به گزارش خبرنگار دفاع پرس از خوزستان، جنگ راز و رمزهای فراوانی دارد و مقاومت مردان، زنان، نوجوانان خرمشهری حکایتی دیگر از دوران دفاع مقدس است. خرمشهر و حضور بانوان مدافع خرمشهر در سالهای ابتدایی جنگ، گفتنیها و شنیدنیهای بسیاری دارد.
حال در این مجال به گفتوگو با بانویی مجاهد و رزمنده پرداختهایم که خود در جنگ حضور داشته و روایتگر حضور خود و ایثارگریها و چگونگی پیوستن بانوان رزمنده در دفاع مقدس است. بانوانی که هم تعلیم نظامی میدادند، گاهی امدادگری میکردند و در برخی زمانها نیز به شناسایی ستون پنجم در مراکز درمانی پرداخته به و محافظت از جانبازان جنگ میپرداختند.
در همین راستا خبرنگار دفاع پرس گفتوگویی را با خانم «کبری عارفزاده» که یکی از جمله زنان انقلابی و مدافع خرمشهر در روزهای
آغازین جنگ بود پرداخته است. بانویی که هنوز هم در طنین صدا و کلماتش حماسه و ایثار و استقامت موج
میزند ومی گوید «نباید دوران دفاع مقدس و مجاهدتها گرد فراموشی بگیرد، باید همه تلاش
کنیم که در جامعه این روحیه ماندگار و اثرگذار برای همیشه تاریخ باقی بماند». این گفتگو را در ادامه میخوانید:
«کبری عارفزاده» متولد سال 1340 و بچه خرمشهر هستم. بازنشسته سپاه هستم و در حال حاضر در رشته کارشناسی معارف اسلامی مشغول به تحصیل میباشم. مادر 5 فرزندم که در زمان کودکی فرزندانم برای رشد و تربیت آنها مدتی از کار در بیرون منزل برای تربیت فرزندانم کنارهگیری کردم و پس از بزرگتر شدن انها دوباره در فعالیتهای اجتماعی شرکت کردم و حضور مداوم خود ادامه دادم.
به دلیل مسائل و مشکلاتی که هر
روزه استکبار بر ایران اسلامی و نهال نوپای انقلاب به وجود میآورد، امام خمینی (ره) فرمان تشکیل ارتش
20 میلیونی را صادر کرد. وقتی بسیج مستضعفین تشکیل شد، جوانان خرمشهری نیز همانند دیگر شهرهای
ایران به بسیج مستضعفین پیوستند.
دفاع پرس: چرا شما بانوان احساس میکردید که باید آموزش نظامی بینید؟
به خاطر تحرکات دشمن و موقعیتهایی که ابرقدرتها برای کشور ما و نقشههایی که برای ما پیاده میکردند، احساس نیاز میشد که آموزش نظامی بینیم. در این میان امام خمینی (ره) به دلیل مسائل و مشکلاتی که هر روزه استکبار بر ایران اسلامی و نهال نوپای انقلاب به وجود میآورد فرمان تشکیل ارتش 20 میلیونی را دادند که نهال نوپای بسیج مستضعفین شکل گرفت.
مردم خرمشهر و جنوب کشور نیز همانند دیگر شهرهای ایران به بسیج مستضعفین پیوستند.
فرمان ارتش 20 میلیونی امام خمینی (ره) آغازی برای آموزش نظامی در شهرهای مرزی بود
حضرت امام خمینی (ره) فرمان صادر کردند و فرمودند: «همه از زن و مرد پیر و جوان آموزش بینند». امام میخواستند اهم مردها و زنان آمادگی پیدا کنند.
دفاع پرس: نقش بانوان در دوران دفاع مقدس چگونه بود؟
اولین گروهی که آموزش دیدند، دانش آموزان دختر دبیرستانی عضو انجمن اسلامی مدارس بودند، خواهرانی که آموزش نظامی دیدند، 80 نفر بودند. این آموزش تحت نظر سپاه خرمشهر به فرماندهی شهید «محمد جهانآرا» در استادیوم بزرگ خرمشهر آغاز شد.
دی یا بهمن سال 58 بود که آموزش میدیدیم، نیروهای سپاه که ما را آموزش میدادند، ابتدا شهید «فتح الله افشار» و «غلامرضا آبکار» بودند و سپس «حسین فرزانه» ما را آموزش می داد. آموزشها هم تاکتیک، تکنیک، تخریب و اسلحه شناسی بود.
چهارنفر بانوی رزمنده انتخاب شدیم تا به بانوان آموزش نظامی بدهیم
از 80 نفر، 4 نفر به عنوان مسئول آموزش انتخاب شدیم، تا به بانوان دیگر آموزش نظامی بدهیم.
«سکینه حوروسی»، «سهیلا قلم باز»، «بتول کازرونی» و من بودم. البته من و «سکینه حوروسی» مسیولیت آموزش به خواهران را پذیرفتیم.
آموزشها 8 دوره در «5 کیلومتری» انجام میشد. نام مکان به نام اولین شهید دفاع مقدس «موسی بختور» نامگذاری شده بود که در حال
حاضر «اردوگاه شهید باکری » و یکی از مکانهای استقرار راهیان نور است.
شرکت کنندگان در هر دوره حداقل 20 نفر و حداکثر
40 نفر بودند، در دفتر آموزشم یادادشت کرده
بودم و همه لیستها را تا چند سال پیش داشتم. خواهران طی 8 دوره با آموزش نظامی و حتی
مباحث عقیدتی به نام دراسات آشنا میشدند.
خواهران «پاسدار ذخیره» همانند برادران آموزش و کار رزمی انجام میدادند
خواهران «پاسدار ذخیره» نام داشتند، این دورهها شبانهروزی بود. همانند برادران تمام کارهای نظامی را یاد گرفته و خواهران نیز انجام میدادند که از جمله آن میتوان به پاسبانی در شب در پادگان «5 کیلومتری»، نگهبانی، عبوراز سیم خاردار، نگهبانی در برج های شرقی و غربی و پاسبانی، رزم شبانه وکشیک شبانه را نام برد.
این آموزشها 2 هفته طول می کشید. به 80 نفر از خواهران در منطقه «شادگان» آموزش دادیم و به شهرمان (خرمشهر) برگشتیم.
مادرم به من گفت: دو بار از سپاه با خانه تماس گرفتند، من به سپاه تلفن زدم و فهمیدم جنگ از حد مرزی عبور کرده و جنگ شهری در حال شکل گرفتن است. سریع به سپاه رفتم، گفتند بیایید مسلح شوید، زمانی که به سپاه رفتم متوجه شدم سپاه فراخوان داده و همه خواهران دیگری که آموزش دیدهاند نیز آمده بودند. از اسلحهخانه سپاه خرمشهر اسلحه «ژ3» تحویل گرفتیم و مشغول سازماندهی نیروها شدیم.
در دوران جنگ، نیمی از سپاه خرمشهر در آنجا «منطقه شادگان» مستقر بودند و کارهای تبلیغات و بخش فرهنگی را نیز انجام میدادند. من و هوروسی رفتیم و حدود 70 نفر را آموزش دادیم، این ایام هفته آخر شهریور 59 بود. شهید «فتح الله افشار» و شهید «اسماعیل خسروی» که بیشتر اوقات در سپاه شادگان مستقر بودند، به امر آموزش برادران و تشکیل سپاه این منطقه اهتمام می ورزیدند. جوانان و نوجوانان شادگانی را هم آموزش و در سپاه فعالیت میکردند.
مسجد امام جعفر صادق (ع) کانونی برای تقسیم اسلحه بود
مسجد امام جعفر صادق (ع) کتابخانهای بزرگ در محوطه حیاط داشت، در این کتابخانه مستقر شدیم. اسلحه و سایر امکانات و مواد منفجرهای که در اختیار داشتیم را بین برادران آموزش دیده شهر تقسیم و توزیع میکردیم. توی شهر گلوله توپ، خمپاره و موشک سرازیر بود و عراق مرتب شهر را میزد.
مردم فکر جنگ را هرگز نمیکردند، درگیر خرید و انجام کارهای روزهای ابتدایی دوران تحصیل و تهیه لوازم مختلف برای فرزندانشان بودند، جنب و جوش باز شدن مدارس درشهر مشهود بود و مردم مرتب مورد آماج گلولههای دشمن قرار میگرفتند. خیلی از مردم نیز به شهادت میرسیدند.
وقتی که به گلزار شهدا رفتیم، تلمباری از جنازهها مردم پیر و جوان روی هم قرار داشت و جوی خون راه افتاده بود. کوی طالقانی که منزلمان در آنجا بود وقتی به منزل همسایه پشتی ما خمپاره خورده بود، پدر، مادر، برادر و خواهر شهید شده بودند و فقط فرزند پسرش سه سالهاش زنده مانده بود.
دفاع پرس: وقتی که خرمشهر آزادشد، خانمهای مدافع خرمشهر نیز در این حماسه بودند؟
تعدادی از بهیاران سپاه برای گذراندن دوره امدادگری دو ماهه به اصفهان رفتند. اردیبهشت سال 1361 این دوره برگزار شد.
در اردیبهشتماه سال 1361 که سپاه آماده باش اعلام کرد، بانوانی که به عنوان پاسدار ذخیره بودیم، رفتیم و در بیمارستان طالقانی مستقر شدیم. بیمارستان به عنوان مقر بانوان انتخاب و قرار شد همین مکان، مرکز فعالیت دائم بانوان شود.
بانوان امدادگر سه شیفت کار میکردند
صبح، عصر و شب سه شیفت کار کار میکردیم، تقسیمبندی را خودمان انجام می دادیم، یعنی کاری به شیفت و برنامههای بیمارستان و پرسنل آنها نداشتیم.
امدادگری، شناسایی نیروهای نفوذی و انجام امور امدادی با رعایت مسائل شرعی از جمله وظایف بانوان امدادگر بود.
امدادگری، یک بخش کاری بانوان بهیاری سپاه بود، بخش دیگر و مهمترین کار این بود که نگذاریم ستون پنجم با وضعیتی که مجروحان جنگ داشتند با سؤال و جواب از آنها از اوضاع و احوال مناطق جنگی مطلع شوند، به عبارت دقیق تر «تخلیه اطلاعاتی » نکنند.
اردیبهشت ماه سال 61 در بیمارستان طالقانی مستقر بودیم، ما بهیاران و امدادگران سپاه در بیمارستان مسائل شرعی را رعایت میکردیم چون پرستاران در دوران شاه آموزش دیده بودند خیلی مسائل شرعی را رعایت نمیکردند ولی امدادگران به ارزشها و حدودات شرعی اهمیت خاصی می دادند.
وقتی میخواستیم نبض مجروح جنگی را بگیریم، دستمال کاغذی برروی دستش می گذاشتیم و نبضش را میگرفتیم و تا وقتی ضرورت ایجاب نمیکرد ما کارهایی که یک بهیار آقا انجام میداد را به آنها واگذار میکردیم، اما وقتی که عملیات و شرایط بحرانی میشد و زخمیهای جنگ زیاد میشدند، برای حفظ جان و سرعت رسیدگی به آنها همه کارها را انجام میدادیم.
جنگ فرصت ناب یادگیری و آموزش بود
چون بلافاصله بعداز انقلاب جنگ شده بود، پرستاران در زمان طاغوت آموزش دیده واین مسائل دقت نمی کردند. کتاب معرفی کردیم بعد از و پرستاران نیز با خواندن کتاب و استدلالهایی که می آوردیم می پذیرفتند.
اردیبهشت سال 61 قبل از عملیات بیت المقدس در بیمارستان مستقر شدیم. شهید جهان آرا شهید شده بود،عبدالرضا موسوی فرمانده سپاه خرمشهر را به عهده داشت .
شهادت «عبدالرضا موسوی»، فرمانده سپاه خرمشهر
در تاریخ 61/02/10 عملیات «بیت المقدس» آغاز شده بود به همین دلیل به صورت آمادهباش در بیمارستان مستقر شدیم. سوار ماشین بودیم که رانندهمان آقای شاه حسینی گفت: «راستی عبدالرضا موسوی شهید شد». خواهران گفتند: «فرمانده سپاه خرمشهر!!!» و همه خیلی ناراحت شدیم و گریه کردیم.
اتاق بخش 3 بیمارستان مخصوص مناجات و دعا بود
زمانی که به بیمارستان رسیدیم، اتاق بخش 3 مخصوص مناجات بود. قبل از کار روزانه، قرآن و دعا روزانه و مناجات میخواندیم و بعد لباس فرم میپوشیدیم و مشغول کار میشدیم.
لباس بهیاران سپاه (لباس ما) مانتو، شلوار و مقنعه بود که بر بازوی سمت چپ نیز آرم سپاه را میبستیم.
زمانی که وارد بیمارستان شدیم، ابتدا به اتاق مناجات رفتیم و دعا خواندیم. خانمی که از شاگردان آیت الله دستغیب بود، دعای توسل را برایما خواند و ما هم حسابی استفاده کردیم. حال و هوای معنوی خاصی به ما دست داد. بعد من و «رباب هوروسی» با هم صحبت کردیم. رباب همسرش «اسماعیل خسروی» بود، آمدیم کنار پنجره ایستادیم رو به طرف خرمشهر و تیرهایی که رد و بدل میشد را نگاه میکردیم.
در مورد رزمندها صحبت میکردیم، از شهدا چگونه خبر دهیم؟ من عروس خانواده حورسی بودم و وی خواهر شوهرم بود، گفت: «معلوم نیست همسرانمان زندهاند یا نه؟» گفتم: «این راهی است که ما پذیرفتهایم، یا زندهاند یا نه؟».
اگر زنده بودند ماکارانی با سالاد برایشان درست میکنیم و با هم میخوریم، چون آنها ماکارانی دوست داشتند.
خواهر «باوزن» آمد بالا گفت: «خواهر «عارف» بیا پایین کارتان دارم». گفتم: «بگو چه کار داری؟» گفت: «بیا میگویم».
خواهر «حورس»ی هم آمد گفت: «با من چه طور؟» گفت: «نه شما بمان با شما کاری ندارم».
خواهر «بازون» گفت: «عارفزاده میخواهم مطلبی را بگوییم ولی خیلی برایم سخت است». گفتم: «میثم همسرم شهید شده»، آن زمان من عقد بودم.
گفت: »نه همسر رباب هورسی شهید شده است». رباب هم 9 ماهه باردار بود ولی حاضر نبود شهر را ترک کند، مادرش برای زایمانش آمده بود.
گفتم: «باورم نمیشود»، خواهر «بازون» آمد و گفت: «همه پرستارهای بیمارستان میدانند»، رفتم سردخانه و کارت شناسایی و جنازهاش را دیدم، جورابهایش همسر و خودش را که قبل از این که بروم شسته بودم یادم آمد دیدم و باورم شد.
سردخانه 500 کیلومتری بیمارستان است. سعی کردیم بخوابیم ولی نتوانستیم.
ایستگاه 12 آبادان من و مادر «بازون» برگشتیم به مقر، ساعت 2:30 بود. به ظاهر خوابیدیم ولی خوابمان نمیبرد.
مادرش را بردم بیرون، روسری عربی (شله) سرش بود، کنار منبع آب نشستیم، به مادر هوروسی «خاله» میگفتیم، گفتم خاله توی جبهه و جنگ نقل و نبات پخش نمیکنند، رزمندهها شهید و جانباز میشوند.
مادر هورسی گفت: «احمد شهید شده؟» نگران پسرش هم بود، گفتم «نه اسماعیل خسروی شهید شده است». روسری عربیاش راخیس کرد و روی سرش گذاشت. گفتم: «اذیت میشوید»، گفت: «نه آرام میشوم».
رباب حورسی خبر شهادت همسرش را شنید و خدا را شکر کرد
مادرش گفت: «رباب، بچهها دیشب در مورد شهادت صحبت میکردند»، سرش را بالا کرد و گفت: «اسماعیل شهید شده؟» مادرش گفت: «بله»،سریع وضو گرفت و رفت اتاق بالا و خدا را شکر کرد و مشغول نماز خواندن شد.
من و «رباب حوروسی» سوار ماشین شدیم با هم رفتیم سردخانه بیمارستان، اسماعیل صورتش پر از خاک خون بود، صورتش را با گلاب شست و یادگاریهای همسر شهیدش را درآورد، همسری که فرزندش در راه بود.
خدایا اینها اسوه و الگویند یا نه مصداق واقعی ایثار هستند؟ اینها مفهموم عشقند یا ایمان، نمیتوان حرفی که گویای این لحظات برای همسری که در بحبوحه جنگ دارد جدا میشود و باید وداع همیشگی کند را یافت. نه قلم و نه کاغذ قادر نیستند در این ارتباط حق مطلب را اداکنند.
