مرصاد برگ زرین غرب (21)؛

به تصور این‌که از روی ضعف قطعنامه 598 را پذیرفتیم حمله کردند

پیشروی ستون منافقین بدون اطمینان از امنیت اطرافشان، تا حدود 80 کیلومتری عمق خاک ایران آن‌قدر کار احمقانه و عجیبی بود که هر کس می‌شنید، باورش نمی‌شد؛ امّا واقعیت داشت. آن‌ها به تصوّر این‌که ایران از روی ضعف و ناچاری قطعنامه 598 را پذیرفته، تصمیم گرفته بودند با انجام عملیات فروغ جاویدان، به خیال خام خودشان تمام سازمان را به میدان آوردند.
کد خبر: ۲۴۹۶۶۲
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۴ - 26July 2017

وعده‌ی‌ ما به قيامت

به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «مرصاد برگ زرین غرب» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.

خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات سردار «ناصر شعبانی» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس است.

... هنوز آخرین تانک‌های ارتش عراق از غرب کشور بیرون نرفته بودند که توپخانه‌ی عراق گلوله‌باران سنگینش را در محور «سرپل‌ذهاب» شروع کرد. ساعت 2:30 روز دوشنبه سوم مرداد بود. برای ما ابهام وجود داشت که اگر عراق عقب‌نشینی می‌کند پس این گلوله‌باران‌ها چه مفهومی دارد؟!

من مسئولیت سپاه چهارم بعثت را به عهده داشتم. اکثر مواقع فرماندهان رده‌ بالا می‌آمدند و از ما گزارش‌گیری می‌کردند. صبح، یک نفر به من گفت: «جانشین فرمانده جنگ، به غرب آمده‌است؛ بیایید گزارش بدهید.» داشتم مدارک لازم را آماده می‌کردم تا ساعت 2 بعدازظهر گزارش بدهم؛ امّا ساعت 10:30 صبح، فرمانده سپاه کرند به من زنگ زد و گفت: «عراق به شدت در حال کوبیدن منطقه است.» من به او گفتم: «ناراحت نباش! دلیلش این است که ما در منطقه‌ی جنوب، عراق را پس زدیم. آن‌ها می‌خواهند عقب‌روی کنند. می‌خواهند کسی به دنبالشان نرود.» در حقیقت تحلیل ما چیزی غیر از این نبود.

ساعت 5:30 عصر، یک ساعتی بعد از آتش‌بازی عراقی‌ها، چهار تا پنج هزار نفر از منافقین با تجهیزات نظامی به صورت ستونی به طرف شهر «کرند» در حال حرکت بودند. آن‌ها در این پیشروی تنها نبودند؛ ارتش عراق هم با توپخانه، بالگرد و جنگنده‌هایش از آن‌ها پشتیبانی می‌کرد و نیروهایش به موازات منافقین در سرپل‌ذهاب مشغول پیشروی بودند.

ساعت 10 دقیقه مانده به 2 که من به جلسه رفتم. قبل از این‌که وارد جلسه شوم، از داخل سالن مرا صدا زدند که فلانی تلفن فوری داری. دیدم فرمانده سپاه کرند است. به من گفت: «وعده‌ی ما به قیامت، عراقی‌ها حمله کردند و الآن اوّل شهر کرند با نیروهای ما درگیر شدند. دستور دادم اسلحه و مهمات را از شهر بیرون ببرند. خداحافظ.» من هر چه به او گفتم: «چی شده؟ تو مگه حالت خوب نیست؟ این چیزها چیه که می‌گی؟» اما او دیگر تلفن را قطع کرد.‌ من هم به جلسه‌ای که آقای هاشمی رفسنجانی و فرماندهان ارتش بودند، رفتم.

آقای هاشمی به من گفت: «از وضعیت جبهه‌ها چه خبر؟» به وی گفتم: «خبری دارم که اگر صحت داشته باشد، اهمیتش از این جلسه بیشتر است.»، هاشمی گفت: «چه خبری؟»، گفتم: «لحظاتی قبل فرمانده‌ی ما از کرند زنگ زد و گفت که عراقی‌ها به کرند حمله کرده‌اند.»، وی گفت: «نه! اصلاً صحت ندارد چون ما در جنوب این‌ها را پس زدیم.»، اما بعد دوباره گفت: «یک بار دیگر بگو چه گفتی؟»، من یک بار دیگر ماجرا را توضیح دادم. برای چند لحظه سکوتی در جلسه حاکم شد. آقای هاشمی به من گفت: «بلند شو با این تلفن به کرند زنگ بزن ببین چه خبره.»، ولی من هر چه تلاش کردم، نتوانستم تماس بگیرم.

سه ساعت بعد، منافقین کرند را اشغال و بلافاصله به سمت اسلام‌آبادغرب حرکت کردند. ساعت 9:30 شب اسلام‌آبادغرب را هم گرفتند و با معدود نیروهای سپاهی و مردمی که به دفاع از شهر برخاسته بودند، درگیر شدند. در این بین، مردم هم مضطرب و نگران اسلام‌آبادغرب را ترک می‌کردند.

خود را به گردنه‌ی «چهارزبر» رساندیم. خیلی از مردم مرا می‌شناختند. با آن‌ها سلام و احوال‌پرسی کردم و گفتم: «چه خبره؟»، گفتند: «عراقی‌ها حمله کرده‌اند.» جاده آن‌قدر شلوغ بود که ما نتوانستیم با ماشین حرکت کنیم و از ماشین پیاده شدیم. من و برادر نوری پیاده به سمت اسلام‌آبادغرب راه افتادیم. هیچ ماشینی به آن طرف نمی‌رفت.

یک ماشین جیپ از نیروهای ارتشی داشت می‌آمد. دست بلند کردیم که ما را برساند. یک باره دیدیم که به سمت جیپ تیراندازی شد. تیر به ماشین اصابت کرد و ماشین از جاده منحرف شد. جلوتر رفتیم. گروهی از سربازان بدون اونیفرم می‌آمدند. آن‌ها از نیروهای منافقین بودند و ما نمی‌دانستیم. یکی از نفربرهای آن‌ها آمد. من دستم را به تکه آهنی گرفتم و سوار شدم. فکر کردم از نیروهای خودی است. به آرایش نفرات و دختران و پسرانی که در نفربر بودند، دقت کردم. شرایط غیرعادی بود. از نفربر فاصله گرفتیم و خود را به گندم‌زار کنار جاده رساندیم. نفربر «دجله برزیلی» که آن‌ها در اختیار داشتند، آن‌قدر بلند بود که ما را نمی‌دیدند.

پیشروی ستون منافقین بدون اطمینان از امنیت اطرافشان، تا حدود 80 کیلومتری عمق خاک ایران آن‌قدر کار احمقانه و عجیبی بود که هر کس می‌شنید، باورش نمی‌شد؛ امّا واقعیت داشت. آن‌ها به تصوّر این‌که ایران از روی ضعف و ناچاری قطعنامه 598 را پذیرفته، تصمیم گرفته بودند با انجام عملیات فروغ جاویدان، به خیال خام خودشان تمام سازمان را به میدان آوردند. با توجه به اسنادی که در دست ماست مشخص کرده‌اند که مثلاً از قرارگاه «اشرف» کی حرکت کنند و چه موقع از مرز بگذرند و در نهایت با تصرف اسلام‌آبادغرب، کرمانشاه، همدان، قزوین و تهران در پنج مرحله جمهوری اسلامی را ساقط کنند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها