روایت زندگی خبرنگار شهید «غلامرضا نامدار محمدی»

از نشریه پیام انقلاب تا شهادت در جزیره‌ی مجنون

اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنایان در جزیره مجنون، مجنون وار به دنبال لیلی گشت و هنگامی که دوربین عکاسی‌اش بر گردنش بود و گویا می‌خواست از لحظه وصال خود عکس بگیرد در اثر انفجار خمپاره آخرین جرعه از پیاله‌ای که لیلی‌اش برای او پیمانه کرده بود سرکشید و به آرزوی شهادت رسید.
کد خبر: ۲۴۶۱۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۰ - 10August 2014

از نشریه پیام انقلاب تا شهادت در جزیره‌ی مجنون

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، خبرنگار شهید «غلامرضا نامدار محمدی» در سال 1341 در تاریخ 17 بهمن در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد. کودکی او مانند تمامی بچهها با بازی و شیطنت و کنجکاوی سپری شد. خانواده او خانوادهای مقید به اسلام بودند به همین دلیل هم به صورت هفتگی و هم سالانه مراسم روضه خوانی در منزل ایشان برگزار میشد و غلامرضا از همان کودکی به امام حسین (علیه السلام) و مجالس ایشان انس خاصی پیدا کرد.

غلامرضا به اتفاق برادر خود به صف انقلابیون پیوست و حتی در بعضی از تظاهرات مهم تهران مانند 17 شهریور و روزهای پیروزی انقلاب به تهران رفته و در آنجا در تظاهرات شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب، غلامرضا در جهاد کرمان مشغول بکار شد و اواخر سال 58 وارد سپاه شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت .کار در نشریه پیام انقلاب بعنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود. غلامرضا در 23 اسفند 63 در حالیکه دوربین عکاسی بر گردنش بود در جزیره مجنون در اثر انفجار خمپاره به دیدار معشوقش شتافت.

در ادامه روایتهایی از زندگی این شهید را میخوانیم:

پرهیز از دست دادن با نامحرم

یادم هست که یک شب ما تعدادی مهمان داشتیم که آنها مدتی در خارج زندگی کرده بودند. هنگام خداحافظی همه ایستاده بودند و زن و مرد با افراد میزبان دست میدادند. اما وقتی که به محمد حسین و غلامرضا رسیدند هر دوی آنها از دست دادن با خانمها خودداری کردند و دست خود را عقب کشیدند و این عمل آنها با آن که سن کمی داشتند بسیار تاثیر گذار بود.

حمله به مشروب فروشیها

یک شب غلامرضا به همراه برادرش در یک تظاهرات که منجر به درگیری شده بود، شرکت کرده بودند و به همراه مردم در مسیر راهپیمایی، شیشههای مغازههای مشروب فروشی را شکسته بودند که پلیس وارد عمل شده و غلامرضا را زیر ضربات باطوم میگیرد. غلامرضا به هر ترفندی از آنجا فرار کرده و در کوچه پس کوچهها در یک خرابه پنهان میشود. وقتی آبها از آسیاب افتاد او به منزل برگشت.

دیدار با امام

زمانی که امام خمینی(ره) در قم بودند و دیدارهای مردمی داشتند. من و مادر و غلامرضا به قم رفتیم که امام را از نزدیک زیارت کنیم. غلامرضا یکی از آرزوهایش دیدن امام بود. ما موفق به دیدار امام نشدیم و بلیط برگشت به کرمان را گرفتیم. اما غلامرضا با ما نیامد. او ماند امام را زیارت کرد و روز بعد به کرمان آمد. با خود میاندیشیدم هر کس سعادت زیارت امام را داشته باشد این لیاقت نصیبش میشود.

ورود به جهاد سازندگی

پس از پیروزی انقلاب غلامرضا به جهاد سازندگی پیوست. او برای خدمت به مردم به مناطق محروم و دور افتاده میرفت. بطوری که وقتی برمیگشت سر و صورتش سیاه و گاهی یک لایه پوست انداخته بود و از بس عرق کرده بود لباسهایش شوره میزد. اما هیچ وقت با نارضایتی صحبت نمیکرد. او فقط به رضای خدا میاندیشید.

ازدواج

اواخر سال 58 وارد سپاه پاسداران تهران شد. با فرزند یکی از شهدا ازدواج کرد. ازدواج او در نهایت سادگی و اختصار بود. مجلس بسیار روحانی بود .غلامرضا معتقد بود که برای تکمیل دینش باید ازدواج کند. ازدواج او تاثیری در جبهه رفتنش نداشت و همچنان در مسیر جبهه و تهران در تردد بود.

شهادت به هنگام انجام رسالت خبرنگاری

اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنایان در جزیره مجنون، مجنون وار به دنبال لیلی گشت و در روز 23 اسفند هنگامی که دوربین عکاسیاش بر گردنش بود وگویا میخواست از لحظه وصال خود عکس بگیرد در اثر انفجار خمپاره آخرین جرعه از پیالهای که لیلیاش برای او پیمانه کرده بود سرکشید و به آرزوی شهادت رسید. پیکر مطهرش در روز دوم فروردین سال 64 در کنار برادرشهیدش محمد حسین آرام گرفت.

فرازی از وصیت نامه خبرنگار شهید غلامرضا نامدار محمدی

به نام او که عرشش به قطرههای اشک یتیمان به لرزه در آید و به یاد آنکه عشقش به طپشهای قلب عاشقان بیفزاید.

الهی این بدن من مملوک توست؛ ملک توست ان شاءالله که عبد توست
با آن هر چه می خواهی معامله کن اگر میخواهی آن را بسوزانی بسوزان؛
اگر میخواهی آن را تکه تکه کنی تکه تکه کن؛
اگر میخواهی آن را بی سر کنی چنین کن؛
اگر میخواهی این پیکر را مانند مولایم ابا عبدالله لگدمال ستوران کنی چنین کن؛

اگر میخواهی مانند عباس عموی تشنگان حسین بدنم را بی دست و پا کنی چنین کن؛
و اگر میخواهی...

ولی از تو تقاضایی دارم تو را به عزت زهرای مرضیه با این بدن عاصی قهر مکن؛ چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت می بری بسم ا...

اگر بدانم تو با دیدن بدن سوختهام شادان میشوی بسم ا...
اگر بدانم تو با بدن بی سرم خرسند میشوی بسم ا...

کورباد آن چشمی که غیر تو را ببیند و برای غیر تو ببیند
کر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود

بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند

بریده باد آن پایی که برای غیر تو رود
مُهر باد آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد.

قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی، قلبی که حرم توست، اگر اجنبی را راه دهد، ختم شود.
خدایا تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی خدایا تو را کرنش که به پایم خلخال زدی و به سوی خود رهنمون نمودی.

خدایا تو را حمد که به چشمم گفتی که غیر تو را نبیند. خدایا تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود. خدایا تو را تعظیم که به قلبم...

معشوق من! ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من! تو را سجده که مرا خریدی.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
نادر نوروزشاد
|
-
|
۱۲:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۹
0
0
با سلام از این که یاد شهید غلامرضا نامدار محمدی را گرامی داشتید از شما ممنونم. من همکار این شهید در مجله «امید انقلاب» بودم. ایشان شخصیتی کاملا خودساخته و مقید داشت. اهل دل بود. خنده رو و متبسم و اهل شوخی. شوخی هایش لطیف و محترمانه. کمی هم اهل مداحی. در حد کمیل و توسل و ... بعنوان خبرنگار مجله« امید انقلاب »در عملیات بدر شرکت کرد و به قول همکاران، از قبل معلوم بود که نوربالا می زند!
چند سال پیش به مزار شهدای کرمان رفتم تا زیارتش کنم. اورا کنار برادر شهیدش دفن کرده اند. اما چون تاریخ شهادتش سال 63 بود او را در بین شهدای سال 63 نیافتم . خیلی گشتم و خسته شدم. عاقبت با صدای بلند صدایش کردم.. گفتم از تهران آمده ام و در این آرامستان با هیچ کس جز او کاری نداشته ام. چرا خودت را مخفی می کنی؟! هنوز حرفم تمام نشده بود که همسرم فریاد زد: بیا مزارش را پیدا کردم!
مرتضی
|
-
|
۱۲:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۹
0
0
نشریه امید انقلاب صحیح است. نشریه جوانان و نوجوانان سپاه.
نظر شما
پربیننده ها