هنوز یک سال از زندگیش نگذشته بود که پدر خود را از دست داد و از همان هنگام بود که با مشکلات زیاد این دنیای پر فراز و نشیب و پر از ظلم و ستم روبرو شد.
در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدائی خود را در دبستان شهرکيان به اتمام رسانید. در همین هنگام بود که انقلاب پرشکوه اسلامی ایران به اوج رسید، وی با این سن کم در تمام دوران انقلاب در سال 57 همراه با دیگر برادران و خواهران در راهپیمائیها شرکت میکرد و پیوسته در فکر پیروزی انقلاب بود. با این همه فعالیت، باز هم برای امرار معاش زندگی در حین تحصیل کار هم میکرد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و طاغوت سرنگون شد .
بعد از پیروزی انقلاب در حین تحصیل در اداره امورتربیتی شهرکرد در قسمت «تبلیغات و انتشارات» مشغول فعالیت شد. او با سن کم و معلومات اندک در قسمت فرهنگی از قبیل مقاله نویسی و طرح و نقاشی، مهارت زیادی داشت و این هنر خود را جز برای تبلیغ دین مبین اسلام و رضای خدا در راه دیگری به کار نگرفت. کلیه اوقات خود را بدون هیچگونه دستمزد در این قسمت به کار گرفته بود، چنانچه حتی در هنگام مراجعت از مدرسه به خانه هم اعلامیه و نشریات اسلامی را در بین مردم پخش می کرد.
فعالیت درسی وی در بین بچه ها جلب نظر می کرد. از هوش و استعداد عجیبی برخوردار بود. تا اینکه در سال 1359 جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع و با تشکیل ارتش بیست میلیونی به فرمان امام راحل، وی نیز در این هنگام وظیفه خود می دانست که باید جزو این ارتش باشد و با ثبت نام خود در بسیج زادگاهش یعنی شهرکيان عضو این لشکر شد و آموزش عملیات نظامی را فرا گرفت.
شهید صفدر اسکندری، در تاریخ 60/09/15 به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمانش لبیک گفت و به سوی کربلای کردستان شتافت و در جبهه های سنندج و بانه با کفار بعثی به ستیز پرداخت. حدود 10 روز به آخر سال مانده بود که به خانه برگشت و کمتر از یک ماه در خانه بود. در نیمه اول سال 1361 بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از برادران یاری طلبید جهت حمله بزرگ «فتح المبین». باز در این هنگام بود که شهید صفدر اسکندری سنگر مدرسه را که فقط در حدود یکی دو روز در سال 61 به مدرسه رفته بود ترک کرد وبه جبهه های خوزستان به یاری برادران رزمنده شتافت و مدت بیست روز آنجا بود و همراه بادیگر برادران در جبهه های شوش و اهواز با صدامیان کافر مشغول مبارزه بود و بعد به خانه برگشت و باز حدود بیست روزی در خانه بود که شنیده بود برادران رزمنده جهت آزادی خونین شهر آماده می شوند، وی دیگر نتوانست درنگ کند، به بسیج رفته و عازم خوزستان شد و در حمله برادران ارتش و پاسدار وبسیج و دیگر برادران رزمنده جهت آزاد سازی خونین شهر در گردان امام حسین (ع) گروه پیشتازان شرکت نمود و در تاریخ دوم خرداد ماه سال 1361 در محل پل نو در خرمشهر شربت شهادت را در اثر ترکش توپ دور برد چشید که همانا برای او شیرینتر از پیروزی بود. زیرا که او می گفت «پیروزی شیرین است اما شهادت از آن شیرین تر است».
انتهای پیام/