سفر به سال‌های دفاع مقدس با «ما هشت نفر بودیم»

«ما هشت نفر بودیم» 11 روایت از 6 نویسنده درباره وضعیت مرودشت در دوران دفاع مقدس است که از سوی انتشارات «بوی باران» منتشر شد.
کد خبر: ۲۴۳۹۶۴
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۲ - 18June 2017
سفر  به سال‌های دفاع مقدس با «ما هشت نفر بودیم»به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، «ما هشت نفر بودیم» با عنوان فرعی «دفاع مقدس از دریچه داستان کوتاه مرودشت»، شامل 11 داستان کوتاه است که به همت «علی مرادی» تدوین  شده است. 

«یک چای بهار نارنجی دیگر»، «آواز گنجشک‌ها»،‌ «راز رعنا»، «حفره‌های روی پیشانی»،‌ «خمپاره‌ها عاشق نمی‌شوند»،‌ «جنس دوم»،‌ «قبلا دلم نمی‌سوخت مادرم آفتاب است»‌، «راه به دوست»‌، «ما هشت‌نفر بودیم»‌،«صدای بال کبوتر» داستان‌های کوتاه این کتاب را تشکیل می‌دهند.
 
در مقدمه این کتاب به قلم علی مرادی می‌خوانیم: «داستان مرودشت نهال نوپایی است که جدای از چند چهره‌ی خاص و مستقل در گذشته، از ابتدای دهه‌ 90 و با تشکیل انجمن ادبی باران، توانسته شکل گروهی و منسجم‌تر به خود بگیرد و آغازگر مسیری بس طولانی در سرزمین پهناور ادب و فرهنگ این مرز پرگهر باشد.
 
واقعه‌ هشت ساله‌ دفاع‌مقدس با آن حجم از گستردگی و عمق، تاثیرات بسیار قابل توجهی را در تمام جنبه‌های زندگی ساکنان این سرزمین متمدن به جای گذاشته است. داستان‌نویسان مرودشتی نیز از این واقعه تاثیر پذیرفته و در این رهگذر آثار قابل اعتنایی را، با رویکردها و زبان متناسب، به وجود آورده‌اند.» 

نگارنده معتقد است که داستان دفاع‌مقدس مرودشت، به ویژه از جهت تنوع و کیفیت آثار، بسیار قابل توجه است؛ با وجود این که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال 67 پایان یافته و جریان جمعی داستان مرودشت در دهه 90 شکل گرفته است.  

«ما هشت نفر بودیم» نگاهی است به ابعاد دفاع‌مقدس مردمان این سرزمین اسلامی از دریچه داستان و در قالب دوازده داستان کوتاه.

در بخشی از داستان کوتاه راز رعنا نوشته مهدی زارع می‌خوانیم:

«چانه‌اش لرزید و اشک، ‌گرم از چشم‌هایش جوشید و سُر خورد تا روی گونه‌هایش. ناخود‌آگاه، باز همه چیز جان گرفت توی ذهنش. حلیمه‌اش، و نه حلیمه مادرش، باز آمد جلوی چشم‌هاش توی آن روزِ تلخ. چرا نتوانسته بود بعد از این همه سال، خودش را راضی کند برای یک بار هم که شده بگوید آن روز چه شد حقیقتا؟ چرا طاقت نیاورده بود چهره‌‌ها و مویه‌های مادرش را تا بگوید:

وقتی رسید، شهر قُرُقِ تانک‌ها بود و نَفَربَر‌ها. می‌زدند، خراب می‌کردند، می‌کشتند و می‌بردند. تا کوچه‌شان، چند کوچه‌ای راه بود اگر می‌رفت... ممکن بود ببینند و یک تیز حرامش کنند. شاید هم اسیر می‌شد. اگر هم نمی‌رفت ... حلیمه؟! با هر فلاکتی بود خودش را رساند کوچه‌شان بعد هم که کار راحت بود. خودش را انداخت توی خانه سید رسول از روی پشت بام‌ها و دیوار‌ها جست زد و پنهانی رسید خانه. همه خانه‌ها خالی بودند و بی‌ در و پیکر. یعقوب را با سر متلاشی شده، گوشه حیاط خانه‌اش دید. بعد هم بلقیس، زن علی را دوخته شده به زمین. ته دلش خالی شد.»     
   
پشت جلد این کتاب نیز بخشی‌ از داستان کوتاه خمپاره‌ها که عاشق نمی‌شوند نوشته شهناز عمادی آمده است.

«پیاده شد و عباس را با دنیایی از عاشقانه‌ها تنها گذاشت. اشک‌های سرد عباس بدرقه‌اش کرد. زهرا برنگشت تا چشمان خیسش پاهایش را سست نکند. می‌خواست مبارزه کند. مثل عباس. مثل هزاران زن و مرد دیگر. اما مگر خمپاره‌ها می‌فهمیدند؟ می‌شنیدند؟ خمپاره‌ها که عاشق نمی‌شوند...»

کتاب «ما هشت نفر بودیم» با شمارگان یک‌هزار نسخه در 140 صفحه به بهای هفت هزار تومان از سوی انتشارات «بوی باران» منتشر شده است.
 
 انتهای پیام/ 161
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار