به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، در کتاب «بابامهدی» در خاطره ای درباره شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی آمده است:
در باقرآباد ورامین پیرزنی زندگی میکرد که سه فرزند جانباز داشت که یکی از پسرانش، جانباز قطع نخاعی بود؛ از گردن به پایین، قطع نخاع بود و اصلاً نمیتوانست تکان بخورد.
سقف خانۀ این خانواده، مشکل پیدا کرده و حسابی ترک برداشته بود. به مهدی گفتم: مهدی. بیا یه کار خیری بکنیم، بریم سقف خونۀ این خانوادۀ جانباز رو درست کنیم. مهدی هم بدون تأمل گفت: من عاشق همین کارهام! کِی بریم؟
گفتم: روز جمعه که من هم بتونم بیام. اما من این مسئله را فراموش کردم.
جمعه ساعت هفت و نیم صبح بود که مهدی به من زنگ زد. من هم حسابی گیج خواب بودم. گفت: کجایی پس، چی شد برنامه؟
گفتم: کدوم برنامه؟
گفت: همون پیرزن که گفتی بریم سقف خونهشون رو درست کنیم دیگه؟ من رفتم گچ گرفتم با یه نفر ایزوگامکار هم صحبت کردم که بیاد و با هم بریم.
وقتی این را گفت، تازه یادم افتاد که با مهدی قرار داشتم. خیلی شرمنده شده بودم و با شرمندگی تمام به مهدی گفتم: حقیقتش من این موضوع رو یادم رفته بود، با خانواده قرار گذاشتم بریم مهمونی.
بدون اینکه ناراحت بشود و یا به روی خودش بیاورد گفت: پس هیچی، اشکالی نداره، من خودم میرم. خودش رفت و تا عصر هم کارها را تمام کرد.
جالب اینکه وقتی کارش تمام شده بود، آن خانوادۀ جانباز از او خواسته بودند خودش را معرفی کند و از او پرسیده بودند: اسم شما چیه؟ مهدی هم به جای اسم خودش، اسم من را گفته بود.
تا مدتها، هر کسی به دیدن آن خانوادۀ جانباز میرفت، میگفتند: آقای علی رمضانی اومد اینجا و سقف خونهی ما رو درست کرد؛ خدا خیرش بده!