وقتی یک گردان تمام می‌شود

رفتم بالای خاکریز تا خبر از گردان بگیریم که بچه‌ها کجا ماندن؟ صحنه‌ای دیدم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم.
کد خبر: ۲۵۰۴۴۶
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۵ - 31July 2017
وقتی یک گردان تمام می‌شود.به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، «حمید صدری» از رزمندگان دوران دفاع مقدس به تشریح یکی از خاطرات خود از آن دوران پرداخت، که در ادامه می‌خوانید.
 
حدود ساعت نزدیک ۱۰ شب بود. از منطقه عمومی شلمچه بعد از عبور از خط خودمان وارد آب شدیم. هوا بسیار سرد و منطقه آرام بود. قرص ماه کامل بود به طوری که همه چیز دیده می‌شد. در موقع ورود به آب برای کنترل نیروها از ستون خارج شدم. سمت راست ستون هم با ابوالفضل خدامرادی بود. عراقی‌ها بعضی مواقع روی منطقه منور می‌زدند. منورها هدف‌دار نبود. کمین‌ها تک تک شلیک می‌کردند. با یک آهنگ خاصی صدای تق تق تیرها می‌آمد و رد می‌شد.

گلوله‌های رسام یک نظم خاصی داشتند و روی سطح آب آهنگ خاصی ایجاد می‌کردند. توی آب که بودیم بعضی جاها پامون روی زمین بود. ولی بعضی جاها عمق آب زیاد می‌شد پا می‌زدیم و شنا می‌کردیم. عراقی‌ها برای اینکه نیروی پیاده از آب رد نشوند، داخل همون منطقه یک جاهایی رو عمقش را زیاد کرده بودن.بعضی جاها آب مثلا یک متر و نیم بود.یکباره سه متر می‌شد و این مجدد تکرار می‌شد. کم کم به سمت خط عراق که نزدیک می‌شدیم عمق آب کم می‌شد. صدای عراقی‌ها هم واضح‌تر شنیده می‌شد. صدای ماشین، لودر و تانک هم می‌آمد. هر چقدر که به خط دشمن نزدیک‌تر می‌شدیم عمق آب کمتر می‌شد.

با توجه به عمق آب، ابتدا به صورت نشسته و بعد به حالت خوابیده حرکت می‌کردیم. موقع شلیک منور، همه می‌رفتند زیر آب. جلوتر که می‌رفتیم عمق آب کمتر می‌شد. یکباره به کوهی از سیم خاردر و موانع خورشیدی رسیدیم.

اولین سوال این بود که چه کسی می‌خواهد از این جا رد بشود. ارتفاع سیم خاردار زیاد بود. عرض سیم خاردارها به صورت کلاف مانند و به عمق دومتر با ردیف‌های زیادی در شب دیده می‌شد. شروع کردیم به بریدن سیم خاردارها. تخریب‌چی‌ها با یک سیم چین‌های بلند شروع کردند به باز کردن معبر. من و ابوالفضل هم کمک می‌کردیم. از این 10 ردیف سیم خاردار، سومین یا چهارمین ردیف رو بریده بودیم که سمت چپ، آهنگ گلوله‌های عراقی‌ها بهم خورد.

«آهنگ به هم خوردن» یعنی اینکه اینها یک چیزهایی دیده‌اند. بالای سر ما منورها روشن شد. البته ما اون‌ها رو نمی‌دیدیم. منطقه به یکباره منفجر شد. بارانی از گلوله و توپ منطقه را زیر آتش گرفت. گویا عراقی‌ها گروهان محمدباقر فتح اللهی رو دیده بودند و داشتند همه‌ی آتش‌ها رو روی آن منطقه متمرکز می‌کردند. کم کم وسعت منطقه‌ای را که می‌زدند زیاد کردند.

جمال حبیبی دیده دیده‌بان گردان کنار من بود. جمال ۱۲ قبضه خمپاره‌ ۱۲۰، چهار یا پنج قبضه‌ موشک ۱۰۷، تعدادی هم کاتیوشا تحت نظرش بود. جمال می‌خواست آتش رو متمرکز کنه روی خط عراقی‌ها که آتش دشمن ما رو هم در هم کوبید.

