مادر شهید «سعید اسکندری» مطرح کرد؛

امام حسین (ع) «سعید» را شفا داد/ از 9 سالگی انجام واجباتش ترک نشد

مادر شهید «سعید اسکندری» گفت: امام حسین (ع) سعید را شفا داد و سرانجام شاگرد علامه جعفری و شفا یافته امام حسین (ع) در راه مکتب حسینی به شهادت رسید.
کد خبر: ۲۴۳۸۵۱
تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۰ - 11July 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از تهران، شهدای دفاع مقدس به‌طور معمول جوانانی بین 16 تا 25 ساله هستند، که در اوج جوانی و خصوصیات اخلاقی ممتازی که داشتند، به گفته خانواده‌هایشان، بهترین فرزند، دوست‌داشتنی و محبوب، گره‌گشای مشکلات دیگران، با همت و غیرت انقلابی، مؤمن و خداشناس و خلاصه در یک کلمه «مسلمان واقعی» بودند و با این که سن و سال کمی داشتند، اما گام‌های موثری در بیشتر عرصه‌ها برداشته بودند. «سعید اسکندری» نیز به تعبیر مادرش، مظلوم، درس‌خوان و باهوش بود، وی سال‌ها شاگرد «علامه محمدتقی جعفری» بود و همین یک نکته برای معرفی شخصیت کامل و رشد یافته‌اش کافی است.

پدر و مادر سعید می‌گویند: «وقتی برای سعید لباس نو می‌خریدیم، تنش نمی دیدم. سعید وام و پول از ما می‌گرفت، اما در زندگی‌اش نمود نداشت. چون به وی اطمینان داشتیم، از او نمی‌پرسیدیم که پولهایش را چه می‌کند، ولی معمایی برای ما شده بود که بعد از شهادتش برایمان مشخص شد که سعید از افراد مستمند و نیازمندان دستگیری می‌کرده است و لباس‌های نو خود را به دیگران می‌بخشیده است و چه وام‌هایی را به خانواده‌های مستمند و افرادی که در زندگی گرفتاری و مشکلی داشته‌اند می‌داده است؛ چرا که بعداز شهادتش افرادی به ما مراجعه و از کار خیر سعید پرده برداشتند.»

برای معرفی بیشتر شهید «سعید اسکندری»، گفت‌وگویی را با «صغری نمازی» مادر این شهید والامقام ترتیب داده‌ایم، که در ادامه آن را می‌خوانید:

سعید را  امام حسین (ع) شفا داد/ در راه مکتب حسینی به شهادت رسید 

دفاع پرس: سعید چه سالی به‌دنیا آمده است؟ در مورد کودکی وی برای ما توضیح دهید.

سعید 27 بهمن‌ماه سال 1343 در تهران به دنیا آمد. وی فرزند دوم و پسر اول خانواده بود، وقتی به‌دنیا آمد حدود 5 کیلو و نیم وزن داشت، خیلی درشت و زیبا بود ولی در 9 ماهگی دچار بیماری «اگزما» شد، مدتی در خانه از او پرستاری کردم ولی خوب نشد، 2 ماه بیمارستان کودکان خوابید  و خیلی لاغر و نحیف شده بود، وقتی به خانه آمد دیگر سعید گذشته نبود.

دفاع پرس: بالأخره سعید چگونه بهتر شد؟ آیا از داروها و بیمارستان نتیجه‌ای حاصل شد؟

سعید را امام حسین (ع) شفا داد

نه، فرزندم را مولایش امام حسین (ع) شفاداد. نزدیک محرم بود، خیلی دعا و گریه می‌کردم، متوسل به آقا امام حسین (ع) شدم و گفتم اگر حالش بهتر شد و در ایام محرم به خانه آوردمش، لباس سیاه عزای امام حسین (ع) تنش می‌کنم، تا این که یک شب خواب دیدم که آقایی از درب خانه وارد شد و گفت: «چه قدر من را صدا می‌کنی؟»، گفتم: «آقا با شما کاری ندارم، من بچه‌ام را می‌خواهم.» ناگهان آستینش را تکان داد و بچه لاغر و نحیفی همانند اسکلت از آستینش بیرون آمد و گفت: «بگیر»، گفتم: «آقا! این فرزند من نیست، بچه من خیلی توپل است»، گفت: «به شما می‌گویم بچه را بگیر، این بچه مال خودت است.»

همان آقا در عالم خواب به من گفت: «روز عاشورا یک دانه برنج به سقف دهانش بزن»، گفتم: «نمی‌شود، بچه‌ام بیمارستان است و دکترها مراقبش هستند، نمی‌توانم برنج به بیمارستان ببرم»، آقا انگشت شصتش را نشانم داد و گفت: «برنج به انگشت دستت بزن و به دهانش بگذار». همین کار را کردم، آن‌جا نشناختم که ایشان آقا امام حسین (ع) است اما بعد فهمیدم و چند روز بعد با سعید که شبیه اسکلت شده بود به خانه آمدم. تمام بدنش در اثر مصرف داروها موهای بلند در آورده بود و ریش بلند. دکتر گفت: «دست نزنید، خودش می‌ریزد».

سعید را  امام حسین (ع) شفا داد/ در راه مکتب حسینی به شهادت رسید 

وقتی بعد از سه ماه سعید را پیش دکتر خودش بردم، گفت: «این سعید نیست»، چون سعید خیلی درشت و تپل شده بود، باورم نمی‌شود، دکتر گریه‌اش گرفته بود. آنجا بود که به یاد خوابم افتادم.

دفاع پرس: سعید از چه سنی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت؟

سعید از 7 سالگی نماز خواند و روزه گرفت و هرگز واجبات خود را ترک نکرد. خوش رفتار و مهربان بود، همیشه با عمل خود افراد را راهنمایی و ارشاد می‌کرد و هیچ‌وقت با زبان کسی را امر و نهی نمی‌کرد.

دفاع پرس: سعید به افرادی که قبل از انقلاب تلویزیون می‌دیدند چه نصیحتی می‌کرد؟

سعید 9 ساله بود، ولی تلویزیون نگاه نمی‌کرد. وقتی جمعی مشغول تلویزیون دیدن بودند، گفته بود: «حیفتان به چشمتان نمی‌آید که این برنامه‌ها را نگاه می‌کنید؟ خداوند این چشم‌ها را به ما داده تا با آن‌ها قرآن بخوانیم.»، همه به سعید می‌گفتند: «برو بچه! حرف بزرگ‌تر از دهانت می‌زنی، مگر تو  روحانی هستی که این حرف‌ها را می‌گویی. برو بچه! به قیافه‌ات  نمی‌آید، خیلی زود است که این حرف‌ها را بزنی.» سعید آمد و به من گفت: «مامان! این‌ها به من می‌گویند «روحانی»، یعنی چی؟» و من می‌گفتم: «روحانی یعنی آقای «بروجردی»، یعنی بزرگ، خیلی خوب است» و سعید می‌خندید.

سعید را  امام حسین (ع) شفا داد/ در راه مکتب حسینی به شهادت رسید 

دفاع پرس: سعید در چند سالگی شاگرد «علامه محمد تقی جعفری» بود؟ او چه مباحثی را یاد گرفته بود؟

سعید از 12 سالگی شاگرد «علامه محمدتقی جعفری» بود و در کلاس‌های درس اخلاق علامه شرکت می‌کرد. یک‌بار به سعید گفتم: «من هم دوست دارم در کلاس‌های علامه شرکت کنم» که سعید گفت: «برای شما مباحث سنگین است ولی هر طور که مایل هستید.» تا موقعی که شهید شد شاگرد استاد بود. سعید ایمانش قوی و بسیار مظلوم بود، خدا وی را انتخاب کرده بود چون سعید خدا را خوب شناخته بود.

سعید برایم تعریف کرد که مادر علامه «محمد تقی جعفری» خودش در سخت‌ترین مکان و شرایط می‌نشیند و به ما درس می‌دهد. برایم به عنوان نمونه گفت: «علامه زیر شیروانی درس می‌خواند و وقتی به ایشان می‌گوییم که پنکه بیاوریم، علامه اجازه نمی‌دهد و می‌گوید: «آیا همه مردم ایران پنکه دارند که من استفاده کنم؟»، در کلاس درس، جایی گرم و در مقابل آفتاب می‌نشیند و درس می‌دهد» علامه این چنین شاگرد می‌پروراند که مکتب آموختگانش در جنگ شرکت کرده و به شهادت می‌رسیدند.

فرزندم فعالیت‌های زیادی داشت، در بسیج مدرسه بود و نمی‌گذاشتند به جبهه برود. مسئولیت‌های زیادی در بسیج داشت و کارهای مختلفی انجام می‌داد.

