به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، امیر سرتیپ محمود ضرابی یکی از پیشکسوتان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی و همرزم شهید عباس دوران است. وی در سال 1345 از دبیرستان خوارزمی میدان بهارستان تهران دیپلم ریاضی گرفت و در همان سال به نیروی هوایی پیوست.
سپس لاکس زبان و دوره آموزشی مقدماتی پرواز را در مرکز آموزشهای نیروی هوایی شهید بزرگوار محمود خضرایی گذراند و به آمریکا اعزام شدم. امیر ضرابی به عنوان خلبان هواپیمای فانتوم «اف 4» در سال 1349 به ایران بازگشت و در پایگاههای هوایی مهرآباد، شیراز و بوشهر همراه خلبانان عزیزی چون شهید عباس دوران و شهید علی رضا یاسینی و شهید حسین خلعتبری سرگرم دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران اسلامی شد.
گفتوگو با امیر سرتیپ ضرابی را در زیر می خواید:
در چه سالی به نیروی هوایی پیوستید و چه گونه با شهید عباس دوران آشنا شدید؟
بنده تا جایی که می دانم، زمانی که خداوند انسا نها را به عنوان موجودات زنده در کره زمین آفرید بر هیچ کس منت نگذاشت. اما وقتی آ نها را مسلمان آفرید گفت من بر شما منت میگذارم که شما مسلمان هستید. امت رسول خدا (ص) هستید. و من افتخار میکنم که یک ایرانی مسلمان هستم.
سرباز این سرزمین هستم. اصالتاً کرمانی هستم و در یک خانواده پر جمیعت ده نفره به دنیا آمدم که نفر چهارم خانواده هستم. پس از بازگشت به ایران به عنوان خلبان ابتدا در پایگاه مهرآباد با هواپیمای فانتوم «اف 4» پروازم یکردم. فانتوم به معنای شبح است. سپس برای عملیات مدتی به شیراز رفتم و از آن جا به بوشهر منتقل شدم. چون پایگاه بوشهر پایگاه ششم شکاری خوانده میشود، گردانهای پروازی آن جا به نامهای گردا نهای 60 و 61 و 62 خوانده میشود و من در گردان 61 بودم. در بوشهر شهیدان بزرگوار سید علی رضا یاسینی و عباس دوران و حسین خلعتبری هم با ما بودند. بعدها که یاسینی شهید شد، پایگاه بوشهر را به نام پرافتخار ایشان نامگذاری کردند. ایشان بچه آبادان و بسیار بزرگ منش بود، و سعه صدر داشت. در سالهایی که مشغول پرواز در بوشهر بودیم، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و دو سال بعد جنگ ناخواسته بر ما تحمیل شد.
نحوه آشنایی و همکاریتان با شهید عباس دوران پایگاه بوشهر چه گونه بوده است؟
در آسمان بوشهر در حال پرواز بودیم که جنگ بر ما تحمیل شد. ساعت چهارده و پنج دقیقه روز 1 3 شهریور 1359 هواپیماهای عراقی به کشورمان حمله کردند. ولی دیری نپایید که جنگندهها و شکاریهای نیروی هوایی ارتش از پایگا ههای مهرآباد، تبریز، همدان، دزفول و بوشهر به حمله هوایی عراق پاسخ دادند و عملاً آن روز وارد جنگ شدیم. این جنگ هشت سال ادامه داشت و با پذیرش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد پایان پذیرفت و دشمنان به مذلت و زشتی که هرگز فکر آن را نم یکردند رسیدند.
شهید عباس دوران از خصوصیات اخلاقی والایی برخوردار بود. انسان بسیار آرام و کم حرف و شجاعت کم نظیری داشت. اگر چه از نظر ظاهری تنومند نبود، ولی انسان دلاور بود. در باطن یک انسان فوق العاده با شهامت که به خودباوری رسیده بود.
شکی نیست هر انسانی که لباس مقدس سربازی به تن میکند یک رسالت انسانی و الهی دارد. روزی که وارد دانشکده خلبانی شدیم و چند سال بعد خلبان شدیم، هرگز فکر نمیکردیم قرار است روزی شهید شویم... اسطوره شویم... یا قهرمان شویم... و در نظر ملت ایران این قدر ارزش پیدا کنیم. گفتیم به سربازی میرویم و ستوان یک و ستوان دو یا سروان و نهایتاً شادروان میشویم. ولی شادروان نشدیم و ماندیم و را همان را ادامه دادیم.
عباس دوران هم یکی از این خیل خلبانان جان بر کف بود که به فیض شهادت نائل آمد. چون او خیلی به پرواز علاقه داشت. نمیخواهم بگویم عباس دوران تافته جدا بافته بود. اما عباس قطرهای بود که به اقیانوس پیوست و جاودانه شد. ممکن است خلبان یا کهنه سرباز نیروی هوایی چون بنده بخواهم از جامعه جدا بمانم. آنگاه مانند قطرهای میشوم که زود از بین میروم و هیچ کس هم مرا نخواهد شناخت. اما اگر به اقیانوس بپیوندم جاودانه میشوم.
در مراسم معرفی کتاب «ستارگان نیروی هوایی » نوشته خلبان دکتر احمد مهرنیا، دختر آزاده سرافراز یوسف احمد بیگی در سخنانی گفت که صد و چهل و هفت تن از فرزندان شهیدان و آزادگان نیروی هوایی نام این خلبانان زنده یاد را روی دست بالا بردهایم و به آنها لوح تقدیر دادهایم. یعنی پدران شما قهرمانان بزرگی بودند که در تاریخ ایران جاودانه شدند. خداوند به شما فرزندان شهدا لطف کرد زمانی به دنیا آمدید که این شانس را پیدا کردید تا بتوانید رسالت خود را به عنوان یک سرباز در نظام مقدس جمهوری اسلامی انجام دهید. پدران شما که شهید یا آزاده شدند یا اسطوره، یا قهرمان شدند، به پاس فداکاری آنان بود که این ملت جاودانه گشت.
این سخن نشان می دهد که ما خلبانان و سربازان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران مشروعی تمان را از مردم داریم. جنگی بر مردم تحمیل شد و ما سربازان ناگزیر شدیم در جنگ شرکت کنیم و دشمن را از وطن بیرون کنیم. شما خبرنگاران هم وظیفه سنگینی به عهده دارید. باید فرهنگ مقاومت و پایداری را به نسلهای بعدی برسانید. شهدای زیادی مثل عباس دوران و علی رضا یاسینی و شهدای دیگر داریم. مثل ابراهیم امیدبخش شهید گمنام داریم.
ایشان جوانترین خلبان لیدر نیروی هوایی بود که با لیدر دسته پروازی چهار فروندی عملیات
برون مرزی انجام داد. ایشان در حمله به تأسیسات نفتی و کاروانهای انتقال نفت از کویت
به عراق در منطقه مرزی صفوان حماسه بی نظیری آفرید.
چون ما پالایشگا هها و مخازن نفتی
عراقیها را زده بودیم، کویتیها نفت تحویل عراقیها میدادند. قهرمان تمام عیار ما منوچهر
محققی و ابراهیم امیدبخش منطقه مرزی صفوان را به آتش کشیدند. میخواهم بگویم که این
خلبا نها از جنس ایثارند. جنس ایثار هم یعنی عشق. در دنیا هر کسی میتواند عاشق دیگری
باشد، اما ایثارگر نباشد. اما هر ایثارگری قطعاً باید عاشق باشد. یکی از رسم و رسوم ایثارگری این است که جنس ایثارگر باید از جنس شهادت باشد. اگر شما بخواهید پرواز کنید تا نشان فتح بگیرید،
و بعد فرمانده یک قسمت شوید، راه را درست نیامده اید. از همت گرفته تا خرازی تا زین
الدین تا ستاری تا بابایی این عزیزان به جبهه نرفتند تا نا مشان را روی اتوبان بگذارند.
اینها جاودانههایی بودند که ماندند، تا نسلهای آینده بدانند ایران به وسیله ایثارگری
آ نها باقی ماند. چرا...؟ چون آنها شهید شدند.
با این وصف اگر ما ایستادگی نمیکردیم چه میشد؟
بی تردید امروز این آسایش و این آرامش و این بزرگی و عظمت را
در تاریخ نداشتیم. گاهی که به مسافرت میروم دوستان خارجی وقتی مرا میبینند می گویند:
از ایران آمدهاید؟ از سرزمین هوش آمدهاید؟ اگر شما دشمن خشنی هستید، اما بدانید که
ایران خیلی بزرگ است. یعنی این گونه به آدم احترام میگذارند. احترام خاصی در جهان
داریم. من امیدوارم که شرایط ما در آینده در سطح بین الملل خیلی بهتر از این خواهد
شد. چرا...؟ چون شایستگی آن را داریم.
آیا خلبانان و پرسنل نیروی هوایی در آن لحظات سرنوشت ساز آمادگی رویارویی با دشمن متجاوز را داشتند؟
ببینید، هر یک از پایگاههای نیروی هوایی مرکزی دارند به نام مرکز فرماندهی که در آن جا چراغهایی به رنگ سفید و نارنجی و قرمز وجود دارد. وقتی وضعیت سفید باشد، یعنی هیچ خبری نیست. وقتی چراغ نارنجی باشد، حالت احتیاط و آماده باش را میرساند. ولی وقتی چراغ قرمز روشن شود، یعنی حالت جنگ است. بعضی از پرسنل میگفتند که ما حدود 45 سال در نیروی هوایی هستیم و هرگز ندیدیم چراغ قرمز روشن شود. در دورهای که صدام نائب رئیس جمهور عراق بود، مدتی چراغ زرد روشن شد. چون صدام گفته بود که اجازه نمیدهد کشتیهای ایرانی و پرچم ایران وارد یا اروند رود شوند. ولی ارتش در آن زمان با اقتدار در اروند حضور یافت و ناخدا بایندر روی کشتی رفت و از نیروی دریایی پشتیبانی کرد. ناخدا بایندر با اقتدار از تنگه کارون وارد اروند شد و هرگز کسی نتوانست به ما نگاه چپ کند.
به یاد دارم در آن موقع که با درجه ستوان دو بودم یکی دو روز در کابین عقب هواپیمای «اف 4» در حالت آماده باش به سر بردم. امکان داشت هر لحظه به ما دستور داده شود تا روی هدف پرواز کنیم و به کسی اجازه ندهیم برای تمامیت ارضی کشورمان مزاحمت ایجاد کند. این تنها زمانی بود که ما چراغ زرد را روشن دیدیم. قرمز نشد تا این که جنگ تحمیلی روی داد.
جنگ تحمیلی آن گونه که تاریخ نوشته است سران شش کشور بزرگ صنعتی جهان در جزیره گوادلوپ گردهم آمدند، و صدام را که یک آدم ماجراجویی بود، طی یک سناریوی از پیش طراحی شده فریب دادند تا به جمهوری اسلامی ایران حمله کند.
صدام را شارژ کردند و به او گفتند که الآن وقت آن رسیده که به ایران حمله کنی. چون در ایران انقلابی شده و شاه فرار کرده و فرماندهان را اعدام کرد هاند، و کشور دچار هرج و مرج شده و حساب و کتاب ندارد. تو اگر سریع وارد عمل شوی در عرض دو هفته به وارد میدان آزادی تهران میشوی و آن جا سخنرانی میکنی. صدام مفلوک هم اعلام کرد که من سردار قادسیه هستم، و فکر میکرد با لشکر کشی به ایران بیدرنگ امپراتور خواهد شد. ولی دیری نپایید که چند سال بعد عکس لحظه اعدام او را در رسانههای دنیا دیدید که این سردار بی سپاه، امپراتور بی سرزمین و پادشاه بی تاج و تخت به دست سرنوشت قانون مستضعفان جهان اعدام شد و برای همه آدمیانی که بخواهند علیه واقعیتها و باورهای مردم جهان زورگویی و گستاخی کنند عبرت شد. هنوز هم عراق نا آرام است و نمیخواهم بگویم که اینها در حق ملت ایران جفا کردهاند.
نسبت به جنگ تحمیلی و تجاوز صدام به کشورمان چه دیدگاهی دارید؟
همانطور که می دانید جنگ به منظور ناتوان کردن جمهوری اسلامی و از بین بردن نظام جمهوری اسلامی، یک سناریوی از پیش طراحی شده بود. دشمنان هد فشان این بود که اگر بتوانند این جمهوری نوپای اسلامی در منطقه نماند. چرا...؟
چون شما الآن داریدم یبینید که چه آتش افروزی که در جهان اسلام نمیکنند. البته بهار عربی که نشأت گرفته از همان حرکتی است که تودههای مسلمان ما با دست خالی کردند، و معمار کبیر انقلاب (ره) به آ نها آموخت که «شما میتوانید». اکنون ملتهای مسلمان به این باور رسیدهاند که میتوانند کاری بکنند. این باور که از روز 15 خرداد سال 1342 پایه گذاری شده بود در بیست و دوم بهمن سال 1357 به بار نشست و در روز 31 شهریور سال 1359 جنگی بر ما تحمیل شد که ما در آن زمان در بوشهر بودیم.
چرا کسانی که از جنگ صدام حمایت کردند تاکنون نمیخواند از تاریخ و سرگذشت صدام درس و عبرت بگیرند و همچنان ایران را تهدید میکنند؟
معمولاً نشستن بر روی کرسیهای صدارت با داشتن ابزار زر و زور و تزویر کور میشوند. «زر» یعنی ثروت، «زور» یعنی قدرت تهاجمی و «تزویر» یعنی ریاکاری و دورویی. عین آیه منافقین که حضرت احدیت در قرآن کریم به حضرت پیامبر (ص) فرموده است، و در مورد ایران هم مصداق دارد. وقتی ایران را قدرتمند میبینند دنبال کارشان میروند. یکی از افتخارات شاه (پیشین) اردن این است که در لحظه آغاز جنگ، همراه صدام توپ را کشید و گلوله توپخانه به سمت ایران شلیک کرد. سران و پادشاهان کشورهای پان عربیسم وقتی بر صندلی صدارت مینشینند، کر و کور میشوند.
