دفاع پرس: خودتان را معرفی کنید؟
علاءالدین حقّانی متولد 1333 مشهد هستم ولی اصالتم اسفراینی است. در مشهد، با آیتالله میلانی ارتباط داشتم. در دوران جوانی به حوزههای علمیه نواب و مدرسة حاج حسن و میرزا جعفر میرفتم و با روحانیت ارتباط مستمر داشتم و بهخاطر همین هم با حکومت شاهنشاهی میانهای نداشتم.
در جریان فعالیتهای سیاسی ضد رژیم ظاغوت یک بار به خاطر آنکه اطلاعیهای در رابطه با 21 آذر پخش کردم، توسط ساواک دستگیر شدم که پس از چند روز از من تعهد گرفتند و آزادم کردند. در تظاهراتهای ضد شاه من و شیخ صفایی سردسته تظاهرات بودیم و در جهت پیروزی انقلاب اسلامی سهم اندکی داشتیم.
پس از پیروزی انقلاب، سپاه پاسداران، شهربانی و کمیتهها در مرحله سازماندهی بودند. همزمان با تشکیل سپاه، به دستور امام راحل، سپاه مشهد در باشگاه افسران که در خیابان امام خمینی(ره) قرار داشت، توسط شهیدان رستمی، برونسی، نظرنژاد، نیک عیش، لوخیها، بزمآرا و عده دیگری از دوستان، تشکیل شد که من نیز در این مقطع جزو نیروهای سپاه مشهد بودم.
هنوز چندی از انقلاب نگذشته بود که شهر پاوه به دست حزب کومله و دموکرات سقوط کرد. اولین نیروی اعزامی از مشهد به کردستان، به فرماندهی شهید بابارستمی در قالب یک گروه 125 نفری بود. از آن جمع حشمتی، عظیمی و شهیدان برونسی، نظرنژاد، علیمردانی را به خاطر دارم که با یک هواپیمای C130 از فرودگاه شهید هاشمینژاد مشهد به کرمانشاه منتقل شدیم.
پس از فرود در کرمانشاه، به ساختمان سپاه این شهر رفتیم و از آنجا برای پیوستن به دکتر چمران در پاوه، حرکت کردیم که بعد از عبور از چند شهر و روستا به پشت دروازههای شهر پاوه رسیدیم. جنگهای خیابانی هنوز در پاوه ادامه داشت؛ به بیمارستان شهر پاوه حمله شده بود، نیروهای دموکرات عقبنشینی کرده بودند. من و شهید رستمی و حشمتی و چند نفر دیگر، نیروها را پشت دروازههای پاوه مستقر کردیم تا اگر کومله قصد داشت از آن نقطه به طرف پاوه عملیاتی داشته باشد، مانع بشوند و خودمان وارد شهر شدیم.
در ساختمان سابق ساواک در پاوه، دکتر چمران را ملاقات کردیم.
پس از سلام و احوالپرسی، شهید بابارستمی خودش، حشتمی، عظیمی، شهید علیمردانی،
شهید برونسی و من را معرفی کرد. در این دیدار ما، آمادگی نیروهای خراسانی را برای
پاکسازی شهر پاوه تحت فرماندهی شهید مصطفی
چمران اعلام کردیم. این اولین برخورد من با شهید چمران بود که در اواخر سال 1357 اتفاق
افتاد.
دفاع پرس: حضورتان در کنار شهید چمران در غرب به چه منظور بود؟
ما تحت امر شهید چمران پیش میرفتیم و شهر به شهر و روستا به روستا از جمله شهر نوسود، روستای شیخصله و روستای بَستان و... را از حزب دموکرات پاکسازی میکردیم تا به شهر بانه رسیدیم. در مسیر پاوه به بانه، کلاهسبزهای منجیل شمال (تکاورهای ارتش) از جمله نقدی و تعدادی دیگر به ما ملحق شدند. ورود ما به بانه با رحلت آیتالله طالقانی مصادف شد.
دفاع پرس: ارتباط شما با شهید چمران چگونه بود؟
از میان نیروهایی که از مشهد، به غرب رفته بودیم من در جریان
پاکسازی منطقه و آزادسازی بانه مورد توجه خاص دکتر چمران قرار گرفتم. علتش هم آن
بود که من دوران سربازیام را در گارد شاهنشاهی گذرانده بودم و پس از یک سال به
لشکر 77 مشهد و پشتیبانی منطقه 3 آمده بودم، که به همین دلیل نسبت به مسائل نظامی
اطلاعات کافی داشتم و در مدت حضورم در کردستان چندین طرح عملیات پیشنهاد دادم.
دفاع پرس: یکی از طرحهایی که به شهید چمران دادید را تشریح کنید؟
شبی که میخواستیم در پاسگاه مرزی بَستان مستقر بشویم، به دکتر طرحی دادم و در توجیه طرح به شهید چمران گفتم: «امشب حتما دموکراتها به این پاسگاه حمله خواهند کرد. چون ما از پاوه اینها را پاکسازی کرده ایم و به اینجا رسیده ام، حالا هرچه به بانه نزدیک می شویم، عملیاتها فشرده تر و زیادتر خواهد شد. پس باید برای حفظ جان نیروها و پاسگاه مرزی در بَستان، دو حلقه دفاعی تشکیل بدهیم که اگر دموکراتها طی عملیاتی به ما حمله کردند، حلقه اول دفاع را شروع کند و حلقه دوم همراه با مهمات در آماده باش قرار بگیرد تا اگر مهمات حلقه اول در حال تمام شدن بود، حلقه دوم به آنها مهمات برساند. یا اگر آنها از حلقه اول عبور کردند، حلقه دوم بتواند مقاومت کند». این شهید والامقام طرح من را پذیرفت. اتفاقا همانطور هم که پیش بینی کرده بودم شد!
ساعت حدود 11 شب بود. من، حسین صباغان و شهید نظرنژاد در یک سنگر مستقر شده بودیم. علت اینکه با شهید نظرنژاد در یک سنگر بودیم این بود که شهید نظرنژاد پیش از انقلاب کشتیگیر بود و در زمینه کشتی با چوخه فعالیت میکرد. مشهد یک میدان کشتی چوخه در گلشور داشت. من هم چون به این ورزش علاقهمند بودم، برای تماشای مسابقات به آنجا میرفتم. این شهید گرانقدر نماینده پهلوانان خاوری آن زمان بود و به نمایندگی از پهلوان های خاوری در آن میدان کشتی میگرفت. من از آنجا بود که با شهید نظرنژاد آشنا بودم.
روستای مرزی بَستان به پاسگاه چسبیده بود. ساعت حدود 12 شب، حشمتی به شانه من زد و گفت: «یکی یا دو نفر در تاریکیها دیده میشوند!» در گوشاش گفتم: «حمله شده، تیراندازی کنید. به محض اینکه شروع به تیراندازی کردیم، درگیری آغاز شد. و این درگیری از ساعت 12 شب تا پنج صبح، ادامه داشت که درگیری شدیدی هم بود.
آنها چندین قبضه آرپی چی داشتند؛ در حالی که ما آرپیجی نداشتیم و سلاح سازمانیمان ژ-3 بود. آنها با آرپیچی به پاسگاه حمله کردند. ما از نوع عملیات بی اطلاع بودیم و فقط درگیر شدیم.
سپیده صبح بود که صدای تیراندازی از آن طرف قطع شد به بچه ها گفتم: «گمان کنم که اینها با طلوع سپیده صبح فرار کردهاند!». همان وقت بود که من صدای خودرو شنیدم. به پاسگاه برگشتیم و دیدیم که شهید چمران حلقه دوم را چیده و تا صبح از یکی یکی سنگرها سرکشی کرده است و از نزدیک بر عملکرد نیروها نظارت داشته و نکاتی را هم به آنها متذکر شده بود تا در صورت لزوم آمادگی لازم را برای مقابله با دشمن داشته باشند.
شهید چمران تا من را در پاسگاه دید با صدای بلند به شهید رستمی و بچههای مشهد گفت: «طرح عملیات دیشب را حقّانی دیروز بعد از ظهر در پاسگاه مطرح کرد» و پیشانی من را بوسید و در ادامه گفت: «با این طرحی که او داد، و مقاومتی که دیشب نشان داد، در دل همة ما جای گرفته است». من در جواب دکتر گفتم: «من تنها این کار را نکردهام. صباغیان، حشمتی، نظرنژاد و علیمردانی هم بودند. همه این ها هم در حلقه اول حضور داشتند.
پس از این عملیات، دیگر همه مثل برادر شدیم. عملیات بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم و به لطف خدا، حتی یک نفر مجروح هم نداشتیم.
دفاع پرس: مردم شهر بانه به شما چه نگاهی داشتند؟
گروهی که در پاسگاه بَستان وارد عمل شدند، به همراه تعدادی از نیروهای ارتش که به ما پیوسته بودند، دِه به دِه، منزل به منزل، جنگل به جنگل پاکسازی و فتح شد و تا دروازههای بانه پیش رفتیم و وارد شهر بانه شدیم.
در آنجا دکتر چمران در مسجد جامع برای مردم و مولویهای اهل تسنن که به مسجد آمده بودند، سخنرانی کرد. کومله تبلیغات بسیار بدی علیه ما کرده بود. آنها گفته بودند که ما اگر وارد شهر بشویم به دخترها و زنها و مردها و مردم رحم نخواهیم کرد و سرهایشان را خواهیم برید! در حقیقت همان کاری را که خودشان در پاوه کرده بودند، را به ما نسبت داده و علیهمان تبلیغ کرده بودند.
با ورود ما به شهر بانه مردم این شهر متوجه شدند که آنگونه که علیه ما تبلغ شده بود نیستیم و حرفمان «بنی آدم اعضای یکدیگرند» یا «تمام ایران سرای من است...»است، و دیدشان نسبت به ما عوض شد.
در شهر بانه یک گرمابه بود که با توجه به اینکه نیروها پس از 45 روز عملیات، نیاز به استحمام داشتند، با برنامهریزی شهید رستمی، بچهها در گروههای پنج نفره به حمام رفتند، دوش گرفتند و لباسهایشان را عوض کردند. در آن مقطع، نیروی جدید وارد شهر بانه شد و گروه ما از شهید چمران اجازه گرفت تا به مشهد برگردد.
دفاع پرس: استقبال مردم مشهد از شما هنگام برگشت از غرب به چه شکل بود؟
من به همراه نیروهای مشهد از مسیر زمینی به سقز و کرمانشاه و همدان رفته و سپس با قطار به مشهد آمدیم. مردم مشهد، در استقبالی با شکوه و با احترامی خاص ما را مورد لطف خود قرار دادند.همه در میدان راهآهن مشهد جمع شده بودند. در آن زمان، استاندار خراسان بزرگ طاهر احمدزاده بود. ابتدا استاندار و پس از او شهید بابارستمی سخنرانی کرد.
در ادامه مراسم استقبال با خانوادههایمان دیدار کردیم و هر کدام از رزمندگان در معیت خانواده به خانه رفت. من آن زمان در محله رضاشهر مشهد زندگی میکردم که حدود صد تا 150 خودرو من را تا رضاشهر بدرقه کردند. شهید بابا رستمی که در کوی کارمندان ساکن بود، جمع کثیری از اهالی آن منطقه برای استقبالاش آمده بودند، که او را تا درب منزلاش بدرقه کردند.
دفاع پرس: طرح شکل گیری جنگ های نامنظم از کجا آغاز شد؟
از ابتدای حمله عراق به ایران، در شهریورماه 1359، جنگهای نامنظم طرح ریزی و تشکیل شد. در قائله کردستان، پاوه و بانه و سردشت و... را به صورت نامنظم فتح کردیم. تمام عملیاتهای غرب محور نامنظم داشت و با شهید چمران به طور نامنظم وارد عمل میشدیم.
مثلاً، پس از پاوه در محورهایی که خواستیم بانه را پس بگیریم، دکتر نیروها را با بالگرد به روی ارتفاعات هلیبرن کرد. پوشش طبیعی ارتفاعات، درخت و جنگل بود. ما پاکسازی را از میان درختان و جنگل رو به زمین شروع کردیم و ستونی از نیروها هم از پایین ارتفاعات و از انتهای جاده وارد عمل شد. این خودش یک عملیات نامنظم است.
حضور شهید چمران در کردستان، طرح سازماندهی نیرویی به نام جنگهای نامنظم را در ذهن او پرورانده بود که با شروع جنگ، سریعاً این نیرو شکل گرفت که امر نشان از آن داشت که از قبل بر روی تشکیل نیروهای جنگ های نامنظم اندیشیده شده و سپس شکل اجرایی به خود گرفته است.
دفاع پرس: در تأسیس جنگ های نامنظم چه کسانی نقش داشتند؟
شهید چمران و مقام معظم رهبری که در آن زمان امام جمعة تهران بودند از مؤسسین جنگهای نامنظم به شمار می روند.
