شهدا انسانهای خود ساخته و اهل تهذیب نفس بودند، افرادی که مسیر حق و انسانی را برای دیگران چه در زمان حیات دنیایی و بعد از شهادتشان نشان دادند و با پرداختن به فریضه الهی امربه معروف و نهی از منکر راه درست و افق حقیقت و راستی را برای دیگران گشودند.
شهید «ابراهیم لشکری نژاد» شهیدی است که یکی از لاتهای منطقه را میبیند در حالی که چاقویی در دستش بوده و سر خیابان ایستاده و به زن و بچه مردم ناسزا میگفته است به وی میگوید: «توبزرگوارتر از این هستی که چنین رفتارکنی» و آن فرد همان لحظه چاقویش را به ابراهیم داده و برای همیشه این رفتار را ترک میکند، برخورد با کرامت و عزت ابراهیم وی رابه خود میآورد که شأن انسانیش بیش از این حرفها است. اینها مصداق و نمونهای کوچک از رفتار یک شهید است، وقتی خوب بنگری میبینی، شهدا انسانهای مانند دیگران بودند فقط یک نکته آنها را از بقیه ممتاز میکند، رعایت حریم الهی، در حقیقت سعی در ترک گناه و انجام واجبات، آنچه خداوند فرموده است و رعایت همین نکات انسان را ممتاز می سازد. در همین راستا خبرنگار دفاع پرس، مصاحبهای را با «علی لشکرینژاد» برادر شهید «ابراهیم لشکرینژاد» ترتیب داده است که در ادامه آن را میخوانید:
دفاع پرس: چه سالی برادر شهیدتان به دنیا آمد و در مورد خانواده نیز مختصری توضیح دهید؟
برادرم در سال 1342 در تهران متولد شد. مادرم خانهدار و پدرم در وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی کارمند بود. پنچ فرزند سه خواهر و 2 برادر بودیم. پدر و مادرم اهل همدان بودند. ابراهیم دوران ابتدایی را در همدان طی کرد و دیپلم هنرستان صنعتی را در تهران گرفت. زبان انگلیسی ،آلمانی و عربی را میتوانست در حد مکالمه صحبت کند و نیز بفهمد.
دفاع پرس: ابراهیم در چه رشتهای درس خواند و فعالیت درسیاش چگونه بود؟
ابراهیم در رشته الکترونیک (برق فشار قوی) دیپلم گرفت و وارد حوزه آیتالله مجتهدی و حوزه مروی شد و درسهای علوم قرآنی را فرا گرفت. درحد لیسانس درس خوانده بود.
ابراهیم پشتکار خوبی در امر تحصیل علم داشت، در مدت سه ماه درس خواند و با همت و تلاش توانست در رشته علوم تجربی دیپلم بگیرد و در کنکور در رشته «بهداشت محیط کار» در دانشگاه تهران پذیرفته شود.
دفاع پرس: در مورد سایر فعالیتهای ابراهیم توضیح دهید؟
برادر شهیدم بعد از فراگیری علوم دینی و قرآنی، در پادگان «نصر» به سربازان مباحث علوم دینی مورد نیاز را آموزش میداد و به سئوالات و شبهات دینی آنان پاسخ میداد.
برادرم مصداق واقعی این آیه 29 سوره فتح در قرآن بود که میفرماید: «اشداء علی الکفار رحماء بینهم». با دشمنان سرسخت و جدی و با دوستان مهربان و با عطوفت برخورد میکرد. بسیار خوشاخلاق و خوش برخورد بود، نمازهایش را در اول وقت و اکثر اوقات در مسجد میخواند.
دفاع پرس: در مورد خصوصیات اخلاقی برادرتان توضیح دهید؟
آرام و با وقار و با طمأنیه برخورد میکرد، معمولاً بحث و جدل نمیکرد، به جز در موارد درسی در موارد دیگر به سلیقه و نظر افراد دیگر احترام میگذاشت، سخن لغو و باطل نمیگفت. اهل ورزش، به ویژه ورزشهای رزمی و فوتبال بود، نقاش و طراح قابلی بود، طرح یک مشت بستهای را کشیده بود و به دیوار مسجد توحید چسبانده بود، که هنوز هم اثرش وجود دارد.
برادرم بسیار نکته سنج و کمحرف بود، خیلی کم مزاح میکرد، یکی از نزدیکان که روحانی بود سیبی را که میخورده نیمهکاره در خیابان رها میکند، ابراهیم سیب نیمه خورده را برمی دارد و به وی میگوید میترسم فرد دیگری بیند و شخصیت شما زیر سوال برود.
دفاع پرس: خاطره ای در مورد رفتن وی به جبهه وبه ویژه اجازه از پدر ومادرتان دارید برایمان بگویید؟
زمان خانه تکانی اسفندماه بود، ابراهیم همه وجودش در جبهه سِیر میکرد. ولی میخواست با رضایت پدر و مادرم به جبهه برود، تلاش زیادی کرد تا رضایت آنها را به دست بیاورد، کمک در خانه تکانی، خرید خانه و همه کارها را انجام داد و مرتب میپرسید: «مادر چه کار داری برایت انجام بدهم» کارها را انجام داده و میگفت: «حالا اجازه رفتن به من بده» پدر و مادر میگفتند: «جبهه زیاد رفتی، بمان و درسهایت را بخوان».
