به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «خاطرات امیران» مجموعه خاطرات جمعی از امیران ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است. خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «امیر علیاكبر ریزهوندی» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
... 20 فروردین سال 1358 بود كه اعلام كردند که دانشجویان دانشكده افسری برگردند سرخدمتشان. وقتی برگشتیم، كادر فرماندهی جدیدی روی كار آمده بود. مثلاً سرهنگ «محمودی» كه از نظامیان مخالف رژیم شاه بود و 5 سال در زندان به سر میبرد، آزاد شده و به عنوان فرمانده جدید دانشكده معرفی شده بود. سرگرد «كتیبه» هم به عنوان جانشین ایشان، فرمانده تیپ دانشجویی بود.
در آن سال، انجمنهای اسلامی توسط دانشجویان و فرماندهانی كه در جریان نهضت فعالیت بیشتری داشتند، تشكیل شده بود. تصمیم گیرندهی اصلی، اینها بودند و كسی به سلسله مراتب فرماندهی توجهی نمیكرد. مثلاً اگر ما به مرخصی یا كار دیگری احتیاج داشتیم به جای مراجعه به فرماندهی، به انجمن اسلامی مراجعه میكردیم و مجوز میگرفتیم. در كل شرایط به گونهای شده بود كه زیر مجموعهها به فرماندهان شان بها نمیدادند و دانشجویان هم هیچ میل و رغبتی به یادگیری و حضور در كلاسها نداشتند تا اینكه فرماندهان دانشكده با ردههای بالاتر صحبت كردند و یک سری مجوزها را گرفتند.
یک روز همهی دانشجویان را به خط كردند و گفتند: «طبق دستور، باید مانند گذشته فعالیتها و وظایفتان را به خوبی انجام دهید. هر كس كه بخواهد از دستورات تمرد كند، جایگاهی در دانشكده ندارد. ما میتوانیم كسانی را كه مایل به ادامهی خدمت هستند را مجدداً ثبت نام كنیم و كسانی هم كه تمایلی به ادامهی خدمت ندارند، ترخیص كرده و كارت پایان خدمتشان را بعد از طی مراحل اداری بدهیم.»
در نتیجه، مجدداً فهرستی براساس ماندن یا نماندن افراد تهیه شد كه براساس آن وضعیت دانشكده به روال قدیم برگشت. هم زمان با این اقدامات، فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) هم بسیار مؤثر بود كه فرمودند: «ارتش از مردم است و باید از ارتش حمایت كنیم.»
هم زمان با این فرمان، ارتش در خیابانها رژه رفت و مردم با شاخههای گل از آنها استقبال كردند.
تابستان سال 1358 فرا رسید. طبق روال گذشته باید به اردوگاه تابستانی میرفتیم؛ اما در آن سال به جای رفتن به اردوگاه، ما را به روستاها بردند تا در قالب تیمهای پزشكی، مهندسی و... به روستاییان كمک كنیم. این طرح تحت عنوان «جهاد سازندگی» كه در آن زمان به فرمان حضرت امام(ره) تازه تأسیس شده بود، صورت گرفت و چند ماه ادامه داشت. بعد از پایان دوره به مرخصی رفتیم.
در سال 1359 تعدادی از نیروهای نظامی مستقر در تهران برای مقابله با گروهکهای ضدانقلاب به استان كردستان اعزام شده بودند. با توجه به وضعیت آن زمان، شرایط ایجاب میكرد كه نیروهای نظامی به جای آموزش كلاسیک، از آموزش جنگهای نامنظم بیشتری برخوردار باشند. به همین دلیل فرماندهی دانشكده افسری(سرهنگ «موسی نامجو») تصمیم گرفته بود به جای اردوگاه تابستانی، ما را به كردستان اعزام كند تا عملاً هم اردو باشد و هم مستقیماً درگیر عملیات نامنظم شده و بخشی از امنیت منطقه را تأمین كنیم.