دفاع پرس: چارت سازمانی جنگ های نامنظم به چه شکل بود؟
ستاد جنگهای نامنظم، چهار رکن داشت، رکنهای 1 و 2 و 3 و 4 که مأموریت آنها ایذایی، پیشروی، حفظ زمین، و اطلاعات عملیات بود. شناسایی عوارض زمین هم یکی از کارهای جنگهای نامنظم بود.
دفاع پرس: نقش جنگ های نامنظم در پیروزیهای سالهای ابتدایی جنگ، را چگونه ارزیابی می کنید؟
در سال های ابتدایی جنگ، تنها نیروی ساماندهیشده در نظام جمهوری اسلامی، همین گروه بودکه به طور نامنظم و چریکی فعالیت میکرد و به دلیل طرح های عملیاتی که شهید چمران داشت موفقیت های چشمگیری داشتیم.
دفاع پرس: چگونگی پیوستن شما به جنگ های نامنظم به چه صورت بود؟
بعد از بازگشت از کردستان، بنا به دلایلی، من از سپاه بیرون آمدم و در کارخانه نساجی و پتوبافی خراسان مشغول به کار شدم. مدیر عامل کارخانه فردی به نام ابراهیمی بود. ارتش بعث عراق که به ایران اسلامی حمله کرد و جنگ آغاز شد، شهید رستمی به همراه تیمی که در سرکوبی قائله کردستان شرکت داشت، به اهواز رفت. در این اعزام شهید رستمی با شهید چمران ملاقات کرده بود. دکتر سراغ من را گرفته بود و شهید رستمی هم وضعیت من را برای شهید چمران شرح داده بود.
پس از دیدار شهید بابا رستمی و شهید چمران، دکتر پیگیری کرد و مستقیم با کارخانه تماس گرفت و من با این شهید والامقام صحبت کردم. بعد از تماس تلفنی دکتر چمران یک نامه از طریق فاکس فرستاد و در آن فاکس از من دعوت کرد تا سریعاً همراه با نیروهای مشهد به اهواز بروم.
دفاع پرس: همکاری خود را با جنگ های نامنظم از کی و به چه شکل شروع کردید؟
من به عنوان نماینده شهید چمران در خراسان، فعالیت خودم را از همان روزی که ابراهیمی رئیس کارخانه نساجی حکمی را که دکتر فاکس کرده بود تحویلم داد شروع کردم. به ابراهیمی گفتم: «چه قدر با من همکاری می کنی؟» او گفت:«من درخدمتتان هستم». گفتم: «کارخانه را تعطیل کنید!» زنگ مخصوص کارخانه را به صدا در آورد و همه در سالن ناهارخوری جمع شدند. من سخنرانی کردم و حکم را برای تمام کارگرهای کارخانه خواندم. بیش از هفتاد-هشتاد نفر از کارگران برای حضور در جبهه ها اعلام آمادگی کردند.
در آنجا فردی را به نام شریعتی به عنوان معاون خودم انتخاب کردم و گفتم: «کسانی که میخواهند به اهواز بیایند، یکی-دو قطعه عکس و کپی شناسنامه بیاورند. اگر مجرد هستند رضایتنامه کتبی پدر و مادرشان را همراه داشته باشند و اگر متاهل هستند، که مختارند». شریعتی آنها را سازماندهی کرد بیرون از کارخانه هم با دوستان قدیمی و کسانی که همیشه در تظاهرات همراه بودیم، مثل مرحوم مهدی افشار صحبت کردم. او خانهاش را در اختیار ما قرار داد و گفت: «فعلاً این خانه بشود اداره ستاد جنگهای نامنظم خراسان». من پیشنهادش را پذیرفتم و نیروها را در خانه او جمع کردم و از طریق زمینی، با سه دستگاه اتوبوس به سمت اهواز حرکت کردیم.
دفاع پرس: از ملاقاتی که در اهواز با دکتر چمران داشتید بگویید؟
به اهواز که رسیدیم، اتوبوسها در محوطه کنار استانداری خوزستان توقف کردند و خودم وارد استانداری شدم. پس از قائله کردستان، این اولین دیداری بود که با دکتر چمران روبهرو میشدم. در ساختمان استانداری، یک سالن وجود داشت که در آن، درِب سوم سمت چپ، اتاق دکتر چمران بود.
شهید چمران پیشتر در عملیاتی که در سوسنگرد صورت گرفته، پای راستاش تیر خورده بود و آن را گچ گرفته بود و با همان وضعیت در اتاق خود نشسته بود و همسر شهید هم در اتاق حضور داشت. نقشه منطقه جنگی خوزستان و کردستان، روی دیوار نصب شده بود. روی نقشه، مناطق تحت تصرف دشمن، با مهرههای قرمز و مناطق تحت اختیار نیروهای ایرانی و خودی نیز با مهرههای سبز مشخص شده بود.
دکتر چمران با دیدن من با همان پای مجروحاش ، با زحمت و به صورت نشسته مرا در آغوش گرفت و بوسید. من گریه میکردم و شهید هم من را از آغوشاش جدا نمیکرد. بعد از مدت کوتاهی از جایاش برخاست و محمودی و فرتاش را که از مسئولین ستاد جنگهای نامنظم بودند را صدا زد، و گفت:« حقانی آمده است. به او و نیروهای تحت امرش یک اردوگاه بدهید و خود حقانی فرمانده اردوگاه، باشد».
پس از دیدار با شهید چمران، ما را به اردوگاه رودابه منتقل کردند. مسئول آن اردوگاه شخصی بود به نام قمردوست، که اهل تهران بود. چون در آنجا تعداد نیروها زیاد بود و از بوشهر نیز نیرو آمده بود، به اردوگاه سعدی رفتیم. منظور از اردوگاه که به آن اشاره دارم. دبیرستان و مدرسههایی بودند که بهعنوان مرکز نگهداری نیروهای رزمنده استفاده می شد. در اردوگاه سعدی، من خودم مسئول بودم. نیروهای خراسان ابتدا در اردوگاه رودابه بودند و سپس به اردوگاه سعدی انتقال داده شدند و اردوگاه سعدی، مقر نیروهای خراسان شد.
دفاع پرس: ماموریت شما در جنگ های نامنظم چه بود؟
نیروهای جنگهای نامنظم، برای شناسایی به طور نامحسوس از خط مقدم جنگ عبور میکردند. من در یک یا دو نوبت از کرخه به پشت خط تا پادگان حمید رفتم و در آنجا فیلمبرداری و عکسبرداری کردم، سپس در صنایع چوب که طراحی عملیاتها در آنجا صورت می گرفت در حضور آیتالله خامنهای، بنیصدر، محسن رضایی شهید چمران و مسئولان رده اول جنگ، گزارشی از وضعیت منطقه ارائه دادم.
هنگامی که من در نیروگاه سعدی بودم، نیروهای خراسان در محور کرخه و حمیدیه و طراح و سوسنگرد و هویزه حضور داشتند و من به نمایندگی از دکتر بر عملکرد آنها نظارت داشتم و هدایتکنندة محور بودم.
ما در پشت خط نفوذ میکردیم، گزارش تهیه میکردیم. در رابطه با هر عملیاتی که در منطقة شنزار خوزستان انجام میشد، تصمیمگیریها براساس گزارش نیروهای جنگ های نامنظم (با توجه به نفوذ و تخصصی که داشتند) صورت می گرفت.
دفاع پرس: نیروهای جنگ های نامنظم فقط از خراسان بودند یا از دیگر نقاط کشور هم در این واحد حضور داشتند؟
نیروهای جنگ های نامنظم فقط از خراسان نبودند و از سراسر کشور، نیرو در جنگهای نامنظم حضور داشت. در قرارگاه سعدی که مربوط به بچه های خراسان بود، نیروهای بوشهر هم حضور داشتند. در عملیات های مختلفی که انجام می گرفت آذری زبانها هم از شهرهای ارومیه، تبریز و اردبیل، به صورت مستمر شرکت میکردند. ما خراسانیها با استان آذربایجان در رقابت بودیم؛ یعنی هرجا که میرفتیم، ردپایی از عزیزان خراسان و آذربایجان بود. این دو استان، منطقه را پر کرده بودند و صورت منظم، گوش به فرمان فرماندهان، عمل میکردند.
دفاع پرس: استعداد نیروهای خراسان در جنگهای نامنظم چه تعداد بود؟
من نیروهای تحت امرم را که از مشهد آمده بودند، به گروههای 50 نفری تقسیم کردم و برای هر گروه یک نام انتخاب کردم. پنجاه نفر اول را گروهان عاشورا، گروه دیگری گروهان تاسوعا، گروهان علی اکبر و گروهان حضرت عباس را نامگذاری کردم.
