خبرنگار شهید غلامرضا نامدارمحمدی در سال 1341 در تاریخ 17 بهمن در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد. غلامرضا با برادر بزرگش محمدحسین که او نیز به درجه رفیع شهادت نائل شده است بیشتر میجوشید زیرا تفاوت سنی ایشان دو سال بیشتر نبود و انگار از همان کودکی بیشتر همدیگر را میفهمیدند.
کم کم جریانات انقلاب شکل گرفت و این دو برادر با شور و حال عجیبی در تظاهرات و فعالیتهای انقلابی شرکت کردند. آنها حتی در بعضی از تظاهراتهای مهم تهران مانند 17 شهریور و روزهای پیروزی انقلاب به تهران میرفتند و در آنجا در تظاهرات شرکت میکردند.
با پیروزی انقلاب، غلامرضا در جهاد کرمان مشغول به کار شد و اواخر سال 58 وارد سپاه تهران شد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت. کار در نشریه «پیام انقلاب» به عنوان خبرنگار و عکاس از دیگر زوایای زندگی سراسر افتخار غلامرضا بود.
غلامرضا در 23 اسفند 63 در حالی که مشغول تهیه عکس از رشادت رزمندگان اسلام بود در جزیره مجنون در اثر انفجار خمپاره به شهادت رسید.
بخشی از مناجاتنامه شهید غلامرضا نامدارمحمدی
الهی! این بدن من مملوک توست ملک توست انشاءالله که عبد توست.
با آن هر چه میخواهی معامله کن، اگر میخواهی آن را بسوزانی بسوزان.
اگر میخواهی آن را تکهتکه کنی تکهتکه کن. اگر میخواهی آن را بیسر کنی چنین کن.
اگر میخواهی این پیکر را مانند مولایم اباعبدالله (ع) لگدمال ستوران کنی چنین کن و اگر میخواهی مانند عباس (ع) عموی تشنگان حسین بدنم را بیدست و پا کنی چنین کن و اگر میخواهی ...
ولی از تو تقاضایی دارم، تو را به عزت زهرای مرضیه (س) با این بدن عاصی قهر مکن.
چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت میبری بسمالله.
اگر بدانم تو با دیدن بدن سوختهام شادان میشوی بسمالله.
اگر بدانم تو با بدن بیسرم خرسند میشوی بسمالله.
کور باد آن چشمی که غیر تو را ببیند و برای غیر تو ببیند.
کور باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیر کلام تو را بشنود.
بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند.
بخشی از وصیتنامه شهید غلامرضا نامدارمحمدی
پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران گرامی شما را به آن چیزی وصیت میکنم که علی ابن ابیطالب (ع) هنگام مرگ چنین وصیت نمود «اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم».
تقوای خدا را پیشه کنید تا خیلی از حجابها از پیش چشم شما برداشته شود.
همیشه با خودم میگفتم آیا میشود روزی من نیز به فیض کامل شهادت نائل شوم و دین خود را به اسلام و انقلاب و امام ادا کنم؟
گاهی میگفتم خیر نمیتوانم، چون تا سعادت نباشد شهادت نیست، پس من سعادتش را ندارم و گاهی نیز دل خود را تسکین داده و میگفتم میشود مگر آنها که شهید شدهاند غیر از ما بودهاند فقط آنها خود را خالص «الله» کردند و متقی شدند و بعد «مهاجر الیالله» گشتند. پس باید اول خود را ساخت یعنی اول باید سعادت را کسب نمود و بعد شهادت را.
نکتهای که لازم میدانم تذکر دهم این است که من این راه را با شناخت کامل انتخاب کردهام و هیچ زور و اجباری در انتخاب این راه در کار نبوده است.
از تمام دوستان و عزیزان و مخصوصاً پدر و مادر و برادران و خواهرانم خواهشمندم مرا ببخشند و چنانچه از من رنج و ناراحتی به آنها رسیده است آن را به بزرگی خود ببخشند.
ضمناً دعای خیر برای من عاصی فراموش نکنید، از چیزهایی که در قلب من جا دارد این امام عزیز است که خدا میداند همیشه با خدای خود میگفتم که اگر میخواهی امام را به نزد خود ببری ای خدا، اول مرا بمیران چرا که نمیتوانم غم از دست دادن او را تحمل کنم. لذا از شما عزیزان که شاید این وصیتنامه را میخوانید میخواهم که امام عزیزمان را تنها نگذارید و قدر این نایب امام زمان (عج) را بدانید و اگر خدمتش مشرف شدید سلام من حقیر را نیز به او برسانید و هرگز فریب منافقین و ابرقدرتها را نخورید.