مقدمات كار فراهم شد و با چندین دستگاه اتوبوس از تهران به سمت كرمانشاه حركت كردیم. در آنجا ما را به پشتیبانی منطقه یک بردند. آن شب را استراحت كردیم. روز بعد، چند دستگاه كامیون ارتشی به همراه تعداد زیادی گونی خالی و ماسه را به ستاد آوردند و گفتند: «گونیها را پر كنید و دور اتاق كامیونها بچینید.» در مسیری كه قرار بود از كرمانشاه به طرف كردستان طی كنیم، ارتفاعات بلندی وجود داشت كه عناصر ضدانقلاب در آنجا كمین كرده و به طرف ماشینهای نظامی تیراندازی میكردند. وجود این گونیها تا حد زیادی از اصابت گلوله به افراد جلوگیری میكرد.
به صورت ستونی از كرمانشاه به طرف كردستان به راه افتادیم. به «كامیاران» كه رسیدیم، نزدیكیهای گردنه «مروارید» تدابیر امنیتی بیشتر شد؛ تعدادی از نیروها جلوتر از بقیه به سمت ارتفاعات رفتند تا امنیت آنجا را تامین كنند. بعد از اینكه مطمئن شدیم جاده امن است با احتیاط از گردنه عبور كردیم. بعدازظهر بود كه به روستای «مارنج و موچش» رسیدیم. اردوگاه آنجا قرار داشت. اطراف اردوگاه ارتفاعات بلندی بود كه ما ابتدا آنجا را تصرف كردیم و سپس با احتیاط به داخل اردوگاه رفتیم. هیچ كس آنجا نبود. گویا عناصر ضدانقلاب قبل ما اقداماتی را انجام داده و در ارتفاعات اطراف مستقر شده بودند. با توجه به جو حاكم بر منطقه و شایعاتی كه دربارهی آنها در كردستان شنیده بودیم، آن شب را تا صبح بیدار ماندیم و نگهبانی دادیم.
روز بعد، اتفاق جالبی افتاد؛ سرگرد «شریف نسب» (فرمانده اردوگاه) دستور داده بود كه همه رؤسا و بزرگان روستاهای اطراف را احضار كنند. بعد هم از آنها تعهد گرفته بود كه با عناصر ضدانقلاب همكاری نكنند، زیرا چنانچه درگیری ایجاد میشد و افراد ما كشته میشدند، بزرگان روستا مسئول بودند.
این ابتكار عمل توسط فرمانده اردوگاه بسیار كارساز شد؛ چرا كه اهالی روستاهای اطراف جرأت همكاری با عناصر ضدانقلاب را نداشتند و حتی اخبار و اطلاعات آنها را هم برایمان میآوردند.
یكی دیگر از اقدامات فرمانده، تخریب روحیهی دشمن بود. ایشان به ما دستور داده بود كه پیراهنهایمان را در بیاوریم و اسلحه به دست شعار بدهیم تا صدایمان به عناصر ضدانقلاب برسد. تقریباً 400 نفری میشدیم؛ وقتی در ورزش صبحگاهی پاهایمان را به زمین میكوبیدیم و رجز میخواندیم، صدایمان تمام منطقه را پر میكرد.
هم زمان با این اقدامات، سعی میكردیم به مردم منطقه كه از لحاظ مالی ضعیف بودند، كمک كنیم. مثلاً كالاهایی مانند روغن، قند، برنج و ... را بین روستاییان توزیع میكردیم و یا اینكه توسط بهداری خدمات درمانی رایگان در اختیارشان قرار میدادیم. از لحاظ فرهنگی هم كارهای زیادی انجام میدادیم؛ مثلاً هدایایی برای بچههای روستا میبردیم تا تبلیغاتی كه عناصر ضدانقلاب در مورد ما شایعه كرده بودند را خنثی كنیم.
بعد از چهل روز اقامت در اردوگاه و فراگیری آموزشهای رزمی و نیز پاکسازی منطقه از لوث ضدانقلاب و خلع سلاح آنها، برای شركت در مراسم فارغالتحصیلی و اخذ درجه ستوان دومی به تهران برگشتیم. ده روزی را به ما مرخصی دادند تا سری به خانوادههایمان بزنیم و لباسهای –كه كت و شلور نظامی (فرنج) بود را تهیه كرده و دوباره به دانشكده برگردیم.
انتهای پیام/