هنگامی که در جبهه جا افتاد که «علاء الدین حقانی و مهدی افشار در اردوگاهی به نام نیروهای خراسان حضور دارند، در شهرستانهایی که در آنها نماینده داشتیم، با من تماس میگرفتند و نیروهای خود را به آنجا اعزام می کردند. طوری شده بود که از همه نقاط خراسان، نیرو برای ما می آمد و چون نیروها در رفت و آمد بودند آمار دقیقی در اختیار ندارم.
با ورود نیروها، کسانی که خدمت سربازی را گذرانده بودند و نیاز به آموزش نداشتند، مستقیم به خط اعزام میشدند. افرادی هم که آموزش ندیده بودند، در منطقه ای به نام صنایع چوب 20 تا 25 روز آموزش نظامی را می گذراندند و بعد به خط اعزام می شدند.
دفاع پرس: محورهایی که در اختیار نیروهای خراسانی بود چه مناطقی را شامل می شد؟
نیروهای خراسانی جنگ های نامنظم در محور حمیدیه، طراح، کرخةکور، دهخرما، هویزه، مالکی 2 و مالکی 1 و سوسنگرد خوب میدرخشیدند. در خط طولانی جبهة کرخه کور، هرجا که میرفتید، ردپای بچههای خراسان دیده میشد. رزمندگان خراسان نیروهایی شجاع و متعهد بودند و از ته دل و بدون در نظر گرفتن هیچگونه حق و حقوقی، در صحنه حضور داشتند.
دفاع پرس: شهید سید مجتبی هاشمی در جنگ های نامنظم چه نقشی داشتند؟
شهید سید مجتبی هاشمی، در سایه شهید چمران بود. ما با شهید هاشمی کم ارتباط داشتیم ولی شاهد بودیم که این شهید والامقام به تمام محورها سر میزد. او در سرکشی های کموکاستیها را جمع بندی می کرد و در گزارشی آن را به شهید چمران و محمودی و فرتاش سه نفر اصلی جنگ های نامنظم میداد. او بسیار شجاع بود و در همه خطوط مقدم حضور داشت. او اگر به دکتر گزارش میداد که «امروز در سوسنگرد چهار نفر شهید شده اند»، خودش در کنار آن چهار شهید بود.
یک روز در محور دِهخرما بودیم که شهید هاشمی به خط آمد. من از شرایط موجود و وضعیت نیروها گزارشی به این شهید ارائه دادم. در زمان ارائه گزارش، متوجه خنده شهید هاشمی شدم. علت خندهاش را پرسیدم. گفت:«این حرفهایی که داری میزنی، من خودم اینها را میدانستم. این مواردی که به عنوان کمبود اعلام کردی، تهیه شده اند و در حال ارسال است». شهید هاشمی با برخورداری از یک نگاه دقیق، به شرایط و کمبودها و نقاط ضعف اشراف کامل داشت.
دفاع پرس: عاقبت جنگ های نامنظم چه شد؟
من در 24 سالگی جریان عملیات نصر که منجر به شهادت شهید علم الهدی و دیگر دانشجویان شد مجروح شدم. 20 تا 25روز در بیمارستان قیام اهواز بودم و سپس مرا با هواپیما به بیمارستان شهدای تهران منتقل کردند و پس از مدتی در آنجا، بود که از شهادت دکتر چمران مطلع شدم.
در جنگ های نامنظم، کسانی که میخواستند برای کارخانه تائیدیه حضور در جبهه ببرند، با فرمها و مهری که با اجازه دکتر در اختیار داشتم گواهی حضورشان را صادر می کردم. با شهادت دکتر چمران، چند نفر از نیروها پیش من آمدند و گفتند: «ما میخواهیم برای خدمت سربازی اقدام کنیم. لذا مدتی را که با گروه جنگهای نامنظم در جبهه حضور داشته ایم امتیازی خوبی است که می توانیم از آن استفاده کنیم». من در رابطه با حضور برخی از آنها در جنگهای نامنظم حضور ذهن نداشتم. به تهران رفتم و با خودم فکر کردم که چه قدر خوب است که پرونده نیروهای مشهد را از آنجا بگیرم و با خودم بیاورم. که برای تائید حضور این نیروها در جبهه، کار به درستی انجام شود و رنجشی پیش نیاید. در پارک شهر تهران ساختمانی بود که به جنگهای نامنظم تعلق داشت. وقتی به آنجا رفتم.
پس از ورود، خودم را معرفی کردم و کاری را که برای پیگری آن به آنجا رفته بودم عنوان کردم. فردی که مسئول بایگانی بود از میان فایلها، پرونده گروهان عاشورا را آورد. پرونده را که دیدم، در همان ابتدای پرونده، عکس خودم بود. حکمهای صادرشده از طرف شهید چمران و همچنین نامههای جناب سرگرد فرتاش، که دو نسخه رونوشت داشت، یک رونوشت از آنها در پرونده، بایگانی شده بود. اصل پرونده را به من ندادند ولی مسئول بایگانی گفت که میتوانم از تمام آنها یک نسخه روگرفت به من تحویل بدهد.
هنوز ساختمان جنگ های نامنظم را ترک نکرده بودم که با خودم گفتم حالا که دکتر چمران شهید، مُهر جنگهای نامنظم هم نباید دست من باشد که مهر را تحویل آنها دادم. در تهران بودم که با خبر شدم «به دستور حضرت آیتالله خامنهای، واحد جنگهای نامنظم در سپاه ادغام شده است و به من هم اعلام کردند که شما هم اگر تمایل دارید که در سپاه مشغول به خدمت بشوید، خودتان را به سپاه معرفی کنید همچنین با توجه به اینکه پروندة شما در واحد جنگ های نامنظم وجود دارد، هرکس را هم که تائید کنید، ما در سپاه استخدام خواهیم کرد.
با توجه به اینکه من جزو اولین نیروهای جنگهای نامنظم و از مؤسسین سپاه در مشهد بودم و با توجه به مجروحیتی که از ناحیه کتف و دست داشتم (دستم تا ده سال قدرت حرکت نداشت. چون کالیبر 75 به شانة راستم اصابت کرده بود و دستم کلا آویزان شده بو.)و دیگر ادامه خدمت برایم فراهم نبود، از آن مجموعه بیرون آمدم. با اینکه جنگهای نامنظم منحل شد، اما آوازه دکتر مصطفی چمران و بنیانگذارن و جانبازان آن جنگها و نیروهای مردمی آن ستاد، با توجه به فداکاریهایی که داشتند در ایران فراموش نخواهد شد.
ناصر فرجاللهی، محافظ دکتر چمران بود که به شهادت رسید. در مراسم تشییع ناصرفرجاللهی که ما نیز شرکت داشتیم، دکتر چمران در سخنرانی که داشت بیلان کاری جنگهای نامنظم را ارائه داد و راجع به انگیزه تشکیل جنگهای نامنظم سخنانی را بیان کرد. با توجه به سابقه کردستان، طلب میکرد که نامنظم و چریکی بجنگیم و این جنگ نامنظم در فکر این شهید بود.
هنگامی که ایشان آمار فعالیتهای موفقیتآمیز جنگهای نامنظم و تعداد مجروحان و شهدای این تشکل چریکی را ارائه میداد و همچنین پیشرویهایی که داشتیم، با در نظر گرفتن توان نظامی ارتش بعث عراق، آمارها قابل قیاس نبود. چرا که اگر عملیاتها را برای یک کارشناس نظامی توضیح میدادیم، او حداقل صد تا دویست نفر شهید و مجروح برای آن در نظر میگرفت؛ درحالی که ما حداقل تلفات را داشتیم! به همین خاطر است که میگویم جنگهای نامنظم از تاریخ حذف نخواهند شد و این طرح شهید چمران بر تارک دفاع مقدس خواهد درخشید.
دفاع پرس: شهید چمران چه ویژگی های برجستهای داشت و این ویژگیها از کجا نشأت گرفته بود؟
به نظر من ویژگیهای شخصیتی دکتر چمران در خود شهیدخلاصه نمیشد. بستر تربیتی اینچنین فردی، در خانواده است. این یک فرهنگ معنوی است که به درون خانواده شهید چمران برمیگردد. ویژگی های اخلاقی هر شخص، در خانواده پایه ریزی میشود.
من در حدود دو سالی که با این شهید عزیز همسفره بودم شهید چمران به هیچ عنوان، مخالف نمیشناخت. به هیچ عنوان با «از فلان شخص خوشم نمیآید» آشنا نبود.
شهید چمران عقیده داشت که باید به ملت، کشور، مذهب و دیناش فکر کند والسلام. در یک برههای از زمان، شرایط کشور شرایط خاصی بود و دودستگی وجود داشت یک دسته طرفدار بنیصدری و مجاهدین خلق شده بودند و گروهی هم نیروهای ارزشی و مکتبی بودند و از طرفی هم آتش جنگ زبانه کشیده بود و موج ترورها هم در کشور به راه افتاده بود شهید چمران فقط و فقط به مملکت اسلامی و مردم فکر میکرد.
در آن زمان، وقتی به خط میرفتم از من میپرسیدند: « نظر شما با کیست؟ با بنیصدر یا با رجایی؟ نظر چمران با کیست؟» به دکتر چمران گفتم: «آقای دکتر! بچهها از من سؤال میکنند که شما طرفدار چه کسی هستید؟» و او در جواب گفت: « حقّانی! این جا ایران است. این جا وطن است. عراق به خاک ما حمله کرده است. به دشمنی عراق فکر کن!» خدا شاهد است! این جواب من بود. از آن به بعد هرکس از من میپرسید «چمران طرفدار کیست؟» میگفتم: «با عراقی بجنگ».به این دلیل است که با جرأت میتوانم بگویم هیچ کس نمیتواند چمران را مصادره کند.
دفاع پرس: بعد از گذشت 26 سال از شهادت دکتر مصطفی چمران آیا خاطرهای دارید که هنوز برای شما تازگی داشته باشد؟
من دو خاطره از شهید چمران دارم که هیچ وقت، تا دم مرگ هم آنها را فراموش نخواهم کرد. یکی همان دیدار من و شهید چمران در استانداری خوزستان بود که در آنجا من و چمران یکدیگر را در آغوش گرفته و اشک میریختیم. همسر دکتر که در آنجا حضور داشت به ما میخندید؛ که مثل دیوانهها هم را در آغوش گرفته و گریه میکنیم.
دومین خاطره ای که از شهید چمران، در ذهنم مانده مربوط به کردستان است. ما در آنجا غذای گرم نداشتیم. کنسرو ماهی و کنسرو بادمجان را با قرصهآی آتشزا گرم می کردیم و در کوهها و جنگلها و زیر درختان و سنگرها استفاده می کردیم.
یک روز، در رودخانه، سمت سردشت که بچه ها سنگر بندی کرده بودند پس از حدود ده-پانزده، روز سر سفرهای نشستیم که غذای گرم داشت! آن روز ساعت حدود پنج عصر بود که برای ما استانبولی پلوی که در بانه تهیه شده بود آوردند.
غذا را تقسیم کردیم. من سر سفره ای نشستم که شهید رستمی، شهید چمران و یکی-دو نفر دیگر نشسته بودند.من مشغول غذا خوردن بودم و نصف غذای من تمام شده بود. به دکتر نگاه کردم. دیدم شاید به اندازة فقط دو قاشق از غذایاش خورده است. این قضیه توجه مرا جلب کرد. نگاهاش کردم. بین هر لقمه، که می خورد حدود یک تا دو دقیقه فاصله بود و با غذا بازی هم میکرد و زیر چشمی همه را میپایید. با خودم فکر کردم شاید او نگران است که نکند یک نفر از بچهها بیغذا باشد! مدتی او را زیر نظر داشتم و فهمیدم که درست حدس زدهام.
گفتم: «آقای دکتر!» گفت: «بله؟» گفتم: «ببخشیدها! ما مشهدی هستیم ولی من خودم بچة اسفراین هستم. شاید بعضی خصوصیات را به من نسبت بدهند ولی من زرنگم! چرا این طور غذا میخورید؟» و بعد من بشقاب را گذاشتم جلویاش و گفتم: «من اینجوری غذا نمیخورم». بشقاب را جلوی من گذاشت و گفت: «قهر نکن!قهر نکن، بخور». دکتر حاضر نبود غذایاش را بخورد، تا مبادا یک رزمنده بیغذا بماند.
آیا میشود آن غذاخوردن شهید چمران را فراموش کرد؟ از همان زمان تا به امروز، این خاطره در شرایط مختلفی که برایم پیش آمده یا در بعضی مراسم ها که شرکت میکنم برایم تداعی می شود و با جان من بازی میکند.