در این بین شجاعت برخی از زنان واقعاً ستودنی بود. زنانی که قبل از این هم از پاره دل خود گذشته و او را در راه اسلام داده بودند و حالا خودشان هم ترسی از شهادت نداشتند. چون تنها شهادت بود که آنها را به فرزندشان میرساند.
شهیده صفیه گنجه مادر شهید علیاکبر هنرخواه، شهیده رقیه مردانی مادر شهید سید محسن جباری، شهیده سیده عذرا باب مادر شهید محمدمهدی میرزامحمدیها، شهیده طاهره کبابیان مادر شهید ناصر انجرانی، شهیده زهرا دادرسان مادر شهید اکبر مهدیخانی و شهیده زهرا صادقزادگان مادر شهید علی مکاری، مادران شهدایی از استان قزوین بودند که در این مراسم با شهادت بهسوی فرزندانشان شتافتند.
در سیامین سالگرد شهادت این 6 عزیز و سایر شهدای حج خونین سال 1366 بر آن شدیم تا با آقای «نقی انجیرانی» همسر و همراه «شهیده طاهره کبابیان» به گفتوگو بنشینیم که در ادامه میخوانید.
نقی انجرانی همسر شهیده طاهره کبابیان، پدر شهید ناصر انجرانی و جانباز حسین انجرانی هستم.
سال 1336 در 26 سالگی با طاهره 17 ساله و با مهریه 6 مثقال طلا ازدواج کردم.
چند کلاس بیشتر سواد نداشت، اما قاری و مربی قرآن و عاشق خدا و دین خدا بود. هر هفته با جلسات قرآنش منزلمان را نورانی میکرد. هر سه پسرمان را راهی جبهه کرده بود و خودش هم در ستادهای پشتیبانی از جبهه فعالیت میکرد. مدیریت منزل و مسائل اقتصادی خانواده و تربیت بچهها را هم به نحو احسن انجام میداد.
6 ماه از شهادت ناصر میگذشت که قرار شد با هزینه خودمان و با سهمیه بنیاد شهید همراه همسرم راهی حج شویم. البته پسرم حسین و همسرش هم در این سفر با ما بودند.
یکی دو روز قبل از سفر حج به مزار شهدا رفتیم. سر قبر ناصر، طاهره با او گفت:«ناصر جان من را هم زیر پای خودت جا بده».
روز برائت از مشرکین، من مریض بودم و نتوانستم از هتل خارج شوم؛ اما همسر و پسر و عروسم برای شرکت در مراسم برائت از مشرکین رفته بودند. غروب بود و من خواب بودم. ناگهان در اتاق باز شد. حسین داخل شد و نگاهی به اطراف انداخت. قمقمه آبش را پرت کرد و گفت: «اینها هنوز نیامدهاند»؟ از خواب پریدم و گفتم: «خبر ندارم. مگر با هم نبودید»؟. چیزی نگفت و دوباره از هتل بیرون رفت.
بعدها شنیدم که رادیو ایران اسم همسر و عروسم را جزو شهدا اعلام کرده است. البته عروسم شهید نشده بود، چون این دو نفر با هم بودند اسامی هر دو را بهعنوان شهید اعلام کردند.
آن شب من نتوانستم خبری از همسرم بگیرم. فردا صبح راهی منا و عرفات بودیم
که با هتل تماس گرفتند که برای شناسایی برویم. دل این کار را نداشتم. برای همین
حسین را فرستادم. ایشان وقتی برگشت، گفت که طاهره شهید شده است.
به گفته عروسم، همسرم در صف اول راهپیمایی برائت از مشرکین قرار میگیرد و به جهت هجوم سربازان آل سعود، بر اثر استشمام گازهای سمی و ضربه مغزی به شهادت میرسد.
10 روز بعد پیکرش را به ایران فرستادند و چند روز بعد ما هم به ایران برگشتیم. تا برگشت ما تشییع انجام نشده بود.
مراسم تشییع و تدفین شهیده بسیار باشکوه بود و مردم قزوین واقعاً حق شهید را ادا کردند. در آن حادثه، استان قزوین 14 شهید داشت. آن روز بهجز طاهره سه شهید دیگر هم تشییع شدند.
همسرم به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید و پیکرش را درست در قطعه بالای سر ناصر، دفن کردند. طاهره به پسر شهیدمان گفته بود که از خدا بخواه من را زیر پایت جای دهد. پسر شهیدمان مادرش را نه تنها پیش خودش برد بلکه بالای سرش هم به او جای داد و حق فرزندی را بهجا آورده بود.
قسمتی از وصیتنامه شهیده طاهره کبابیان:
من
با تو عهدی بستهام که در دنیا بهفرمان تو باشم. چهبسا قرآن کریم گفته است: «هاجروا
فی سبیل الله» چه زیباست به راهش هجرت کردن. هجرت و جهادی که بهحق شهادت میآفریند؛
و شهادت حیات، افتخار و سعادت به انسان میدهد و کشته شدن در راهش، انسان را به
تکامل میرساند. امیدوارم که خون ناقابل من تداوم بخش انقلاب اسلامی باشد.