به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از سمنان، متن زیر حاصل گفتوگو با سرهنگ «سید ابوالقاسم کریمی» فرمانده تیپ 258 شهید پژوهنده ارتش میباشد.
آموزش در پادگان شهید کلاهدوز سمنان
سرهنگ ستاد سید ابوالقاسم کریمی هستم. سال 62 در مقطع سوم دبیرستان مشغول تحصیل بودم. آن زمان دو بار به صورت داوطلبانه و از طریق بسیج به مناطق غرب، کردستان، سردشت و جنوب کشور عازم جبهههای نبرد شدم. از افتخارات بزرگ بنده این است که قبل از ارتشی بودن بسیجی هستم. در تاریخ 2 اردیبهشت 62 خود را به بسیج شاهرود معرفی کردم و سپس ما را به سمنان اعزام کردند. در پادگان شهید کلاهدوز واقع در 20 کیلومتری سمنان به مدت یک ماه آموزشهای جنگ افزار شناسی، رزم شبانه، تاکتیک و... دیدیم که توسط برادران پاسدار ما انجام شد. آموزشها سخت و فشرده بود. از آن جایی که سنمان کم بود خسته میشدیم. ولی عشق به امام، انقلاب و دین اسلام و ایمان باعث میشد خستگی را بر خود هموار کنیم. بیشتر شبها به ما خشم شب میزدند. نیمههای شب درون آسایشگاه میآمدند و در حالی که همه خواب بودند تیراندازی میکردند. از ترس، فرصت پوشیدن کفشها و لباسهایمان را پیدا نمیکردیم. بیرون آسایشگاه با انفجار مواد منفجره و... مواجه میشدیم. فکر می کردیم واقعا به ما حمله شده است. میرفتیم و جان پناه میگرفتیم. بعد از سبک شدن آتش متوجه میشدیم که همه اینها بخشی از آموزشهای ماست که در جبههها در مقابل دشمن غافلگیر نشویم و آماده نبرد باشیم.
به نام خلق ایران!
در سالن غذاخوری پادگان درحال نهار خوردن بودیم. یک نفر با لباس شخصی بلند شد و روی میز رفت. با صدای بلند شروع به خواندن طوماری کرد:
«به نام خلق ایران...»
همهمه شد. متوجه شدیم کسانی بالای پشت بام هستند. گمان کردیم مجاهدین خلق و منافقان حمله کردهاند. به سرعت به سمت بیرون دویدیم. به طرفمان تیراندازی کردند اما به گونهای که به ما اصابت نکند. همه تیرها جنگی بود. کار برادران پاسدار بود. متوجه شدیم دوباره آموزش جدیدی شروع شده است.
اعزام به پاسگاه زید
پس از اتمام آموزشها به اتفاق 150 نفر دیگر که از شهرستانهای سمنان، گرمسار، دامغان و شاهرود بودند. به ورزشگاه سرپوشیده تختی رفتیم. آقای ناطق نوری به عنوان وزیر کشور وقت برایمان سخنرانی کرد. پس از آن سوار اتوبوسها شده و به پادگان امام حسن(ع) تهران اعزام شدیم. پس از3 روز به مکانی در اهواز به نام انرژی اتمی که در دارخوین بود اعزام شدیم. ده روز در آنجا توقف کردیم. روزی شهید مهدی زین الدین که فرمانده لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع)بود آمد و برایمان سخنرانی کرد. پس از آن به حسینیه و سپس به پاسگاه زید عراق منتقل شدیم.
پاسگاه ابتدا دست عراقیها بود که در عملیات رمضان به دست ما افتاد و ماموریتمان در آن منطقه پدافندی بود. دشمن گرای آنجا را دقیق داشت و مرتب خمپاره 60 و 120 میزد. شهید علی کریمی اهل سمنان و همسنگرم بود. شبی از دعای کمیل که در سنگر اجتماعی برپا شده بود بر میگشتیم. ناگهان خمپارهای آمد و ایشان در اثر ترکش به فیض شهادت نائل آمد. ماموریت ما در پاسگاه زید 3 ماه طول کشید. پس از آن به شاهرود بازگشتم.
چه کار میکنی اخوی؟
آبان 62، ماه محرم بود. در شاهرود مراسم عزاداری سیدالشهدا(ع) برپا بود که ماموریتی برایمان پیش آمد. ضد انقلاب و منافقین بودند و همچنین عراقیها در کردستان آشوب کرده بودند. در گردان محرم به فرماندهی برادر قاسمپور سازماندهی شده و به ارومیه اعزام شدیم. 3 شب در پادگانی که متعلق به سپاه بود مستقر شدیم. در آنجا با اسلحه ژ-3 ما را مجهز کردند. بعداز آن با 10 اتوبوس به نقده، پیرانشهر و سپس سردشت اعزام نموده و در پادگانی استقرار یافتیم. پس از چند شب با تویوتاهای 2Fو 3F با تجهیزات کامل که تعداد نفرات هر خودرو 10 نفر بود به سمت ارتفاعات مرزی سردشت حرکت کردیم و در پادگانی به نام بیژوه مستقر شدیم. بیژوه نام روستایی بود که پادگان در آنجا بود. طی مدت سه ماه ماموریتمان در بیژوه به روستاهای اطراف میرفتیم و ماموریتهای پاکسازی و... را انجام میدادیم.
در منطقه جنوب به عنوان بسیجی و تک تیرانداز فعالیت میکردم. تفنگ دوربین دار( سیمینوف) داشتم. غروب که میشد عراقیها روی خاکریزشان قدم میزدند. فاصله خاکریز ما تا آنها 1500 متر بود. روزی قصد کردم آنها را تنبیه کنم. پشت اسلحه قرار گرفتم. نزدیک هشت نفر را زدم. دیگر کسی روی خاکریز نمانده بود. هنوز دقایقی نگذشته بود که گلولههای توپ و خمپاره بر سر ما باریدن گرفت. دشمن گرای پاسگاه زید را داشت. گلولهای دقیقا روی سنگر اجتماعی افتاد. همه بیرون ریختند. فرمانده گروهان با صدای بلند گفت: «چه کار میکنی اخوی؟ بیا پایین بیا پایین!»
ورود به ارتش
به دنبال کسب آموزشهای بهتر بودم تا اینکه به ارتش علاقمند شدم. در سال 64 پس از اخذ دیپلم در شاهرود در آزمونهای کتبی، پزشکی، جسمانی و ورزشی دانشگاه افسری امام علی(ع) شرکت کرده و پذیرفته شدم. در سال 67 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شده و به دلیل پیاده بودن رستهام به مرکز پیاده شیراز اعزام شدم. 9 ماه آموزش دیدم. پس از طی دوره، به لشکر 30 گرگان مامور شدم. لشکر در بانه مستقر بود. به آنجا رفتم و خود را به آجدانی لشکر معرفی کردم. از آنجا با مسئولیت فرمانده دسته گروهان یکم گردان 188 تیپ 2 لشکر که در سقز بود مامور شدم و3 ماه در آن منطقه حضور داشتم.
شب عید نوروز شده بود. خواستم مرخصی بگیرم. گفتند: تو مجردی و نمیشود به مرخصی بروی. تو بمان تا متاهلها به مرخصی بروند. تعطیلات عید را در سقز گذراندیم. نوبت مرخصی من شد. در حال انجام کارهای بازگشت بودم که ابلاغ شد لشکر 30 گرگان از سقز به دشت عباس منتقل شود. به ناچار ماندم تا یگان با قطار جابجا شد. وقتی رسیدیم به ما گفتند باید در این دشت هموار سنگر احداث کنید. از خط مقدم که سنگرهای عراقی بود پِلِیت و تراورس و سنگ آوردیم. خشت زدیم و سنگر احداث کردیم. یک سال در دشت عباس بودیم. در سال 69 عراق با پشتیبانی آمریکا به کویت حمله کرد. ابلاغ شد از دشت عباس به ابوغریب منتقل شوید. به آنجا رفتیم و مستقر شدیم. از منطقه استقرار ما تا محل درگیری حدود 60 کیلومتر فاصله بود. شدت موشک باران آمریکا بسیار زیاد بود به حدی که وقتی گوشهای مان را روی زمین می گذاشتیم بدون وقفه صدای گوب گوب میآمد. پس از پایان ماموریت با قطار به گرگان بازگشتم.
استقرار در پادگان مریم
در سال 70 به عنوان فرمانده گروهان یک گردان 188 معرفی شدم. در شهریور سال 72 طی ابلاغ به پادگان بجنورد اعزام شدیم. همراه خود خانوادهام را بردم. خانوادهام شامل همسر و فرزند پسرم بود. تا خرداد 77 در بجنورد بودم. پس از آن به لشکر 30 ماموریت دادند در جهه جنوب در مناطق ابوغریب و فکه مستقر شود. لشکر از چنگوله تا بستان را تحت حفاظت داشت. هنوز در حال نه جنگ و نه صلح بودیم. باید حواسمان به مرزها میبود. منافقان در عراق پایگاه زده بودند و مدام تهدید میکردند. بعضی اوقات نفوذهایی داشته و در صدد اقدامات تروریستی بودند. تا شهریور سال 78 در ابوغریب مستقر بودیم. پس از آن به گردان 170 رفتم که در پاسگاه مریم مستقر بود. پاسگاه مریم مکانی بود که منافقان قبلا در آن مستقر بودند و مریم و مسعود رجوی در آنجا باهم ازدواج انقلابی انجام داده بودند. تا شهریور 78 در این پاسگاه مستقر بودیم. این ایام با اولین کاروان زیارتی راهیان نور مصادف شده بود. خانوادهها، دانشجویان، والدین شهدا و... می آمدند و مشهد شهدا را زیارت می کردند. مهر78 به دژی در روستای چنانه که بین فکه و پل کرخه بود اعزام شدیم. 15روز در آن منطقه استقرار یافتیم. روزی فرماندار بستان آمد و گفت: منافقین تصمیم دارند به بستان حمله کنند. اگر می توانید گردانتان را به بستان اعزام کنید تا در صورت تهدید ایستادگی کنیم. فرماندهان گروهان را احضار و آنان را نسبت به عملیات توجیه کردم. همان شب یک گروهان را به تنگه چزابه اعزام نمودم. مابقی گردان را در بستان و هور العظیم مستقر کردم. یک ماه در این مناطق مشغول حفاظت و حراست بودیم. وقتی منافقین حضور مقتدر گردانمان را دیدند جرات تجاوز پیدا نکردند. پس از پایان ماموریت و اطمینان فرمانده لشکر از تامین شهر و رضایت فرماندار به دژ بازگشته و از آنجا به بجنورد برگشتیم.
از شیراز تا تیپ چهل دختر
شهریور 79 زمان ارتقاء درجهام به سرگُردی بود. برای طی دوره عالی در معیت خانوادهام به شیراز رفتم. در مدت شش ماه آموزشهای عمومی و تخصصی نظامی شامل عقیدتی، حفاظتی، تاکتیک، طرح ریزی در موقعیتها و... را طی نمودم. پس از آن تقسیم بندی صورت گرفت و در تیپ 25 تکاور پَسوه قرار گرفتم که بین پیرانشهر، نقده و اشنویه مستقر بود. در مدت 5 سال مسئولیت جانشین گردان و فرمانده گردان را تجربه نمودم. یک سال هم به عنوان معاون رکن سوم تیپ انجام وظیفه نمودم. دراین مدت دوبار به صورت نیروهای واکنش سریع به جنوب اعزام شدیم. ظرف 48 ساعت به ارومیه رفته و به دشت عباس و موسیان اعزام شدیم. زمان انتخابات ریاست جمهوری بود و منافقین مدام تهدید میکردند. برای تامین امنیت 3 ماه در موسیان مستقر بودیم. پس از پایان ماموریت به همان صورت واکنش سریع به پادگان بازگشتیم. بار دیگر در مانور بزرگ پیروان ولایت در سال 83 شرکت کردیم که در شوش برگزار شد و مقام معظم رهبری نیز حضور داشته و مانور را هدایت نمودند. در مهرماه سال 84 در دانشگاه دافوس آجا پذیرفته شده و دورههای عالی را طی کردم. پس از اتمام دوره به ستاد مشترک ارتش معرفی شده و در معاونت طرح و برنامه و بودجه آجا مشغول انجام وظیفه شدم. ستاد آجا و مدیریت تحقیقات راهبردی از دیگر خدماتم در ارتش بود. سپس به دلیل علاقه شخصی و تقاضا به عنوان جانشین تیپ چهل دختر که آن زمان تیپ 2 لشکر 58 تکاور ذوالفقار بود مشغول به خدمت شدم. در آذر ماه سال 92 نیز به عنوان فرمانده تیپ 258 شهید پژوهنده معرفی شدم.
تیپ 258 شهید پژوهنده
فرماندهان با اجرای طرح تحول نزاجا که با نام طرح ثامن الائمه(ع) انجام شد تصمیم گرفتند به منظور چابکی نیروها برابر اوامر فرماندهی معظم و معزز کل قوا تیپها را مستقل کنند تا اوامر سریعتر و در کوتاه ترین زمان ممکن، اجرا و یگانها مستقیما از طریق قرارگاه فرمان ببرند. بدین منظور تیپ 2 لشکر به عنوان تیپ مستقل سرلشکر شهید مصطفی پژوهنده تشکیل شد.
این تیپ در دوران دفاع مقدس 613 شهید تقدیم راه اسلام و قرآن نموده است. همچنین 931 جانباز و 1109 آزاده سرافراز از افتخارات تیپ تاکنون می باشد.
درس آشنایی با معارف دفاع مقدس
زمانی که در ستاد آجا بودم بحث تاسیس و راه اندازی دو واحد درس آشنایی با دفاع مقدس در جریان و در حال شکل گیری بود. چون عملا جنگ و دفاع را تجربه کرده بودم و سابقه 28 سال خدمت در ارتش را داشتم علاقمند به تدریس بودم. به دنبال فرصتی بودم تا این تجربیات را در اختیار نسل جوان و نوجوان بگذارم. با پیگیری اداره کل حظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان در سال 90 دورهای را در دانشگاه امام حسین(ع) به مدت دو هفته گذراندم. پس از آن از ترم اول سال 91 در دانشگاههای آزاد، صنعتی، پیام نور، غیر انتفاعی و... مشغول تدریس شدم. ما باید برای مباحث مرتبط با دفاع مقدس راهبرد داشته باشیم. باید بتوانیم دانشگاه را با دفاع مقدس پیوند دهیم. راهبردهای سیاسی، اقتصادی، روانی، اجتماعی، نظامی و... با هماهنگی و برنامه ریزی میتوانند با دفاع مقدس ارتباط منطقی پیدا کنند.