عاشق امام خمینی بود، قلبش را می‌خواست به ایشان اهدا کند

سعید عاشق امام خمینی بود، موقعی که قلب ایشان ناراحتی داشت و بیمارستان بود سه روز خانه نیامد، پشت درب بیمارستان مانده و جمعی بودند که می خواستند قلب‌هایشان را به امام خمینی اهدا کنند. خوشا به سعادتش شهدا که چنین راهی را انتخاب کردند و به سعادت رسیدند.

سعید را امام حسین (ع) شفا داد و سر انجام شاگرد علامه تقی جعفری و شفا یافته امام حسین (ع) در راه مکتب حسینی به شهادت رسید.

دفاع پرس: پدر سعید چه شرطی را برای رفتن به جبهه برای وی گذاشته بود؟

پدر سعید ابتدا می‌گفت: «باید دیپلم بگیری»، زمانی که دیپلم گرفت گفت: «هر وقت که دانشگاه قبول شدی می توانی به جبهه بروی»، سعید هم که درس‌خوان بود، دانشگاه  در رشته مهندسی قبول شد.

دفاع پرس: چگونه شد که سعید به جبهه رفت؟

من و همسرم به‌ همراه سعید، سال 1363 به هندوستان رفتیم که پدرش زمینه تحصیل را در آن‌جا برای سعید فراهم کرد. سعید گفت: «یک موقع جامعه به پزشک نیاز دارد و یک زمان رزمنده تفنگ‌چی می‌خواهد، الآن زمانی است که جامعه تفنگ‌چی می‌خواهد و باید به جبهه بروم.» به محض این که دانشگاه قبول شد، کارنامه‌اش به درب خانه آمد و یک هفته بعد ازقبولی به جبهه رفت.

دفاع پرس: وقتی سعید می‌خواست به جبهه برود چه نصیحتی به وی کردید؟ خاطره آن روز را برای ما بازگو کنید؟

وقتی می خواست به جبهه برود، بند پوتیش را این قدر محکم بست که پاره شد، رفتم و برایش بند دیگری آوردم و اشک‌هایم جاری شد، پسرم انتظار نداشت، گفتم: «نصیحتی مادرانه برایت دارم، درست بجنگ، آن‌قدر از دشمن بکش تا کشته شدنت سودمند باشد و بیهوده کشته نشوی، کاری انجام داده باشی و به شهادت برسی.»

دفاع پرس: چه زمانی فهمیدید که سعید به شهادت رسیده است و چه کارهایی انجام دادید؟

شب 27 بهمن دراز کشیده بودم که لحظه‌ای احساس کردم سعید وارد شد و گفت: «مامان خوابیدی؟»، بلند شدم دیدم کسی نیست ولی احساس کردم فرزندم شهید شده است، گفتم: «مامان [شهادت] مبارکت باشد.»، به همه اعضا خانواده گفتم: «سعید شهید شده است.»، صبح فردایش مشغول مرتب کردن خانه شدم  و کرسی را جمع کردم، آمدم تشک را بردارم که دیدم شناسنامه و عکس‌هایش در زیر تشک کرسی است. شکستن قند و هر کاری که برای یک جلسه ختم لازم بود را انجام دادم، همه خانه را مرتب کردم و کاملاً آماده شدم.

دفاع پرس: سعید چه زمانی به شهادت رسید؟ چه آرزویی داشت که به آن دست یافت؟

سعید 27 بهمن‌ماه در عملیات «والفجر 8» در منطقه «فاو» به شهادت رسید. او همیشه می‌گفت: «خوش به حال شهیدی که در ظهر جمعه ساعت 12 به خاک سپرده شود که حضرت رسول (ص) وی را در آغوش می‌گیرد»، این گونه بود که سعید با این‌که روز  یکشنبه به شهادت رسیده بود ولی روز جمعه سر اذان ظهر به منزل ابدیش رسید. روز یک‌شنبه 27 بهمن سال 1343 به دنیا آمد و روز یک‌شنبه 27 بهمن سال 1364 ساعت 11:35 به شهادت رسید. روز تولد و شهادت سعید یک روز است.

ساعت 9 صبح بهشت زهرا بودیم، من را پیدا نکرده بودند و همسرم نگذاشته بود که فرزندم را به خاک بسپارند، خدایا چه می‌خواستی به من نشان بدهی؟ وقتی سعیدم سرازیر قبر شد صدای اذان بلند شد، گفتم: «سعید! به خونت قسم که هیچ وقت برایت گریه نخواهم کرد، بلکه  برای دل تنگی‌های خودم گریه می‌کنم. گریه من را احدی ندیده است، شهدا زنده‌اند و نزدپروردگارشان روزی می‌خورند، آن‌ها به سعادت ابدی رسیده‌اند.
 
دفاع پرس: قبل از شهادتش آیا مجروح شده بود؟ در مورد نحوه شهادت وی نیز بگویید:

بله، یک مرتبه زخمی شده بود، تیر به  چانه‌اش خورده بود. بعد از یک هفته که در بیمارستان شهر کرمانشاه بستری شده بود، با صورتی باند پیچی شده به تهران آمد و جمعه رفت، می‌گفت ما جلو نیستیم من زیر پای رزمندها را جارو می‌کنم و در «فاو» شهید شد، نحوه شهادتش این گونه بود، یک تیر به سر بینی‌ وی اصابت کرده و بینی او را سوزانده و دندانش را متلاشی کرده و از پشت سرش مغزش را نشانه گرفته و از بین برده بود و باعث شده بود که سعید در جا شهید شود.

دفاع پرس: وقتی سعید را بعد از شهادتش به منزل آوردند، چه تقاضایی از وی کردید؟

وقتی پیکر مطهر سعید را به خانه آوردند، گفتم: «اول این که پیش خدا آبروداری، پس از خدا برایم طلب صبر کن، دوم آرزو داشتم دامادت کنم اگر حضرت زهرا (س) همسری برایت پیدا کرد، خبر بده و آخرین خواسته‌ام این است که شفاعتم کنی.» خوشبختانه خداوند تحمل شهادت سعید را به من داد. ارتباطم با سعید خیلی صمیمی و نزدیک بود، برای همین هنوز هم کارها و برنامه‌ها و در یک کلمه برایت بگوییم حضورش در منزل احساس می‌شود، سعید همیشه هست، این ما هستیم که می‌رویم، او برای همیشه باقی است.

 سعید را  امام حسین (ع) شفا داد/ در راه مکتب حسینی به شهادت رسید

سعید همرزم ده نمکی بود

سعید و «مسعود ده نمکی» شب عملیات باهم بودند، ده نمکی به فرزندم می‌گوید: «یک خورده از این آجیلیت به من بده»، سعید هم می‌گوید «اگر می‌توانی از دستم بگیر» و با هم شوخی می‌کنند، مسعود می‌گوید: «سعید تو امشب شهید می‌شوی و من جلسه‌ات را به هم می‌زنم»، بعد از این قضیه سعید شهید می‌شود و مسعود هم سخت مجروح شد، ده نمکی که بیمارستان  بود مرتب می‌گفت: «چرا سعید به دیدنم نمی‌آید؟» نمی‌دانسته که سعید شهید شده است. شب چهلم سعید، کوچه را بسته بودیم و قرار بود دعای کمیل خوانده شود، دیدم «مسعود ده نمکی» با عصا گریه کنان آمد و گفت: «من باید امشب این جلسه را به هم بریزم، چون به او قول داده بودم جلسه‌اش را به هم بریزم.»

چهار فرزند دارم 2پسر و 2 دختر دارم.همه فرزندانم خوب و معنوی هستند و خیلی دقیق مسائل اسلامی وحلال و حرام رعایت می کنند.سعید را نیز حضور و وجودش رابیشتر ازسایر  فرزندانش می داند.

دفاع پرس: سعید چند روز در جبهه بود تا به شهادت رسید؟

همیشه می‌دانستم اگر سعید به جبهه برود، خیلی زود 2 ماه نشده شهید می شود و وقتی که رفت فقط 58 روز در جبهه حضور داشت که شهید شد.

قبل از اینکه به جبهه برود، یکی از اقوام مرتب به من می‌گفت: «چرا سعید که حزب‌اللهی است و در بسیج فعال است، به جبهه نمی رود؟» من هم می‌گفتم: «خودش می‌خواهد، ولی نمی‌گذراند که برود، این‌جا فعالیش زیاد است، سه بار می‌خواستند او را در میدان رسالت ترور کنند، ولی نتوانسته بودند.» در بحبوحه تشیع جنازه به خانم گفتم: «دیدی من می‌دانستم که فرزندم زود شهید می‌شود.»

سعید خیلی خوب بود و همه کارهای خیری که انجام می‌داد را سعی کردیم ادامه بدهیم. کمک به نیازمندان و مستمندان، دستگیری از انسان‌های با آبرو و در راه خیر گام برداشتن، راهی است که من و همسرم بعد از سعید همچنان آن را ادامه می‌دهیم‌.

انتهای پیام /191

نظر شما
پربیننده ها