گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ در چهارمین روز از بیست و پنجمین جشنواره سراسری تئاترسوره نمایش «سرخ او» نوشته و کارگردانی «مهیار هزارجریبی» در پلاتو اجرای تئاترشهر روی صنه رفت. این نمایش با نگاهی به شهدای غواص که در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند داستانی تازه از یک مادر شهید را روایت کرده است، که در برابر پیشنهاد جابجایی مزار پسر شهیدش قرار میگیرد.
دردهای ناتمام یک مادر و بیقراریهای شهید
«فرهاد و خسرو دو دوست صمیمی هستند که هر کدام به هر علتی به جبهه آمدهاند. فرهاد اهل مازندران و خسرو اهل ملایر است. این دو رزمنده که جزؤ غواصان شرکت کننده در عملیات کربلای 4 هستند، قرار است به اروند بزنند. خسرو دچار تردید میشود و وارد اروند نمیشود، فرهاد برای آنکه شناخته نشود پلاکش را به خسرو میدهد.
کمی بعد بر اثر انفجار خسرو و فرهاد به شهادت میرسند. جسد فرهاد به عنوان شهید گمنام و جسد خسرو به اسم فرهاد به یکی از روستاهای گیلان فرستاده میشود.
بعد از سالها سدی بر یکی از رودهای مازندران زده شده و مهندس همه روستا را خالی کرده است، تا سد را آب گیری کند. اما «حوا» مادر فرهاد حاضر نیست مزار فرزندش جابجا شود و از طرفی خودش هم نمیخواهد روستا را ترک کند. «گلنسا» همسر فرهاد حوا را راضی میکند تا مزار پسرش منتقل شود.
حوا در مکاشفههایش صدای ماهی قرمزی به نام صبور را میشنود که اصل ماجرا را برای حوا میگوید. حوا واکنشی نشان نمیدهد و میگوید که خسرو و فرهاد برای او یکی است. اما اجازه نمیدهد که مزار جابجا شود تا مادر خسرو بیاید.»
داستانهای «سرخ او» به خوبی در هم تنیده شدهاند و به خوبی هم گرههای آن از هم باز میشود. ما در این داستان نه شهدای غواص که دلتنگیهای مادر شهید را میبینیم. عدهای قصد دارند با هدف آبادانی یک آبادی را خراب کنند و در ازای آن پولش را به صاحبان اصلی آبادی بدهند. آنها حتی قصد دارند گلزار شهدا را نیز زیر آب ببرند تا در مقابل شرکتهای خارجی که با آنها وارد قرارداد شدهاند، زیر سوال نروند.
اما مادر شهید حاضر نیست وارد معامله شود برای او همه زندگی در پارههای استخوان پسرش خلاصه میشود. در این نمایش برای اولین بار مادر شهیدی را میبینیم که منطق درست و بینش خاص خود را دارد؛ هرچند بینش او با معادلات نظام اقتصادی و آبادانی با تعریف سرمایهداری همخوانی ندارد. همه دنیای حوا در وجود فرزندش خلاصه شده است. بینش و جهانبینی او همین است که جمعههایش را با پسرش بگذراند. با این حال او زن گوشهگیر و انزوا طلبی نیست. همه هفته را کار میکند تا محتاج نباشد. او به فکر اهالی روستا نیز هست. در صحبتهایش با مهندس سد میگوید اگر شما به فکر آبادانی هستید سقف خانه مردم را درست کنید. این زن در مقابل مهندس منفعل نیست> زبان او با مهندس زبان منطق است و وقتی با گلنسا عروسش حرف میزند، زبان او زبان زن داغداری است که سعی میکند از پا نیفتد.
افتتاح داستان تا رسیدن به نقطه اوج و فرود آن باعث شده تا ریتم نمایش تا انتها حفظ شود. برای همین زمان نمایش باعث آزردگی خاطر نمیشود و مخاطب را به درون متن میبرد. ما در این نمایش با تعدد شخصیت مواجه نیستیم، تا شناخت آنها را دچار مشکل کند؛ البته میتوانست نمایش به گونهای رقم بخورد تا نقش صبور حذف شود. منطقا این ماهی متعلق به جنوب کشور است و وجودش در شمال معنایی ندارد. بخصوص اینکه از کنار مزار شهید رودی نمیگذرد تا حوا و روح شهید با ماهی صحبت کند.
درست است صبور یک ماهی است و نشان از شهدای غواص دارد و در عین حال اطلاعات مهمی را به حوا میدهد و بخش مهمی از گره داستان به واسطه او باز میشود؛ اما میشد تدبیر دیگری برای این مهم اندیشید.
اگر مادر شهید به لحاظ روحی آنقدر لطیف شده تا با ماهی حرف بزند، چرا با روح خسروِ شهید حرف نزند؟ خسرو همه آرزو و نیتش برای اینکه جنازهاش به ملایر برگردد این است که مادرش از چشم انتظاری بیرون بیاید. برای همین خسرو باید خودش با حوا حرف بزند و بگوید جنازهای که حوا گمان میکند فرهاد است متعلق به خودش است و باید به ملایر برگردانده شود. اگر کارگردان به این نکات توجه بیشتری میکرد با اثر بیاشکالتری روبهرو بودیم.
با این حال همه سعی کارگردان برای به نشان دادن چهره ملموس و واقعگرایانه از مادر شهید به ثمر نشسته است. همین که «مهیار هزارجریبی» توانسته از زیر سایه تعریف کلیشهای از مادر شهید بیرون بیاید، موفقیت بزرگی است. همچنین در این نمایش روح شهید نیز به بیراهه نرفته است؛ او شهید را بدور از تغزلگرایی و شاعرانگی پوچ و معمول به صحنه آورده، که در نوع خود قابل تقدیر است.
انتهای پیام/ 161