بعد از عملیات فهمیدم جمال همان جا شهید شده است. نمی‌دانم از اون رده‌ی دهم ما چطور رد شدیم! چون حین درگیری بود. من دقیقا یادم نیست. قرار بود کمین رو چهار نفر از دوستان ما بزنند ولی چون وضعیت خیلی خراب بود از زدن کمین منصرف شدیم و از کنارش رد شدیم.

من جلوی ستون بودم. پشت سر من هم حمید همراز بود. بعد نقی داور پناه و رضا مرادی بودند و بعد هم بقیه… .تو همین حین که رد می‌شدیم ابوالفضل خدامرادی تا بلند شد عراقی‌ها آتش رو متمرکز کردند روی او و زدنش و بعد محمود سهرابی را زدند. آنجا مجبور شدیم داخل آب خیز برداریم. آرام حرکت کردیم. همه حواسم به ۱۰ متری جلو بود، یک تیربارچی خیلی با حوصله به طرف بچه‌ها تیراندازی می‌کرد. از ۱۰ متر مانده بلند شدیم و هجوم بردیم سمت عراقی‌ها. حالا این عراقی‌ها چی شد ترسیدند؟! تیربار رو ول کردند. افتادیم داخل سنگر عراقی‌ها، حدود ساعت 12 یا یک نصف شب درگیری تن به تن خیلی شدید شروع شد.

داخل و پشت کانال درگیری بود. انفجارها خیلی نزدیک بود. تا ساعت حدود 2 یا 3 صدای گلوله توپ و خمپاره می‌آمد، ولی درگیری نزدیک و تن به تن خوابید. بعداً من از طریق یکی از پیک‌ها آمار گرفتم، دیدم از ۱۵۰ نفری که از گروهان ما وارد آب شده اند  (آن افرادی که در آن حد در دسترس بنده بودند) ۱۱ نفر یا ۱۳ نفر زنده بودند که همه‌ی آن‌ها زخمی شده بودند. از آن یکی خط هم خبر نداشتیم بعداً فهمیدم که از گروهان محمد باقر فتح اللهی سه نفر بیرون آمده‌اند. در مجموع از ۳۰۰ نفر فکر می‌کنم ۲۰ یا ۳۰ نفر مانده بودیم. از آن‌ها هم یکی تیر به بازویش و یکی دیگر به دهانش ترکش نارنجک خورده بود. دو تا ترکش نارنجک هم به پشت و بازویم خورده بود. ولی با این وجود خط را تصرف کردیم.

صحنه‌ای که بسیار تحمل آن برای من سخت بود، این بود که صبح به یکباره به فکرم رسید که ما ۱۵۰ نفر بودیم اون یکی گروهان هم ۱۵۰ نفر بودند. پس بچه‌ها کجا هستند؟! رفتم بالای خاکریز، رو به آب گرفتگی صحنه‌ای غیرقابل تحمل را دیدم. پشت خط افرادی که می‌خواستند خط را تصرف کنند کنار یکدیگر افتاده بودند تمام کسانی که لباس غواصی پوشیده بودند از بچه‌های خودمان بودند.نتوانستم تحمل کنم. برگشتم پایین. کنترلم را کاملا از دست دادم و نتوانستم بایستم. بعد به تک تک بچه‌ها فکر کردم که از کدام گردان بودند؟‌ متوجه شدم که از کادر گردان ولی عصر (عج) به غیر از عده‌ی معدودی همه شهید شده‌اند. از کادری که در عملیات‌های بزرگ کارهای بسیار بزرگی انجام داده بودند مثل باقر فتح اللهی، یوسف قربانی، محرمی، چمنی، خدامرادی، سهرابی، داورپناه، ابراهیم اصغری و… . گردان ولی عصر (عج) تموم شد.

منبع: ایسنا
نظر شما
پربیننده ها