گفت‌وگو با «ابوطاها» كه همراه دو دامادش رزمنده مدافع حرم هستند؛

هنوز در شب‌های عمليات حنا می‌بنديم

ابتدای مصاحبه خودش را اين طور معرفی می‌كند: «من ابوطاها اهل خرمشهرم. شهر خون، شهر ايستادگی و مردانگی با دستان خالی در برابر دشمن تا بن دندان مسلح».
کد خبر: ۲۴۵۹۶۸
تاریخ انتشار: ۱۱ تير ۱۳۹۶ - ۲۳:۵۹ - 02July 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، ابتدای مصاحبه خودش را اين‌طور معرفی می‌كند: «من ابوطاها اهل خرمشهرم. شهر خون، شهر ايستادگی و مردانگی با دستان خالی در برابر دشمن تا بن دندان مسلح». «ابوطاها» اهل ايستادگی است. گوش به امر ولی زمان دارد و يک روز ميدان جهادش می‌شود خاک‌های تفتيده جنوب و روزی ديگر خاک‌های غريب «حلب»، رزمنده‌ای كه امروز هر دو دامادش همرزمش شده‌اند تا نكند دست حرامی به حرم باز شود.
 
در گفت‌وگو با «ابوطاها» به روزهای حضورش در دفاع مقدس تا مجاهدت در جبهه مقاومت اسلامی پرداخته‌ايم.

آيين رزمندگی در جبهه روح‌الله از خانواده‌های عموماً مذهبی ريشه می‌گيرد كه بار انقلاب هميشه روی دوش‌شان سنگينی مي‌كرد، شما هم چنين خانواده‌ای داشتيد؟

من در خانواده‌ای مذهبی و معتقد به دنيا آمدم و رشد كردم كه هيچ‌گاه صدای صوت قرآن پدرم در آن قطع نشد. خانواده‌ای كه عاشق امام خمينی(ره) بود و زمزمه‌های اين ارادت از سال‌های 1342يعنی سه سال قبل از تولد من شنيده می‌شد. پدر اصالتاً اهل خمين و از همشهريان و مريدان امام خمينی بود.

زمان انقلاب چند سال داشتيد؟

متولد 1345 هستم و زمان انقلاب من تقريباً 13 سال داشتم. خيلی شور و شوق داشتم و با دوستان در تظاهرات‌ها شركت می‌كرديم. قبل از اينكه در تظاهرات‌ها حاضر شويم اشعار مورد‌نظر را آماده می‌كرديم. من روی دوش مردم می‌رفتم و شعار می‌دادم و مردم جواب می‌دادند. همزمان كارهای فرهنگی زيادی انجام می‌دادم تا جايی كه خانواده ما زير ذره‌بين ساواک بود .

بعد از انقلاب و شروع جنگ هم كه به عنوان يک خرمشهری بدون اينكه خودتان بخواهيد در بطن جنگ قرار گرفتيد.

زمان جنگ من و برادرم سعيد در خرمشهر بوديم و بقيه خانواده به تهران رفته بودند. برادرم همراه با شهيد «محمد جهان‌آرا» در سپاه خرمشهر بود و من به خاطر مردودی در يكي از دروسم در خرمشهر مانده بودم تا اينكه دشمن با توپخانه و خمپاره شهر را زير آتش گرفت. تقريباً نصف شهر در تصرف دشمن بود كه با اصرار از برادرم خواستم من را با خود به خط درگيری ببرد. موافقت نكرد و به خاطر تصادف پدرم مجبور شدم به تهران بروم.

چطور شد به عنوان رزمنده وارد ميدان جنگ شديد؟

اواسط سال ۶۰ بود كه در تهران در منطقه خانی آباد منزل عمه‌مان زندگی می‌كرديم. من به پايگاه بسيج ناحيه ابوذر رفتم و ثبت نام كردم و راهی جبهه شدم. كمی بعد در عمليات والفجر مقدماتی شركت كردم. در اين عمليات از ناحيه چشم، صورت و ستون فقرات مجروح و دچار موج‌گرفتگی شدم. چهار تا از مهره‌های كمرم آسيب جدی ديد. كمی بعد از بهبودی در تهران وقتی شنيدم كه عملياتی در راه است مجدداً اعزام شدم و خودم را به عمليات والفجر يک رساندم. در اين عمليات هم بر اثر اصابت موشک كاتيوشا كمرم آسيب ديد و موجي شدم اما تمام فكرم جنگيدن بود. يک‌بار هم در عمليات والفجر6  در تنگه «چزابه» از ناحيه پهلو مجروح شدم. حدود چهار سال در جبهه بودم، دو سال جنوب كشور و دو سال غرب كشور. يک‌بار هم زمان بازپس‌گيري فاو به دست عراقی‌ها شيميایی شدم. آخرين عملياتی كه در آن حضور داشتم عمليات مرصاد بود. الان چند درصد جانبازی دارم اما وقتي مجاهدت جانبازان قطع نخاعی را می‌بينم نمی‌توانم خودم را جانباز معرفی كنم.

شما دين خودتان را به انقلاب و نظام در سال‌هايی كه كشور درگير جنگ با بعثی‌ها بود ادا كرديد، چه لزومی داشت كه باز هم لباس رزم پوشيده و وارد ميدان جهاد شويد؟

من با خدای خودم و با خون همرزمانم عهد بستم تا جان در بدن دارم يک رزمنده باقی بمانم و هر زمانی كه به وجودم نياز باشد تا آخرين قطره خون در ركاب ولايت و امام خامنه‌ای باشم. خب واضح است كه وقتي امام و رهبر ما تكليف می‌كند، بايد به تكليف عمل كنيم. من هم جزو همان‌هايی هستم كه به امر ولی زمان گوش جان سپرد و به ندای هل من ناصر امام خود لبيک گفتم و ان‌شاءالله كه لايق باشم به ندای منادی زمان مهدی(عج) هم لبيک بگويم.

هنوز در شب‌های عمليات حنا می‌بنديم
 
در دفاع از حرم هم مجروح شديد؟

در روند اجرای يک عمليات دچار موج‌گرفتگی شدم. ظاهراً اين موج‌گرفتگی هميشه با من بوده و خواهد بود. در يكی از مناطق از ناحيه گوش دچار مجروحيت شدم. من رزمنده كوچک اين ميدان رزم هستم و تا زمانی كه جان در بدن دارم تا زمان نابودی رژیم صهیونیستی، آل‌سعود و ان‌شاءالله برافراشته شدن پرچم زيبای يا لثارات الحسين(ع)،‌ يا زهرا(س)‌ و يا مهدی(عج)‌ در جبهه مقاومت اسلامي حضور خواهم داشت.

وجه مشترك‌شان اين است كه هر دو برای رضاي خدا سلاح به دست ميیگيرند و برای گرفتن داد مظلوم و مسلمانان و شيعيان از ظالم در هر جاي دنيا كه باشد به فرمان ولی امر مسلمين آماده جانفشانی بوده و هستند.

تجربيات سال‌های جنگ ديروز در ميدان نبرد امروز به كارتان می‌آيد؟

بله تا حد توانم تجربيات دوران دفاع مقدس را در اختيار دوستان مدافع حرم قرار می‌دهم چراكه می‌دانيم همه اين تجربيات در اين ميدان به كار ميیآيد. جنگ شوخی‌بردار نيست.

كمی از حال و هوای شب‌های عمليات برايمان بگوييد. چه در جبهه‌های جنگ هشت ساله و چه در جبهه مقاومت اسلامی.

شب‌ها و لحظات خيلي قشنگي بود و هست. خدا را قسم می‌خورم حال بچه‌های رزمنده هم چون تازه‌دامادی است كه به وصال يار می‌رسند. آن قدر خندان و خوشحال هستند كه گويی مجنونند و به دنبال ليلی خود هستند. من شب عمليات‌های دوران دفاع مقدس را به خوبی يادم هست كه چطور حنا می‌گرفتيم و به سر و دست همديگر می‌زديم. شب عمليات مدافعان را هم ديده‌ام كه چطور با لب خندان وارد بزم می‌شوند. برخي از آنها نيز حنا ميیبندند. رزمنده‌هايی كه بار اول‌شان است در جبهه حضور می‌يابند حال‌شان ديدنی است. از آنجايی كه من عربی بلد هستم از همان ابتدا برای حفظ روحيه بچه‌ها شروع به رجزخوانی می‌كردم و فرياد لبيک يا حسين(ع‌) سر می‌دادم. مدافعان حرم و رزمنده‌ها هم پاسخ می‌دادند و لرزه بر اندام داعش می‌انداختند.

كمی از خانواده‌تان بگوييد. راضی كردن خانواده و همسرتان برای حضور در ميدان نبرد كار دشواری نيست؟

من چهار فرزند دارم. دو دخترم ازدواج كرده‌اند و در‌حال حاضر هر دو دامادم جزو مدافعان حرم هستند. يک دختر ديگر و يک پسر هم دارم كه در دبيرستان تحصيل می‌كند و از الان همه عشق و علاقه‌اش اين است كه به سنی برسد كه بتواند من را در جبهه مقاومت اسلامی همراهی كند. همه آرزويش جنگيدن با داعش است. ايشان حتی وصيت‌نامه خودش را هم نوشته و از خانم حضرت زينب(س) خواسته كمكش كند برای راهی شدنش به سوريه. همسرم هيچ مخالفتی با حضور من در جبهه مقاومت اسلامی ندارد. دخترهايش را هم طوری تربيت كرده كه خودشان امروز همسر مدافعان حرمند و رزمنده‌های اين جبهه را راهی ميدان نبرد می‌كنند اما تنها نگرانی من اين است كه بتوانم يک سقفی بالاي سر خانواده‌ام مهيا كنم و از خدا می‌خواهم بعد از شهادتم بچه‌ها دچار مشكلات بی‌خانماني نشوند.

نگران اسارت جانبازی و شهادت نيستيد؟

نه‌تنها نگران نيستم بلكه لحظه‌شماری می‌كنم برای شهادت. من طعم جانبازی را چشيده‌ام اما اگر اسارت هم نصيبم شود، رضايم به رضای خداست، شايد قسمت باشد تا اينگونه ما هم ذره‌ای از درد و رنج اسارت عمه سادات را درک كنيم.

سخن پايانی؟

در پايان از شما كه رسانه در دست داريد و دلسوزانه برای جبهه مقاومت اسلامی و رزمندگان مدافع حرم قلم ميیزنيد تقاضا دارم تا ميیتوانيد از غربت و مظلوميت بچه‌ها در سوريه و عراق بنويسيد. اميدواريم روزی فرابرسد كه كاروان‌های راهيان نور برون‌مرزی راه بيفتد. ان‌شاءالله تاريخ سال‌ها بعد خواهد نوشت و اين مظلوميت و گمنامی را قضاوت خواهد كرد.

منبع: روزنامه جوان







نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار