شب عملیات نیروها را در پشت میدان مین مستقر کردیم و منتظر ماندیم که نیروهای تخریب میدان را باز کنند. عملیات شروع شد ولی تخریبچیها هنوز پاکسازی را به اتمام نرسانیده بودند. با مسئول تخریب تماس گرفتم، گفت: ما هنوز میدان را تمام نکردهایم، اما شما نگران نباشید و بیایید. ما وارد میدان مین شدیم، دیدیم که گروه تخریب چون نتوانسته بودند معبر را باز کنند، خود در میدان حرکت کرده بودند، تعداد زیادی از عزیزان آنجا روی مین رفته بودند و با همان حالت زخمی به ما اشاره میکردند که اینجا امن است از این جا رد شوید.
در گمرک ایستاده بودم و تیربار به دست، بچهها را پشتیبانی میکردم و نیروها را به گمرک هدایت میکردم. دیدم یکی به شانهام زد. برگشتم دیدم شهید کاظمی و شهید خرازی هستند، گفتند: «احسنت به نیروهای زنجان، واقعا عاشورایی جنگیدند».
گردان ما اولین گردان بود که وارد دروازه خرمشهر شد. شهید حمید باکری و من و شهید کاظمی ( فرمانده لشکر) با هم بودیم. ما با یک موتور به خرمشهر نزدیک شدیم، میخواستیم ببینیم میتوانیم وارد شهر شویم، که از ساختمانهای مشرف تیراندازی کردند. به سمت راست که آمدیم دیدیم یک فرمانده عراقی با جیپ میآید که به کمک چند نفر دیگر او را اسیر کردیم. یک سرتیپ تمام عراقی بود، از او اطلاعاتی گرفتیم، گفت: تمام نیروهای عراقی در مدارس و سالنها جمع شدهاند و منتظرند شما بروید تا اسیر شوند، اینها که مقاومت میکنند بعثی هستند.
آخرین مرحله عملیات به پایان رسید. اولین نیروهایی که وارد خرمشهر شدند، دو گردان از زنجان بودند. من و شهید باکری اولین کسانی بودیم که وارد مسجد خرمشهر شدیم. اولین نیروها، نیروهای زنجان بودند و تا آخرین نقطه که گمرک بود را پاکسازی کردند. بعد از عملیات که به اهواز برگشتیم، همه مردم برای استقبال از نیروها آمده بودند و تمام غذاخوریها و ساندویچیها به طور رایگان از رزمندهها پذیرایی میکردند.
انتهای پیام/