ظاهراً خاصیت این صندلی این است که آدم را کر و کور میکند. من نمیخواهم به کسی جسارت کنم. اما شما در کسوت خبرنگار علاقمند هستید بگوئید شهدای ما چه حماسههایی به وجود آوردند که این نظام مقدس پابرجا ماند. شما زینب گونه میخواهید حرکتی کنید که بزرگان و مصلحان دینی ما در امتداد تاریخ چنین حرکتی کردند. این انقلاب در امتداد حرکت تاریخی حضرت علی ابن ابی طالب و حسین بن علی علیهم السلام و آن چه در کربلا اتفاق افتاد، قرار دارد. ما نیز جلوی قدرت زر و زور و تزویر ایستادهایم. مگر حسین بن علی (ع) چه گفت؟ نهی از منکر کرد! حسین گفت: شمشیرها اگر با کشتن من دین جدم پا برجا میماند، من برای شهادت حاضر هستم. نگاه کنید وقتی دنیا دچار زر و زور و تزویر میشود چه تغییرات و نوساناتی روی میدهد؟
آنها الآن در بحرین چه میکنند؟ در سوریه چه میخواهند؟ در یمن چه کار کردند؟ به رئیس آن پناهندگی دادند. در تونس چه کار کردند؟ به بن علی پناهندگی دادند. قدرتهای جهان فقط حافظ منافع خودشان هستند. من به عنوان یک سرباز ایرانی تا لحظهای که زنده هستم حاضرم هر جا که کشورم نیاز داشته باشد مؤثر باشم. تا لحظه مرگ و شهادت حضور فعال داشته باشم. به دلیل این که ایران سرزمین مادری من و وطن من است. در حال حاضر به هر کجا نگاه کنیم میبینیم آدمهای ما به اندازه کافی در نظام مقدس جمهوری اسلامی فعال هستند. بزرگ هستند. بسیار پرکار و مسئولیت پذیر هستند. ما به خارجیها احتیاج نداریم کار خودمان را میکنیم. آنها هم کار خودشان را بکنند.
آیا در میان خلبانها و پرسنل نیروی هوایی با شروع جنگ نگرانی هم وجود داشت؟
به یاد دارم وقتی جنگ در ساعت 14 و پنج دقیقه روز 31 شهریور شروع شد، در اتاق عملیات بودم. از مهرآباد تماس گرفتند. در آن برهه من و جناب سرهنگ ابراهیم کاکاوند مسئول عملیات بودیم، و دو گردان را یکی کردیم. شهید سرتیپ خلبان مهدی دادپی فرمانده پایگاه بوشهر بود و امیر سرتیپ خلبان فریدون صمدی که زنده و حاضر است جانشین ایشان بود. ساعت دو و پنج دقیقه دیدم دو هواپیمای روسی تیره رنگ دو بمب را در زمین پایگاه بوشهر انداختند و رفتند. این اقدام از نظر یک خلبان به این معناست که زمین دهان باز کند و در آن فرو رود. من شخصاً احساس کردم بازوی مرا گرفتهاند و میکوبند. لحظهای احساس کردم اگر زمین دهان باز کند و در آن فرو روم حقم است.
چرا چنین احساسی به شما دست داد؟
در اصلاح فرهنگ عامیانه امروزی، حمله هوایی عراق به کشورمان از نظر یک خلبان جنگی که به بهترین هواپیمای پیشرفته جهان مجهز و مسلح باشد، و به او حمله شود خیلی افت داشت. این خیلی زشت است. ما بایستی صف اول جبهه و مقاومت باشیم. چه کسی جلوی پیشروی دشمن را بگیرد؟ وظیفه ما بود.
همان روز اولین واکنش خلبانان ایرانی از پایگا ههای مرزی به خاک عراق شروع شد. فردای آن روز ارتشی وجود نداشت که جلو پیشروی زمینی دشمن بگیرد. نیروی هوایی وارد عمل شد. آن چه که در این هشت سال به عنوان خلبان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران انجام دادهایم وظیفه سربازی بوده است. هیچ گونه ادعایی نداریم و هیچ منتی هم بر کسی نداریم. این مردم ایران هستند که بر ما منت میگذارند و به ما «ارتش برای ملت» میگوید. در دوران انقلاب مردمم یگفتند «ملت فدای ارتش» و ما جوابم یدادیم «ارتش فدای ملت». این شعاری بود که ما از روز اول جنگ سر دادیم و گفتیم ارتش پاسدار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.
ببینید در هیچ جای دنیا هیچ تسلیحاتی نمیتواند در برابر آن جنگ با عظمت ایستادگی کند. نیروی هوایی کارآمد و کلاسیک، دوره دیده و با برنامه ریزی دراز مدت و برخورداری از تجهیزات و مهمات پیشرفته، با یک دست جلوی جنگ را گرفته و با دست دیگر در جبهه داخلی به خلبانان آموزش میداد. حال نیروهای ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای مردمی حضور داشتند. ستاد جنگهای نا منظم شهید چمران هم فعال بود. ولی مهمتر از همه اتحاد و یکپارچگی داشتیم. میخواهم بگویم که ما از این کثرت به وحدت و یکپارچگی رسیدیم.