دلیل اصرار زیاد ابراهیم فرمایش امام خمینی (ره) خطاب به جوانان بود و همین مطلب را به مادرم گوشزد کرده و میگفت: «جبهه در این شرایط به ما نیاز دارد، امام خمینی میگوید: «جوانها به جبهه بروید و جبههها را خالی نگذارید» مادر فدایت شوم. بگذار به جبهه بروم».
مادر بعد از مدتی پاسخ مثبت داد و گفت: «میتوانی به جبهه بروی». ابراهیم از خوشحالی، مثل کودکان کمسن و سال بالا و پایین میپرید. مدتها انتظار کشیده و کار کرده بود تا فقط همین یک کلمه را از زبان مادرش بشنود. ساک خود را که مدتها قبل بسته بود، برداشت و رفت.
گفت: «خداحافظ»، این قدر سریع رفت که مادرم وقت نکرد بدرقهاش کند. مادرم تا رفته بود، بساط آیینه و قرآن را بیاورد ابراهیم رفته بود.
دفاع پرس: در مورد آشنایی برادرتان با زبانهای مختلف و نیز خاطره سربهراه کردن یکی از جوانان لات محله را شرح دهید؟
ابراهیم با زبان عربی، آلمانی و انگلیسی آشنایی داشت و علاقه زیادی به حفظ قرآن از سن 18 سالگی پیدا کرد، به همین جهت رشته حفظ قرآن را انتخاب کرد. برنامهای برای انجام فعالیتهای روزانه عبادت و خودسازی برای خودش نوشته بود و مطابق آن عمل میکرد، اگر روزی موفق به انجام برنامه روزانهاش نمیشد، جریمهاش یک روز روزه بود. خودسازی و روح بزرگ شهید باعث شده بود تا یکی از افراد زورگو و بیادب، دست از کار ناپسندش بردارد و همیشه صحبت شهید را به ذهنش بسپارد که به وی گفته بود: «تو خیلی بزرگوارتر از این هستی که وسط خیابان بایستی و به زن و بچه مردم ناسزا بگویی و جسارت کنی» طرف از همان موقع چاقویش رابه ابراهیم داده بود و سر به راه شده بود.
دفاع پرس: آخرین دست نوشته ابراهیم را بیان کنید؟
«إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ أَنَا أَنَا وَ كَيْفَ أَقْطَعُ رَجَائِي مِنْكَ وَ أَنْتَ أَنْتَ» خدایا در تکوین ما چه نگاشتهای؟
نمیدانم، اما همچون مخاطبی آشنا میخوانمت، همچون یاری دیرین میشناسمت و با ذرهذره وجودم که از وجود توست مییابمت.
خدایا در پس پرده خلقت چه برایم مقدر نمودهای نمیدانم ولی میدانم که میخواهم در «زمره خوبان» باشم.
وفاکنندگان به عهد، پاک نیتان، پاک سرشتان، مومنین متقین، مجاهدین، صلحاء، شهدا و ... نمیخواهم مرا از فیض عظما لغایت همچون مغضوبین و ظالین محروم بداری و از صراط مستقیم دور بداری، بسیار آیات و روایات داریم که میخواهم آنها را بازگویم، ولی... مرا با تمام کاستیها و نقایص پذیرا باش».
«خواهم که دفن بگردد جسمم به کربلایش این ماجرای بدینجا پایان نمیپذیرد»
ابراهیم از این دست نوشتهها و زمزمههای عاشقانه با معبودش بسیار داشت، روح لطیف و معنویاش گاهی این گونه و سرشار از اندیشه و مطالب زلال سرریز میکرد که به عنوان نمونه به این مطلب اشاره کردم.
دفاع پرس: در چه عملیاتی و چگونه به شهادت رسید؟
23 روز از جبهه رفتن ابراهیم میگذشت که عملیات کربلای پنج آغاز میشود، ابراهیم و شهید غنیپور و چند نفر از دانشجویان جزء نیروهای خطشکن بودند که در یک خط و کنارهم به سوی دشمن شلیک میکردند، یکی شلیک میکرد و مینشست و بلافاصله نفر بعدی بلند میشد، در همین حین ابراهیم که از جا بلند می شود (در منطقه شلمچه، غرب دریاچه ماهی برای خروج از محاصره) گلوله آرپیجی صورتش را میبرد و به شهادت میرسد.
حجم سنگین آتش دشمن مانع از انتقال شهدا میشود و هفت روز بعد در عملیات «کربلای پنج» پیکر شهید را به عقب میآورند تا در کنار دوستان شهیدش در قطعه 29 بهشت زهرای تهران در تاریخ 23 اسفند 65 به خاک سپرده شود و اینگونه زندگی خاکی وی به پایان برسد.
انتهای پیام /191