خاطرات امیران

خاطرات امیران
خاطرات امیران (۳۱)؛

لبیک به آخرین درخواست یک رزمنده قبل از شهادتش

میر «حشمت‌الله مهنام» در کتاب « خاطرات امیران » نوشته است: با آغاز عملیات، استوار «محمودی» از جمله کسانی بود که به فیض شهادت رسید. بعد از پایان عملیات، زمانی که او را به عقب می‌آوردند، آنجا بودم. برای یک لحظه چشمم روی صورتش قفل شد. خدا را شکر کردم که حداقل به آخرین خواسته‌‌اش لبیک گفته و او را از نگرانی بیرون آورده بودم.
کد خبر: ۲۷۵۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

خاطرات امیران (۳۰)؛

احساس کردم همه‌ شهدا با من حرف می‌زنند و می‌خندند!

عکس شهدا و مجروحین را روی تختم پهن کرده بودم، تا آن‌ها را دسته‌بندی کنم. یک‌دفعه تمام خاطراتی که از آن‌ها داشتم جلوی چشمم آمد. احساس کردم، همه‌شان دارند با من حرف می‌زنند و می‌خندند. فکر کردم دیوانه شده‌ام!
کد خبر: ۲۷۳۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۷

خاطرات امیران (۲۹)؛

آهویی که گروه تفحص را به ۲ پیکر شهید رساند

...یک دفعه آهو بی‌رمق شد و به زمین افتاد. به سرعت خودمان را به شکار رساندیم؛ اما با تعجب دیدیم که آهو کنار پیکر ۲ شهید بی‌هوش، روی زمین افتاده است. معلوم بود که شهدا از تشنگی به شهادت رسیده‌اند.
کد خبر: ۲۷۳۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۰

خاطرات امیران (۲۸)؛

ماجرای دیگ بزرگ مرغ و رزمندگان گرسنه

به آشپزخانه که رفتیم دیگ بزرگی را دیدیم که پر از مرغ پخته بود. با وجود این‌که ۲۴ ساعت قبل پخته شده بود و گرمای هوا هم بی‌داد می‌کرد، خوشبختانه مرغ‌ها فاسد نشده بودند؛ انگار تازه آن را درست کرده بودند. دیگ را روی کاپوت جلوی جیپ گذاشتیم و با طناب آن را بستیم...
کد خبر: ۲۷۲۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۸

خاطرات امیران (27)؛

ایستادگی در چهار راه فكه

عراقی‌ها تقریباً ۲۰۰ دستگاه از تانک‌های‌شان به سمت ما آرایش گرفته و جلو می‌آمدند. در مقابل آن همه تانک دشمن، فقط ۶ دستگاه تانک از نیروی احتیاط ما جلوی آن‌ها را گرفته بود! تانک‌های دشمن «تی ۷۲» بود که گلوله‌ی «آر.پی.جی» یا تانک کالیبر ۹۰ به آن‌ها اثر نمی‌کرد، به هر حال با ایستادگی همه‌ی نیرو‌های یگان، عراقی‌ها همان‌جا متوقف شدند و نتوانستند جلوتر بیایند.
کد خبر: ۲۶۹۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۴

خاطرات امیران (26)؛

شهادت سرباز بی‌سیم‌چی با گلوله توپ

در عملیات کربلای 6 سرباز بی‌سیم‌چی یگان که در حین عملیات مشغول ارتباط گرفتن بود، توسط ردیاب‌های دشمن، ردیابی شد. گلوله‌ توپ مستقیماً به بی‌سیمی که پشت‌اش آویزان بود، اصابت کرد و هیچ اثری از پیکر پاکش باقی نگذاشت.
کد خبر: ۲۶۸۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۱

خاطرات امیران (25)؛

دلواپسی استاندار برای آوارگان

نگاهی به ماشین انداختم، پیکان نو و بدون شماره‌ای بود. در عقب را باز کردم و سوار شدم. از پاسگاه قلاجه که به راه افتادیم، سکوت سنگینی بین ما حاکم شد. راننده کار خودش را می‌کرد و مرد جوانی که کنارش نشسته بود، توی حال و هوای خودش زیر لب ذکر می‌خواند...
کد خبر: ۲۶۸۰۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۷

خاطرات امیران (24)؛

ديده‌بان

اواخر شهريور ماه بود كه ديده‌بان ما ستوان «ولی‌الله آقايی» از ارتفاعات تنگاب گزارش داد كه ستون‌هايی از ادوات زرهی عراق در حال انجام تحركاتی در آن طرف مرز هستند و ظاهراً قصد حمله دارند...
کد خبر: ۲۵۷۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۸

خاطرات امیران (23)؛

اولين اعزام

بحث منحل شدن ارتش و شروع غائله‌های كردستان و سيستان و بلوچستان از همان روزهای پيروزی انقلاب شروع شد. تا اين‌كه حضرت امام(ره) در پيام تاريخي خود فرمودند:« ارتش مال ملت و برای ملت است، بايد بماند و مردم نيز بايستی از ارتش تبعيت كنند؛ ارتش بايد تشويق و حفظ شود.»
کد خبر: ۲۵۶۵۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۸

خاطرات امیران (22)؛

آخرين مأموريت

ساعت 2 بعدازظهر بود؛ راديو را كه روشن كردم خبر سقوط سرپل‌ذهاب، سراب‌گرم، بازی‌دراز و چند منطقه‌ ديگر را شنيدم؛ بنابراين نمی‌توانستم يگان را به آن مناطق ببرم. تنها راهی كه برای نجات‌مان باقی مانده بود، عبور از گردنه‌ی «سگان» بود.
کد خبر: ۲۵۴۵۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۱

خاطرات امیران (21)؛

ستوان موجی!

آنقدر عصبانی بودم كه به محض ورود به قرارگاه، شروع كردم به داد و بیدا و گفتم: در حالی كه هم‌رزمان ما در جبهه‌ها در حال نبرد تن به تن با دشمن هستند و خیلی از آن‌ها به شهادت رسیده‌اند، شما روز به روز به تعداد میزهایتان اضافه می‌كنید!...
کد خبر: ۲۵۴۳۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۵

خاطرات امیران (20)؛

پرواز پس از شانزدهمین شکار

هر تانكی را كه می‌زد، فوراً به ما گزارش می‌داد. شانزدهمين تانک را كه منهدم كرد، صدايش قطع شد. از پشت بی‌سيم چند بار صدايش زديم؛ اما جواب نداد...
کد خبر: ۲۵۴۱۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۳

خاطرات امیران (19)؛

تشکیل دادگاه صحرایی بدون اجازه مقامات

من به همراه چند نفر از درجه‌داران قدیمی و سرگروهبان پرتوی تحت عنوان دادگاه صحرایی جلسه‌ای تشکیل دادیم و پس از بازجویی از گروهبان چراغی او را به اعدام محکوم کردیم...
کد خبر: ۲۵۲۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۰

خاطرات امیران (18)؛

ماجرای دیدار پدر یک شهید با فرمانده‌ ارتشی

با کمک بچه‌ها، دل و روده‌ی سرباز زخمی را جمع کرده و دوباره داخل شکمش ریختیم و تا رسیدن او به بیمارستان آن را با پارچه‌ای بستیم. او را داخل ماشینی که متعلق به بهداری سرپل‌ذهاب بود، گذاشتیم و خودمان فوراً به مقر برگشتیم. بعد از چند ماه، پدر سربازی که شهید شده بود، به مقر ما آمد. او با عصبانیت دنبال فرمانده می‌گشت.
کد خبر: ۲۵۲۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۱

خاطرات امیران (17)؛

بازداشت برای مرخصی اجباری!

یک روز که در حال انجام کارهایم بودم، چند نفر آمدند و مرا دستگیر کردند. با تعجب گفتم: چی شده؟! مگر چکار کردم که این طور با من رفتار می‌کنید؟! اما آن‌ها خیلی جدی و رسمی بودند و هیچ چیز نمی‌گفتند. با خودم فکر کردم حتماً کاری انجام داده یا خطایی از من سر زده است...
کد خبر: ۲۵۱۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۷

خاطرات امیران (16)؛

نخستین شهدای جنگ تحمیلی

آن روز تبادل آتش شدیدی روی پاسگاه‌های مرزی ایران و عراق جریان داشت. همین طور که مشغول دیده‌بانی بودم، گلوله‌ی توپخانه‌ای را دیدم که مستقیماً به پاسگاه ما اصابت کرد. برای یک لحظه فقط صدای وحشتناک انفجار را شنیدم و بعد شعله‌های دود و آتش بود که به آسمان زبانه می‌کشید.
کد خبر: ۲۵۱۳۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۲

خاطرات امیران (15)؛

آخرين مقاومت

از دامنه‌ی کوه پایین آمدیم. نیزاری آنجا بود که جوی آب از آن می‌گذشت. با دیدن جوی آب انگار دنیا را به ما دادند. با خوشحالی به طرف آب دویدیم و مشغول خوردن شدیم. یک دفعه متوجه شدم چند قدم آن طرف‌تر، نظامی دیگری هم آنجاست...
کد خبر: ۲۵۱۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۱

خاطرات امیران (14)؛

حمله شیمیایی عراق در شب دوم عملیات كربلای 8

شب دوم عملیات، دشمن با سلاح شیمیایی منطقه را هدف قرار داد. ما آن شب را داخل یکی از سنگرهایی که بچه‌ها از عراقی‌ها گرفته بودند، خوابیده بودیم. نیمه‌های شب بود که احساس کردم نمی‌توانم به خوبی نفس بکشم و احساس خفگی کردم، از خواب که بیدار شدم، دیدم چند نفری که کنارم خوابیده بودند با همین حالت از خواب بیدار شدند.
کد خبر: ۲۴۹۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۰

خاطرات امیران (13)؛

کمبود مهمات و خونسردی فرمانده گروهان

حجم آتش بین طرفین زیاد بود و همه مهمات‌ ما علیه دشمن استفاده شده بود. در آن شرایط، کمبود مهمات حسابی نگرانم کرده بود. به سروان محمدی گفتم «حالا باید چکار کنیم»؟ وی با خونسردی گفت نگران نباش!.
کد خبر: ۲۴۸۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۹

خاطرات امیران (12)؛

فرار بعثی‌ها با استفاده از «ماکت»

حسابی منطقه را زیر آتش توپ و تانک قرار داده و ادوات عراقی‌ها را منهدم کردیم، اما آن‌ها هیچ عکس‌العملی نشان ندادند؛ رفتارشان مشکوک به نظر می‌رسید. بعد از شناسایی مشخص شد که این یک طرح فریب و همه‌ی‌‌ سربازها و ادوات دشمن، ماکت بوده است.
کد خبر: ۲۴۷۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲

پربیننده ها