سلام سردار بیسر، سلام گمنام با نام، سلام بینشان با نشان، سلام روح بلند شهادت، سلام، سلام بر پیکری که در غربت به خاک سپرده نشد، سلام سردار عشق که با سرخونینت که با تأسی از مولایت بر سر نیزه رفت بر عشق فهماندی معنیاش را سردار، سه سال گذشت، سه سال نیستی، گاهی نگاهی بر عکسها که میاندازم یادت میافتم، یاد مظلومیتی که داشتی.
امسال چقدر سالگردت سرد برگزار شد؛ امسال چقدر خیلیها بیمهر شده بودند، انگار منتظر دعوتنامه بودند اما نمیدانستند مجلس شهید دعوتنامه را خود شهید حواله میکند که خیلیها را با عجله به مجلس خود میکشاند.
در گلزار شهدا بودم، گفتم بیایم بر سر تربتت کمی آرام بگیرم، هرچه گشتم نشانی نیافتم اما انگار لابلای قبور شهدا با یارانت شاد هستی، به قطعه شهدای گمنام رسیدم، سلامی و ارادتی گفتم، خوش به حالتان در عین گمنامی باز یادمانی دارید تا بیایند در کنارتان درد دل کنند، ما که هر از گاهی دلمان برای سردار تنگ میشود، فقط قطعه عکسی داریم و یادش میکنیم.
مصاحبهای در سایتی میخواندم تا به این جمله همسر گرامیات رسیدم: ... اما در طول این مدت یادمانی هم ساخته نشد و ما هم احساس میکردیم که عبدالله باید در مظلومیت بماند ... .
آری مظلومیتت همیشگی بود مثل تودیعی که هر وقت یادش میافتم سر شرمسارگیام را به زیر میاندازم.
سردار این روزها خود را گم کردهام، سردرگمم، چراغ راهی برای خودم نمیبینم، چراغ راهم باش، تاریکی راه مرا هر دم به زمین میزند، نوری که در تاریکی است چشمانم را کور کرده است، مرا دریاب سردار، گم شدهام، مجلس سالگردت چه به موقع بود، چه تلنگری ... به یادم باش، من فراموشکارم، حاج عبدالله به سر بریدهات قسم مرا فراموش نکن.