بنابراین نیروی هوایی اعتقادش بر این بود که اگر میخواهید پرواز موفقیت آمیز داشته باشید، باید در مرحله اول ایمان و در مرحله دوم وحدت داشته باشید. اگر این دو عامل را داشته باشید، قابلیت پرواز خواهید داشت. ساعت 14 و 5 دقیقه در پایگاه هوایی بوشهر بمب زدند و بلافاصله وارد نبرد شدیم.
فکر میکردیم این جنگ یکی دو هفته یا یکی دو ماه بیشتر طول نم یکشد. ولی نهایتاً هشت سال طول کشید. این جنگ هشت ساله چنین قهرمانان و اسطور ههای را نمایان کرد. اگر دقت کنید، ملاحظه خواهید کرد که هیچ کدام از خلبانان از دیگری کم ندارند. چه جاودان هها. چه مفقودین. چه آزادگان و چه آ نهایی که زنده ماندهاند، هیچ کدام شان از دیگری کم ندارند. با بسیاری از آ نها که نامشان را دارید و با آ نها صحبت کرد هاید یا خاطرا تشان را بازگو کردهاید، همه اینها شهدای زنده ما هستند.
ما در دوره جنگ با قلبمان با مردم صحبت میکردیم. وقتی به پایگاه بوشهر و ترابریها میرفتم از ما پشتیبانی میکردند و به ما بنزین میدادند. میپرسیدند جنگ تا چه زمان طول میکشد؟ میگفتیم تا زمانی که شما ما را حمایت و پشتیبانی کنید جنگ را ادامه میدهیم. در نمازهای جمعه برای مردم سخنرانی میکردیم. مردم میپرسیدند ای سرباز این جنگ تا چه زمان ادامه دارد؟ میگفتیم تا زمانی که شما از ما حمایت کنید. وقتی به مردم میگفتیم ما باند زخم نیاز داریم، کامیون کامیون ملحفه سفید برای ما میآوردند تا بتوانیم جنگ را ادامه دهیم. دنیا پشت سر دشمن بود ولی ما خیلی تنها بودیم... ما در غربت جنگیدیم... ما در تنهائی جنگیدیم... دنیا علیه ما دست به کار شده بود. آ نها میخواستند جلوی دین ما بایستند، و ما با همه باورهایمان جلوی دنیای آ نها ایستادیم. و امروزه سرنوشت این طور است.
در اولین واکنش به تهاجم رژیم بعثی عراق چند دسته هواپیما از پایگاه بوشهر به پرواز درآمد، و آیا جنابعالی با شهید عباس دوران پرواز داشتهاید؟
من با عباس دوران زیاد پریدم. عباس هم مثل بقیه خلبانان از روز اول در واکنش به تجاوز عفلقی ها پرواز کرد. من چون خلبان قدیمی و سرگرد بودم لیدر دسته بودم و آ نها شماره دو و سه و چهار بودند. در دو دسته پروازی که به خاطر دارم یاسینی، سعیدی، منوچهر محققی، عباس دوران و اکبر توانگریان و بختیاری با من بودند. هشت فروندی به خاک عراق حمله کردیم. یک دسته چهار فروندی پایگاه هواییام القصر را بمباران کرد، و دسته چهار فروندی دیگر پایگاه هوایی الشعیبیه را بمباران کرد. در عملیات دیگری یک دسته چهار فروندی که من لیدر بودم همراه عباس دوران، رضا سعیدی و منوچهر محققی از بوشهر بلند شدیم و نیروگاه برق الحارثیه را زدیم. پس از گذشت حدود 33 سال از این حمله، عراقیها می گویند که استان بصره هنوز برق ندارد. چون نیروگاه بهکلی از بین رفت.
وقتی شما در موقعیت خوب قرار میگیرید، و با هشت فروند هواپیما و با یک انگشت کاری میکنید که چند میلیارد از بین میرود. یعنی کاری که چند لشکر زمینی باید طی چند سال انجام دهد.
در نیروی هوایی در ابتدای جنگ بزرگ مردی به نام امیر سرلشکر خلبان شهید جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی داشتیم که بسیار آدم طراح و خوش فکر بود. نیروی هوایی خیلی بچههای ارشد و با هوش مثل مرحوم بهرام هوشیار، قاسم علی قاسمیان و عبدالعلی قاسمیان مثل ایزد ستا داشت، که در ستاد کل عملیات حضور داشتند. ستادی که توسط این آقایان اداره میشد باعث شده بود بهترین طرحها از دست این مجموعه بیرون بیاید. چون ما مجری بودیم به ما میگفتند این هدف را با این نوع بمب بزن، و ما هم میرفتیم میزدیم.
مهم این بود که چه طرحی بیرون بیاید. طرح شهید فکوری این بود که همه پالایشگاههای دشمن را بزنیم. مراکز سوختشان را بزنیم. ذخایرشان را بزنیم. پایگاهها را بزنیم تا هواپیما نتواند بلند شود. پلهای ارتباطیشان را بزنیم.
در همان دو هفته اول جنگ بسیاری از تجهیزات آنها در خاک خوزستان دفن شد. بعدها لودر و بولدزرهای غنیمتی از جبهه عراق آوردند که تا آن لحظه پلاستیکهای بسته بندی روی آ نها کنده نشده بود. اما چون خالی از بنزین بود گذاشته بودند و فرار کرده بودند.
به یاد دارم یک شب دستور پرواز جنگی آمد و همین عباس دوران به من گفت: محمود چرا عزا گرفتهای؟
گفتم: ساعت دو و نیم نصف شب است و دستور پرواز آمده که بروید تانک و نفربر بزنید نیروی زمینی میخواهد پیشروی کند.
عباس گفت: من میروم.
گفتم: امروز دو بار پریدی.
گفت: اشکال ندارد باز هم میپرم.
هواپیمای عباس دوران را در آن ساعت مجهز کردیم و سوار شد و رفت. شاید برای اولین بار بود که سیستم برق یک هواپیمای «اف 4» در پرواز آن شب از بین رفت. عباس ساعت دو و نیم بامداد با حالت اضطراری به بوشهر بازگشت و سالم به زمین نشست.
در پایگاه مینی بوسی داشتیم که موتور آن خیلی سر و صدا میکرد. روزی همراه تعدادی خلبان در مینی بوس نشسته بودیم و به طرف آشیانه هواپیما که ضد موشک بود حرکت میکردیم، بچهها گفتند که محمود (سرتیپ محمود ضرابی) دوباره سفیر مرگ را فرستاده است.
چشم بچهها بسته و همه گوش به زنگ بودند ببینند محمود سراغ چه کسی خواهد رفت که به پرواز بفرستد. عباس ناگهان از میان بچهها برخاست و گفت: محمود کسی را نفرست پرواز من خودم دوباره میپرم.
گفتم: آخه خستهای.
گفت: نه محمود جان خسته نیستم میپرم.
دوباره رفت داخل هواپیما نشست و رفت منورها را زد و بعد میشین انجام شد. این کار عباس از دیدگاه من به عنوان یک سربازی با تجربه و کار آزموده و همرزم یک کار شجاعانه است. باید آن طرف چیزی وجود داشته باشد که انسان این ایثار و فداکاری را با آن تعویض کند. شما خلبان امروز می گوئید من باید ساعت دو بعد از ظهر به خانه بروم. ولی عباس تا ساعت دوازده شب در شیلتر منتظر پرواز می نشینید. به عشق چه چیزی مینشینید؟
مینشیند که اضافه کار بگیرد؟ به عشق این مینشید که من میخواهم شهید شوم.! میخواهم در نظام مقدس جمهوری اسلامی چیزی را احیا کنم تا نسلهای آینده بگویند که پایداری و مقاومت نتیجه این فداکاری و این عشق بوده است. م یخواهی خود را راضی کنی این رفتار و این کار ما ورای آن درآمد اضافه کاری است. ماندن ایران و ماندن این نظام عظمت میخواهد و عباس این گونه فکر میکرد.
جنابعالی و شهید عباس دوران در عملیات معروف «مروارید» برای انهدام اسکلههای البکر و العمیه در شمال خلیج فارس و همچنین انهدام نیروی دریایی عراق شرکت داشتید. داستان چیست که رادار زمینی پایگاه وضعیت منطقه را نا مناسب اعلام کرد و از دسته پروازی خواست به پایگاه برگردد، ولی عباس برنگشت و عملیات را ادامه داد؟
نیروی هوایی سلاحی به نام موشک ماوریک روی هواپیماهای «اف 4» داشت. این موشک هوشمند است و به طور خودکار هدایت میشود.
یعنی با وزن اولیه مثل بمب معمولی به هدف نمیخورد، یا به وسیله هواپیما هدایت نمیشود که هدف را جست و جو کند. وقتی خلبان هدف را تشخیص داد، موشک ماوریک را روی چهار گیت قفل و رها میکند، و موشک به وسیله اشعه خودی مانور میدهد و بالا و پائین میرود تا به برخورد کند. فرمانده ان نیروی دریایی و نیروی هوایی در سال دوم جنگ برنامه عملیات مشترکی را به نام عملیات «مروارید» به پایگاه بوشهر دادند تا آن را به مورد اجرا بگذاریم و نی روی دریایی عراق را از کار بیندازیم. عراقیها در مجموع هفت فروند ناوچه اوزای ساخت روسیه داشتند که در طول دو هفته همه آ نها را به قعر دریای خلیج فارس فرستادیم. همه آنها توسط عباس دوران، حسین خلعتبری، علی رضا یاسینی بختیاری، نمکی، سلیمانی آذر، بنده حقیر و دیگران با استفاده از موش ک هوشمند ماوریک به زیر آب رفتند. یاد همه آ نها به خیر.
در آن عملیات ما نیز یک سانحه داشتیم. دلاور مرد دریادلی مثل ناخدا همتی فرمانده ناوچه پیکان ما بود. شهید بزرگوار کاپیتان شریفی افسر رابط روی ناوچه بود که هنگام برگشت توسط نیروهای دشمن به آ نها حمله شد و این ناوچه به زیر آب رفت. زمانی که درگیر جنگ هوایی بودیم، اوزاهای عراقی که در کنار اسکلههای البکر والعمیه خود را استتار کرده بودند، در همان لحظه ناوچه پیکان را منه دم کردند.
خود آنها نیز لحظاتی بعد توسط خلبانان سلحشور نیروی هوایی زیر آب رفتند. بعد که شناورهای نفربر عراقی وارد میدان معرکه شدند تا نفرا تش ان را از آب بگیرند، توسط بچههای نیروی هوایی بوشهر به زیر آب رفتند.
معمولاً خلبان کابین عقب، رادار موشک ماوریک را در حالت گردش نگه میدارد و بعد که ما روی آب میپریم هر جسمی را که در حال حرکت باشد مانند دانه برنج سفید روی صفحه رادار با رنگ سبز میبینیم. سپس اشعه را روی آن میگذاریم و قفل میکنیم و با فشار دکمه سر موشک ماوریک شکسته میشود و دوربین موشک هدف را میبیند و صفحه رادار به یک صفحه تلویزی ون تبدیل میشود. موش ک بلافاصله شیرجه میکند و دنبال هدف میرود. این موش ک وقتی شیرجه میکند در جسم هدف فرو میرود و بعد منفجر میشود.
حال اگر جسم هدف از فولاد یک سانت و دو سانت هم باشد برای موشک مهم نیست. نور آن به هر کس برخورد کند کور میکند. صداش به هر کسی بخورد کر میکند. نور سفید حادث از آن اگر به مردها بخورد عقیم میشوند. این نوع موشک کاربرد خیلی خوبی داشت.
به یاد دارم وقتی هلیکوپترهای نیروی دریایی برای نجات بچههای ناوچه پیکان وارد عملش دند، تا بچهها را که روی آب دست و پا میزدند نجات دهند. وقتی آنها را بالا میآوردیم میدیدیم عراقی هستند. ولی هیچ وقت آنها را رها نمیکردیم. یا این که بالا به یاریم و بعد ببینیم عراقی هستند و دوباره بندازیم شان پایین. تعداد زیادیشان برای درمان در بیمارستانهای بوشهر و امیدیه و جاهای دیگر بستری کردیم.
همچنین به یاد دارم وقتی در دو دسته پروازی هشت فروندی به ام القصر حمله کردیم، خلبان شماره چهار من شهید بزرگوار ابوالفضل مهریار و کابین عقب او محمود شادمان بخت بود. ابوالفضل به من گفت: محمود ما را زدند چه کنیم؟ گفتم: بپرید بیرون. بیرون پریدند و چترهایشان هم باز شد. اما بعثیهای ناجوانمرد بدون رعایت هرگونه قانون و مقرراتی، خلبانان ما را ناجوانمردانه از زمین به رگبار بستند و هر دو در آسمان شهید شدند!. جنگ قانون و مقرراتی دارد. فرهنگی دارد. آنها به عنوان یک اسیر جنگی در اختیارش ما قرار میگیرند و تخلیه اطلاعاتی میکنید و سا لها نزد خودتان نگاه میدارید. چرا ناجوانمردانه به شهادت میرسانید؟
آن گونه که دشمن به کشتیهای تجاری و نفتکش های ایران حمله میکرد، آیا شما هم با نفتکش ها و کشتیهای تجاری عراق درگیری داشتید؟
وقتی به بندر ام القصر حمله کردیم، عراقیها ناتوان شدند و همه شناورهای دریایی آ نها به زیر آب رفتند. فعالیت اقتصادی دریاییشان بهکلی متوقف شد. صدور نفت از خلیج فارس با نفتکش نداشتند. کور شده بودند. مبادلات تجاریشان از طریق کویت، اردن و ترکیه صورت میگرفت.
چون خطوط زمینی انتقال نفت داشتند. همه دنیا به دشمن کمک میکرد. تا جایی که حافظه من یاری میکند و تاریخ مینویسد عراقیها از روز شروع جنگ حتی یک لیتر نفت نتوانستند از خلیج فارس و تنگه هرمز صادر کنند. اما برعکس و این نکته مهم است که یک دوست خبرنگار به من گفت حتی شیرخشک بچهها که از خارج با کشتی وارد میشدند در طول دوران جنگ قطع نشد. حمل و نقل و مبادلات دریایی و بازرگانیمان برقرار بود. صادرات نفتمان برقرار بود. حوادث زیادی را پشت سر گذاشتهایم. شهدای بسیاری را تقدیم کردهایم. اما آن مسئولیتی که باید انجام میدادیم هرگز برای ما رکن دوم نبود. شما یقین داشته باشید که نیروی هوایی ما همیشه در آماده باش صد درصد به سر میبرد، تا در عرض پنج دقیقه هواپیمای شکاریمان روی آسمان باشد.
از دیدگاه من به عنوان یک همرزم، کار عباس، کار شجاعانه است. باید آن طرف چیزی باشد که انسان این ایثار و فداکاری را با آن تعویض کند. خلبانان ساعت دو بعد از ظهر به خانه میرفتند. ولی عباس تا ساعت دوازده شب در شیلتر منتظر پرواز مینشست.
به عشق چه مینشیند؟ مینشیند که اضافه کار بگیرید؟ به عشق این مینشیند که من میخواهم شهید شوم!
چه خاطره شیرین و ناگفتهای از همرزمتان عباس دوران دارید؟
شهید عباس دوران آدم خیلی خوش مشربی بود. وقتی با لهجه شیرین شیرازی صحبت میکرد. لغات کاکو از دهانش نمیافتاد. چون به صورت شبانه روز در پایگاه بوشهر عملیات بود، همه خانوادهها را از آن جا تخلیه کرده بودیم. همسران خلبانها نبودند که دست کم لباس پرواز آنها بشویند. به یاد دارم وقتی عباس پس از گذشت حدود 80 یا 90 روز لباس سربازی را از تن خارج کرد، گویی آدمی درون لباس وجود دارد.
لباس از بس که عرق مکیده بود صاف ماند. لباس بچههای زیادی همچون محمد سبزواری، طالب مهر، رضا عسکری و امید بخش و دیگران این گونه بود. دلاور مردانی زیادی در پایگاه حضور داشتند. اما چون جوان بودند وقتی وارد اتاق عملیات میشدند، به افسران ارشد ادای احترام نظامی میکردند. اما وقتی یاسینی، دوران، توانگریان، نمکی بختیاری، اعظمی از در وارد میشدند من جلوی آنها میایستادم و به آ نها احترام میکردم چون بزرگواری زیادی در آ نها میدیدم. برای این که فوق العاده بودند.
عباس همیشه میگفت: «کاکو ما هستیم». از شجاعت وصف ناپذیری برخوردار بود. هیچ ادعایی نداشت. روزی همسرش از او خواسته بود برای فرزند هشت ماههاش امیر رضا پوشک خریداری کند. عباس گفته بود خانم برای خرید پوشک افراد زیادی هستند و من کارهای مهمتری دارم. ایران را باید نگه داریم. فوق العاده شجاع و سلحشور بود. ایران را دوست داشت. آدم بذله گویی بود. در دوستیها ثابت قدم بود. خیلی آرام و متین و باوقار بود. هرگز منم منم نمیکرد. در دورهای که از سوئیس هواپیما میگرفتیم عباس از جبهه جدا شد تا نفسی بکشد. به عنوان کارشناس به سوئیس اعزام شد تا ببیند هواپیماهای آنها چه وضعیتی دارند. وقتی برگشت از او پرسیدم عباس چه طور بود؟ گفت: مرا فرستادند آن جا تا آب خنک بخورم و بگردم. نگفت رفتم هواپیما تست کردم.
عباس دوران اهل شعار دادن نبود. خیلی بچه خالص و مخلصی بود. یک نفر ممکن است در بعد مذهبی خیلی قوی باشد. نمیخواهم در مورد عباس بزرگ نمایی کنم. عباس بابائی، عباس دوران، رضا یاسینی، حسین خلعتبری، مفتخری، روستا، دژپسند، مسعود محمدی، کدخدایی به اندازه کافی بزرگ هستند. فکر میکنم باستانی اولین خلبان شهید نیروی هوایی در عملیات برون مرزی است. چرا که عملیات برون مرزی زیاد بزرگی داشتیم. یکی حمله به مجموعه پایگاههای الولید در غرب عراق در مرز اردن بود. یکی حمله به پالایشگاه الدوره بود که عباس دوران محل کنفرانس سران غیر متعهدها را تغییر داد. یکی شرکت در عملیات والفجر هشت بود. یکی ثامن الحجج بود. یکی حرکتهای انتقامی یک دو و سه بود. یکی عملیات شبح یک، دو سه بود. همه اینها بخشی از افتخارات نیروی هوایی است.
در جریان عملیات «مروارید» وقتی با همکاری نیروی دریایی تصمیم گرفتیم کاری را انجام دهیم و به همه اهدافمان رسیدیم، به ستاد نیروی هوایی گزارش کار دادیم. ستاد به ما جواب داد آن چه که میخواستید تحقق یافت. ما به همین خاطر لباس رزم پوشیدیم. وقتی کسی از من میپرسد شما چند بار پریدید؟ میگویم پرسش شما مثل این است که از ماهی بپرسید چه قدر در آب شنا کردهای؟
خاصیت خلبان این است که همیشه پرواز کند. بر کسی هم هیچ منتی نداریم.
همه ما بچههای روستایی هستیم که ما را به دانشگاه خلبانی فرستادند و آموزش دادند. بعد به آمر کیا فرستادند و دوره عالی دیدیم تا چه کار کنیم؟ به این ملت خدمت کنیم.