و مشروب فروشی‌ها را منفجر می‌کردند. اعلامیه و نوار در سطح  وسیع پخش کردند.

همکاری من و شهید موسوی در دوران انقلاب باپخش اعلامیه آغاز شد

شهید موسوی وقتی می خواست اعلامیه و نوار حمل کنندو مدارک ممنوعه را به من می دادند و در پوشش یک کیف زنانه  همه اینها را جاسازی و حمل می کردم تا کسی مشکوک نشود.

شهید موسوی نقش کلیدی در مبارزات انقلابی خرمشهر داشت

بچه‌های منصورون به زندگی مخفی و مبارزاتی خود ادامه‌ می‌دادند. جوانان و نوجوانان با هم در زمینه انقلابی و مبارزاتی فعالیت می‌کردند ولی شهید موسوی از این مرحله به بعد نقش مدیریت، هدایت و ساماندهی فعالیت آن‌ها را برعهده داشتند.

خانه پدری شهید موسوی در به عنوان خانه تیمی و دانشجویی در  اهواز به شمار می رفت، خانه بزرگ و وسیعی بود که 12 اتاق داشت، هر کدام از دانشجوها و مبارزان انقلابی که از شهرهای مختلف خوزستان آمده بودند در این خانه ساکن شده و فعالیت‌های انقلابی و سیاسی انجام می‌دادند. این خانه پاسخگوی مبارزات دانشجویی در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود و‌ مقر فعالیت‌ها در این شهر محسوب می‌شد. شهید موسوی با مبارزان در استان‌های مختلف‌ مانند خوزستان، بهبان، اندیشمک و دزفول ارتباط  داشت.

تأسیس انجمن پزشکی دانشجویان اهواز به همت شهید موسوی صورت گرفت

دانشجویانی از دانشگاه‌های سراسر کشور در انجمن پزشکی دانشجویان اهواز حضور داشتند که اسامی این افراد عبارتند از: «دکتر بابک صداقت پیشه»، «اسماعیل کورش آبی»، مرحوم «هادی حزینی» و «دکتر زارع». این‌ها جزو اولین افراد تشکیل دهنده هسته انجمن پزشکی اهواز بودند.

حکومت نظامی و دستگیری شهید موسوی و دوستانش

در اواخر سال 57، حکومت نظامی اعلام و شهید موسوی را به همراه تعدادی از مبارزان انقلابی بازداشت کردند. تقریباً یک ماه مانده بود به پیروزی انقلاب اسلامی آن‌ها را آزاد کردند. بعد از آزادی برادرم از زندان بود که در آبان‌ماه سال 58 من باشهید موسوی ازدواج کردم.

دفاع پرس: در مورد شرایط ازدواجتان شرح دهید؟

ازدواج ما خیلی ساده بود، انقلاب که شده بود، سنت‌ها به هم ریخته بود

ازدواج ما برخلاف گذشته خیلی ساده صورت گرفت. من در  کتابخانه عمومی خرمشهر که کانون فعالیت بچه‌های شهر بود فعالیت می‌کردم، انگار نه انگار که روز عقد من است، با همان  لباسی که سر کار  می‌رفتم از کتابخانه آمدم و با همان مانتو و شلواری و روسری که در کتابخانه بودم سر سفره عقد نشستم. مراسم خیلی ساده بود، فامیل و دوستان را دعوت کردیم و با شام ساده ای (چلومرغ)، میوه  و شیرینی از مهمانان پذیرایی کردیم.

شهید موسوی و من هیچ خریدی نکردیم و زندگی‌مان را با حداقل‌ها آغاز کردیم. دوست داشتیم کار کنیم و از دست رنج کارکردمان زندگی خود را بسازیم.

بعد ازمدتی شهید موسوی به دانشگاه  اهواز دعوت شده بود و شهید علم الهدی که آپارتمانی در اهواز داشت آن را به شهید موسوی داد و با وسایل اولیه زندگی‌ که خانواده من داده بودند و مقداری وسایل ساده  هم که شهید موسوی داشت، به سر خانه و زندگی‌مان رفتیم.

ملاک تشکیل زندگی، ایمان و انقلابی بودن

اصل زندگی بر پایه درست و استواری بنا شده بود، زندگی‌مان براساس ایمان و انقلابی بودن بود. شهید محمد علی حکیم و شهید علم الهدی از همدانشکده‌ای های شهید موسوی در منزل ما رفت و آمد داشتند. طولی نکشید از طرف سپاه خرمشهر شهید جهان آرا برای موسوی پیغام فرستاد که وضع سپاه بحرانی است و نیازمند فعالیت شما در سپاه هستیم. در اوایل سال 59 بود که شهید موسوی به سپاه خرمشهر پیوست و درس را شهید موسوی رها کرد.

شهید موسوی‌ حمله‌‌ به خرمشهر و شروع جنگ را پیش‌بینی کرد

آن موقع، ضد انقلاب ستون پنجم نیروهای وابسته خلق عرب بود. شهید موسوی جنگ را پیش بینی کرده بود. بیشتر وقت‌ها هفته ای یک بار هم به منزل نمی آمد، از اوایل چون نمی‌آمد من عادت کردم. مسولیت سنگین کنترل درگیری و تشنج را برعهده داشت و هیچ وقتی برای استراحت و فراغت نداشت و فقط به انجام وظیفه و دین خود به انقلاب فکر می‌کرد.

در روزهای قبل از آغاز جنگ در اثر درگیرهای مرزی «موسی بختور» و «فرهان اسدی» به همراه  23 نفر از پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند.

سپاه خانه‌های تیمی را شناسایی می‌کرد و سلاح‌ها را به غنیمت می‌گرفت

خانه‌های تیمی راسپاه شناسایی می‌کرد و اسلحه و مهمات ها را به غنمیت می‌گرفت، این گونه برای سپاه خرمشهر سلاح تهیه می‌شد.

مادر شدن در دوران جنگ

زمانی که جنگ شد، من شش ماهه حامله بودم و خیلی در صحنه جنگ تحمیلی حضور نداشتم، البته در پشت جبهه به کمک و پشتیبانی رزمندگان اسلام و تهیه ملزومات آن‌ها می‌پرداختیم. ولی شهید موسوی در خط مقدم حضور داشت. 18 مهر سال 59 در کمرگ جنگ تن به تن اتفاق می‌افتد و وی مجروح می‌شود.

گلوله به کنار ستون فقراتش و نزدیک نخاعش اصابت کرده بود و همین عامل باعث شد مجبور به ترک خرمشهر شویم. ابتدا برای درمان به آبادان رفتیم، شرایط وی به حدی نامناسب بود که بیمارستان اهواز جوابگوی وی نبود، آن‌جا بود که همسرم را به تهران منتقل کردیم.

مجبور شدیم به خاطر شرایط شهید موسوی به تهران برویم، یکی از دوستان شهید موسوی که دانشجو بود، خوابگاهش را در اختیار ما گذاشت و تا زمان بهبودی نسبی، همسرم در تهران بود و دوباره به جبهه رفت.

شهید محمد  جهان آرا توسط پدرش به شهید موسوی پیغام می دهد که تعدادی اسلحه مادون قرمز تک تیر انداز ویژه برای شب از سپاه تهران تهیه کند و با خودش به خرمشهر ببرد.

شهید موسوی هم اسلحه‌ها راتهیه کرد و درمانش را نیمه تمام رها کرد، هنوز تیر توی نخاعش بود که به جبهه رفت. این تیر کنار نخاع را تا آخر به همراه داشت و با خود به بهشت برد.

 شهیدی که وقوع جنگ را پیش بینی کرده بود///عکس الصاق شود

با سلاح‌هایی که به آبادان بردند توانستند حصرآبادان را بشکنند، از راه دریا می‌رفتند، سه روز در دریا سرگردان بودند، کشتی از یدک کش جدا می‌شود و چندبار هواپیماهای عراقی درست همین منطقه را بمباران می‌کنند، اگر بمب به محوله مهمات می‌خورد همه رزمندها و مهمات با هم پودر می‌شدند.

خوشبختانه بمب ها به دوبه (باربری دریایی) نمی خورد، یدک کش که در اثر جزر و مد جدا شده برمی گردد و با اتصال مجدد مهمات و 300  رزمنده با معجزه و نصرت الهی به جبهه می رسند.

فیلم بلمی به سوی ساحل بر اساس  دست نوشته های شهید موسوی ساخته شده است که اشاره به خاطرات تلخ و شیرین این دوران دارد که برای من نوشته است.

دفاع پرس: در مورد جریان شهادت عبدالرضا موسوی برای‌مان بگویید:

دوستانش نحوه شهادت شهید موسوی را چنین بیان کردند. وقتی قرار بر عملیات «بیت المقدس» شد یک لحظه آرام و قرار نداشت، مثل یک رزمنده بسیجی ساده با موتور به خطوط مقدم سرکشی می‌کرد با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود هر روز و هر لحظه به خطوط مقدم سرکشی می‌کرد، در عملیات‌های شناسایی حتی به خطوط عراقی‌ها هم می‌رفت تا اینکه هنگامی که به خط مقدم رفته بود متوجه می‌شود که رزمنده‌ای مجروح بر روی زمین افتاده و احتیاج به کمک دارد.

سریع به کنار وی می‌رود و به پست امدادی اطلاع می‌دهد، با یک آمبولانس به منطقه می‌رود و رزمنده مجروح را سوار آمبولانس کرده و آمبولانس حرکت می‌کند، در این هنگام یک گلوله توپ منفجر می شود و شهید موسوی به شهادت می‌رسد. درحالی که دست و پایش قطع شده و شکمش پاره و نصف صورت هم رفته بود.

همسر شهید موسوی اضافه می کند:

وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می‌خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم، تصور می‌کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می‌شوم به خصوص که سه روز از شهادت وی گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند ولی وقتی پلاستیک را باز کردند تبسمی برروی لبانش نقش بسته بود. که هرگز از یادم نمی‌رود. همان چهره مهربان و صمیمی که همیشه با من صحبت می‌کرد.

 انتهای پیام/191

نظر شما
پربیننده ها