پلاک گردن و انگشتر دستش را درآورد و شهید اسماعیل خسروی را 18 اردیبهشت سال 61 تشییع و در گلزار شهدای آبادان به خاک سپردیم. فرزندش 23 اردیبهشتماه به دنیا آمد. فرزند «ودیعه» به دنیا آمد.
به خاطر عملیات «بیت المقدس» مشغول مداوای مجروحان بودیم تا سوم خرداد که خرمشهر آزادشد.
بانوان در بخش پخت و پز در عملیات بیت المقدس فعالیت می کردند
در بخش هتل کاروان سرای آبادان، تعدادی از نیروهای فداییان اسلام به فرماندهی شهید «سید مجتبی هاشمی» مستقر بودند، مادر محمد پورحیدری و مادر شهید حسین عیدی و خانم سفیه مقینمی برای رزمندگان در این هتل کاروانسرا غذا میپختند.
در عملیات آزادسازی خرمشهر، ابتدا مادر شهید حیدری مرتضیاش را در عملیات «بیت المقدس» تقدیم اسلام کرد و بعداز آزادسازی خرمشهر محمدش را. چون وی عضو گروه تخریب بود مینها و بمبهای عمل نکرده عملیات را جمع آوری کرده و در داخل ماشین گذاشتند و ببرند که در فرصت مناسب خنثی کنند، اما در اثر دست اندازهای شدید ماشین، «محمد پورحیدری» فرزند به همراه دوستانش شهید شد. در این حادثه شهید «محمد عیدی»، شهید «محمد پور حیدری »، «حسینعیدی» و «مرتضی پور حیدری »به شهادت میرسند.
مادر شهید پورحیدری در هتل کاروانسرایی که درآن مستقر بود در حال پخت و پز بود، اول مرتضی شهید شده بود، من و خواهر «هوروسی» به هتل کاروانسرا رفتیم تا به مادرش خبربدهیم. تا ما را دید نشناخت، خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم، گفت: «چه خبر! آمدید به من سربزنید؟ چیه خبرییه؟ برای محمدم اتفاقی افتاده است؟» و ادامه داد: «راست است که آدم مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد، شب قبل خواب دیدم»، خوابش را برایمان تعریف کرد: «خواب دیدم محمد پسرم کت و شلوار دامادی به تنش کرده است، میخواست جشن بگیرد». ما جا خوردیم چون تازه مرتضی شهید شده بود و نتوانستیم چیزی بگوییم، ولی وقتی رزمندهای سپاه آمدند مادر شهید متوجه شد که محمدش هم شهید شده است.
بیمارستان
نفت و بیمارستان بهشتی، مرکزی برای غسل شهدای خواهر بود
بیمارستان نفت و بیمارستان شهید بهشتی، مرکزی برای غسل و کفن زنان شهید شده و فوت شده بود، بانوانی همچون،شهیده «مریم فرهانیان» و «سمیعه ثامری» در این بخش فعالیت میکردند.
مرحومه «مریم امجد» با گروه کاظمیهای خرمشهر فعالیت میکردند و مسلح بودند و میجنگیدند، زمانی که بهداری سپاه فعال شد خانم امجد به ما پیوست و با هم همکار شدیم. وی نیز در زمان جنگ مجروح و حتی شیمیایی نیز شده بود. اینها نمونهای از فعالیتهای بانوان در دوران جنگ است.
دفاع پرس: برای ماندگاری دفاع مقدس و خاطرات آن دوران سرنوشتساز چه کاری باید انجام دهیم؟
نباید درسهای حماسه و مقاومت یادمان برود، نباید تاریخ مقاومت و دفاع مقدس فراموش شود. خاطرات و فعالیت زنان، مردان، کودکان و سالخوردگان این مرز و بوم در دفاع مقدس، دیباچه عشق و معنویت و ایثار است. تاریخ سرزمینی است که با خون و ایثار و ازخودگذشتگی انس گرفته است و همه مرارتها و سختیها را به جان خرید و زیر سلطه دشمن نرفت و استکبار و حامیانش را ناامید ساخت. این تاریخ مردم ایران و سرنوشتی است که این ملت با خون نگاشتند و حفظ کردند و هنوز هم استقامت و بیداری و مقاومت ادامه دارد.
انتهای پیام/191